برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

پوزش خواهی کیکاووس از رستم

و.ک(200)

  برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
*** 

پوزش خواهی کیکاووس از رستم  

***

 چو در شد ز در، شاه بر پای خاست / بسی پوزش اندر گذشته بخواست - 
که تندی مرا گوهر ست و سرشت / چنان زیست باید که یزدان بکشت -
وزین ناسگالیده بدخواه نو (سهراب) / دلم گشت باریک چون ماه نو -
بدین چاره جستن ترا خواستم / چو دیر آمدی تندی آراستم -
چو آزرده گشتی تو ای پیلتن / پشیمان شدم خاک اندر دهن -
بدو گفت رستم که کیهان ترا ست / همه کهترانیم و فرمان ترا ست -

کنون آمدم تا چه فرمان دهی / روانت ز دانش مبادا تهی -

بهادر امیرعضدی

پرخاش کیکاووس به رستم

و.ک(201)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
پرخاش کیکاووس به رستم
***
 پس از رسیدن رستم با تاخیر چهار روزه از زابل به بارگاه کیکاووس:
به روز چهارم بر آراست گیو / چنین گفت با گرد سالار نیو -
که کاووس تند است و هشیار نیست /  هم این داستان بر دلش خوار نیست -
غمی بود ازین کار و دل پر شتاب / شده دور ازو خورد و آرام و خواب -
به زابلستان گر درنگ آوریم / ز می باز پیکار و جنگ آوریم -
شود شاه ایران به ما خشمگین / ز ناپاک رایی در آید به کین -
بدو گفت رستم که مندیش از این / که با او نشورد کس اندر زمین -
بفرمود تا رخش را زین کنند / دم اندر دم نای رویین کنند -
چو رفتند و بردند پیشش نماز / برآشفت و پاسخ نداد ایچ باز -
یکی بانگ بر زد به گیو از نخست / پس آنگاه شرم از دو دیده بشست -
که رستم که باشد که فرمان من / کند پست و پیچد ز فرمان من -
بگیر و ببر زنده بر دار کن / وزو نیز با من مگردان سخن -
زگفتار او گیو را دل بخست / که بردی به رستم بران گونه دست -
برآشفت با گیو و با پیلتن / فرو ماند خیره همه انجمن -
بفرمود پس طوس را شهریار / که رو، هر دو را زنده بر کن به دار -
خود از جای برخاست کاووس کی / برافروخت برسان آتش ز نی -
بشد طوس و دست تهمتن گرفت / بدو مانده پرخاشجویان شگفت -
که از پیش کاووس بیرون برد / مگر کاندران تیزی افسون برد -
تهمتن برآشفت با شهریار / که چندین مدار آتش اندر کنار -
همه کارت از یکدگر بدترست / ترا شهریاری نه اندر خورست -
تو سهراب را زنده بر دار کن / بر آشوب و بدخواه را خوار کن -
بزد تند یک دست بر دست طوس / تو گفتی ز پیل ژیان یافت کوس -
ز بالا نگون اندر آمد به سر / برو کرد رستم به تندی گذر -
به در شد به خشم اندر آمد به رخش / منم گفت شیر اوژن و تاج بخش -
چو خشم آورم شاه کاووس کیست / چرا دست یازد به من طوس کیست -
زمین بنده و رخش گاه منست / نگین گرز و مغفر کلاه منست -
شب تیره از تیغ رخشان کنم / به آورد گه بر سرافشان کنم -
سر نیزه و تیغ یار من اند / دو بازو و دل شهریار من اند -
به ایران نبینید از این پس مرا / شما را زمین پر کرکس مرا - 

بهادر امیرعضدی

دریغ داشتن نوشدارو و ترس از اتحاد رستم و سهراب توسط کیکاووس

و.ک(202)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

*** 

دریغ داشتن نوشدارو و ترس از اتحاد رستم و سهراب توسط کیکاووس 

***

 بدو گفت کاووس کز انجمن / اگر زنده ماند چنان پیلتن -
شود پشت رستم به نیرو ترا / هلاک آورد بی گمانی مرا -
اگر یک زمان زو به من بد رسد / نسازیم پاداش او جز به بد -

کیکاووس نگران و آسیمه سر، در توهّم تهدید جایگاه شاهی اش از جانب شان و شوکت و هیبت ِ رستم ست:
کجا گنجد او در جهان فراخ /  بدان فر و آن برز و آن یال و شاخ -

و اشاره ای به گستاخی رستم در دیر آمدنش به دربار میکند و این برهه را ایستگاه تسویه حساب با گستاخی رستم می بیند و نوشدارو را از گودرز دریغ میدارد:
شنیدی که او گفت کاووس کیست / گر او شهریارست، پس طوس کیست* -
کجا باشد او پیش تختم به پای / کجا راند او زیر فرِ همای -
چو بشنید گودرز، برگشت زود / بر رستم آمد به کردار دود - 
.......................
پ ن:
پیشتر، رستم در بازخواست ِ کیکاووس از دیر آمدنش به دربار، گستاخی کیکاووس را بی پاسخ نگذاشته بوده ست:
تهمتن برآشفت با شهریار / که چندین مدار آتش اندر کنار -
همه کارت از یکدگر بدترست / ترا شهریاری نه اندر خورست -

چو خشم آورم شاه کاووس کیست / چرا دست یازد به من طوس کیست - 


بهادر امیرعضدی

آرایش سپاه گودرز در مصاف با سپاه پیران ویسه در نبرد یازده رخ


برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
آرایش سپاه گودرز در مصاف با سپاه پیران ویسه در نبرد یازده رخ.
***
 فریبزر*۱ را داد پس میمنه / پس پشت لشکر حصار و بنه -
گرازه*۲ سر تخمه ی گیوگان / زواره*۳ نگهدار تخت کیان -
به یاری فریبرز برخاستند / به یک روی لشکر بیاراستند -
به رهام*۴ فرمود پس پهلوان / که ای تاج و تخت و خرد را روان -
برو با سواران سوی میسره / نگه دار چنگال گرگ از بره -
بیفروز لشکرگه از فر خویش / سپه را همی دار در بر خویش -
بدان آبگون خنجر نیو سوز / چو شیر ژیان با یلان رزم توز -
برفتند یارانش با او به هم / ز گردان لشکر یکی گستهم*۵ -
دگر گژدهم*۶ رزم را ناگزیر / فروهل*۷ که بگذارد از سنگ تیر -
بفرمود با گیو*۸ تا دو هزار / برفتند برگستوانور*۹ سوار-
سپرد آن زمان پشت لشکر بدوی/که بُد جای گردان پرخاشجوی -
برفتند با گیو جنگاوران / چو گرگین*۱۰ و چون زنگه ی شاوران*۱۱ -
درفشی فرستاد و سیصد سوار / نگهبان لشکر سوی رودبار -
همیدون فرستاد بر سوی کوه / درفشی و سیصد ز گردان گروه -
یکی دیده بان بر سر کوهسار / نگهبان روز و ستاره شمار -
شب و روز گردن برافراخته / ازان دیده گه دیده بان ساخته -
بجُستی همی تا ز توران سپاه / پی مور دیدی نهاده براه -
ز دیده خروشیدن آراستی / بگفتی به گودرز*۱۲ و برخاستی -
بدان سان بیاراست آن رزمگاه / که رزم آرزو کرد خورشید و ماه -
چو سالار شایسته باشد به جنگ /نترسد سپاه از دلاور نهنگ -
ازان پس بیامد به سالارگاه / که دارد سپه را ز دشمن نگاه -
درفش دلفروز بر پای کرد / سپه را به قلب اندرون جای کرد -
سران را همه خواند نزدیک خویش / پسِ پشت، شیدوش*۱۳ و فرهاد۱۴، پیش -
به دست چپش رزمدیده هجیر۱۵ / سوی راست کتماره۱۶ ی شیر گیر -
............................................
پ ن:
*۱  فریبزر، پسر کیکاووس، رقیب کیخسرو بر سر پادشاهی بعد از کیکاووس.
*۲ گرازه، پسر گیوِ گودرز.
*۳ زواره، پسر زالِ نریمان، برادر رستم، از گردان کیخسرو در جنگ با افراسیاب:
زواره بُد این جنگ را پیشرو / سپاهی همه جنگ سازان نو -
*۴  رهام، پسر گودرزِ کشوادگان.
*۵  گستهم، پسر نوذرِ منوچهر.
*۶  گژدهم، پسر نوذر منوچهر، دژبان دژ سپید:
بدین روی دژدار بُد گژدهم / دلیران بیدار با او به هم - پدر گردآفرید.
*۷  فروهل، گردی معاصر کیخسرو.
*۸  گیو، پسر گودرزِ کشوادگان، گیوِ الف چشم، گیو راست بین، داماد رستم ، یک تنه به توران زمین رفت و فرنگیس و کیخسرو را به ایران آورد و در گلزرّیون پیران و سوارانش که در تعقیبش بودند را تاراند و گوش پیران را سوراخ و دست بسته روانۀ توران زمینش کرد. گروی زره را در جنگ یازده رخ اسیر کرد، با بیژن، طوس و فریبرزِ کاووس در برف ِ سنگین "سی سخت"، مدفون شدند.
*۹  برگستوان، زره اسب در میدان جنگ:
چو خفتان و تیغ و چو برگستوان / همه کرد پیدا به روشن روان -
همان جوشن و ترگ و برگستوان / همان نیزه و تیر و گرز و کمان -
ز ترگ و ز شمشیر و برگستوان/ز خفتان، وز خنجر هندوان -
*۱۰  گرگین، پسر میلاد، همرزم کشواد و خرّاد برزین و گودرز.
*۱۱  زنگه ی شاوران، گرد ایرانی ، دوست و همرزم بهرام گودرز، معرف ِ بهرام گودرز به فرود سیاوش در نبرد سپهدار طوس با فرود، از گردان کیخسرو در جنگ با افراسیاب.

*۱۲  گودرز، پسر کشواد ِ قارن. حامی کیخسرو بر سر شاهی در مقابل حمایت طوس از فریبرزِ کاووس -

 گودرز،  هفتاد و هشت پسر داشت که هفتاد نفر از آنان در جنگ ِ پشن کشته شدند: 

برآشفت گودرز و گفت از مهان / همی طوس کم باد اندر جهان - 

نبیره پسر داشت هفتاد و هشت/بزد کوس ز ایوان به میدان گذشت- 

گودرز، حکمران اصفهان:

بدو گفت ایدر برو به اصفهان/برِ نیو گودرزِ کشوادگان

*۱۳  شیدوش، پسر گودرزِ کشوادگان - گودرز:

به شیدوش فرمود کای پور من / بهر کار شایسته دستور من -


از سرداران سپاه نوذر و منوچهر. همرزم قارن و کشواد:
چو شیدوش و کشواد و قارن بهم / زدند اندرین رای بر بیش و کم -
و از گردان زمان کیکاووس در نبرد با دیوان مازندران.
*۱۴  فرهاد، از گردان سپاه گودرز، در نبرد دوازده رخ:
چو بشنید گیو این سخن بردمید / ز لشکر یکی نامور برگزید -
کجا نام او بود فرهاد ِ گُرد / بخواند و سپه یکسر او را سپرد -
از گردان زمان کیکاووس در نبرد با دیوان مازندران -
*۱۵  هجیر، پسر گودرز:
بفرمود تا رفت پیشش هجیر / جوانی بکردار هشیار و پیر -
بگفت آن سخن سربسر پهلوان / به پیش هشیوار پور جوان -
بدو گفت کای پور هشیار دل / یکی تیز گردان بدین کار دل -
 نگه کرد گودرز تا پشت اوی / که دارد ز گردان پرخاشجوی -
گرامی پسر شیر شرزه هجیر / به پشت پدر بود با تیغ و تیر -
دژبان  دژ سپید - هجیر، در دژ سپید اسیر سهراب شد.
*۱۶  کتماره، از گردان سپاه پیران در نبرد یازده رخ:

به دست چپش رزمدیده هجیر / سوی راست کتماره ی شیرگیر -

بهادر امیرعضدی

بزرگمهرِ، راز محتوای درون صندوق بسته و مُهر شده ی قیصر را میگشاید

و.ک(231,3)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
بزرگمهرِ دانا راز محتوای درون صندوق بسته و مُهر شده ی قیصر را میگشاید
***
قیصر صندوقچه ای را نزد کسرا می فرستد:
چنان بد که قیصر بدان چند گاه / رسولی فرستاد نزدیک شاه - 
ابا نامه و هدیه و با نثار / یکی درج*۱ و قفلی برو استوار - 

قیصر در قبال گشودن راز درج، حاضر به ادامه پرداخت باژ و ساو به کسرا می شود: 
بدین قفل و این درج، نابرده دست / نهفته بگویند چیزی که هست - 
فرستیم باژ ار بگویند راست / جز از باژ چیزی که آیین ماست - 

مشاوران دربار کسرا از کشف رمز درج در میمانند:
نگه کرد هر یک ز هر باره ای / که سازد مر آن بند را چاره ای - 
ز دانش سراسر به یک سو شدند / به نادانی خویش خستو شدند - 
چو گشتند یک انجمن نا توان / غمی شد دل شاه نوشین روان - 
همی گفت کین راز گردان سپهر / بیارد به اندیشه بوزرجمهر - 

بزرگمهر که از کشیدن بار زندان کسرا نیمه نابینا شده، به یاری مشاوران دربار می آید:
چو بشنید بوزرجمهر این سخن / دلش پر شد از رنج و درد کهن - 
ز زندان بیامد سرو تن بشست / به پیش جهانداور آمد نخست -
 بدو گفت بازار من خیره گشت / چو چشمم از ین رنجها تیره گشت - 

بزرگمهر از سه زن رهگذر، هر یک را یک پرسش در باب شوهرانشان میکند و سه پاسخ دگرسان می گیرد: 
نگه کن که پیشت که آید به راه / ز حالش بپرس، ایچ نامش مپرس - 
به راه آمد از خانه بوزرجمهر / همی رفت پویان زنی خوب چهر - 
زن پاکدامن به پرسنده گفت / که شویست و هم کودک اندر نهفت - 
همانگه زنی دیگر آمد پدید / بپرسید چون ترجمانش بدید - 
که ای زن تو را بچه و شوی هست / وگر یک تنی، باد داری به دست - 
بدو گفت شوی ست اگر بچه نیست / چو پاسخ شنیدی، برِ من مه ایست -  
همانگه سه دیگر زن آمد پدید / بیامد برِ او بگفت و شنید - 
مرا گفت هرگز نبودست شوی / نخواهم که پیدا کنم نیز روی - 
چو بشنید بوزرجمهر این سخن / نگر تا چه اندیشه افکند بن - 
 
بزرگمهر، از سه پاسخی که از سه زن رهگذر گرفته، الهام میگیرد و به وجود سه گوهر در درج قیصر پی می برد:
چو دانا ز گوینده پاسخ شنید / زبان برگشاد آفرین گسترید - 
سه دّر ست رخشان به درج اندرون / غلافش بود زانچ گفتم برون - 
یکی سفته و دیگری نیم سفت / دگر آنک آهن ندیدست جفت - 
 
چو بشنید دانای رومی کلید / بیاورد و نوشین روان بنگرید - 
نهفته یکی حُقّه*۲ بُد در میان / به حقه درون پرده ی پرنیان - 
سه گوهر بدان حقه اندر نهفت / چنان هم که دانای ایران بگفت - 
نخستین ز گوهر یکی سفته بود / دوم نیم سفت و سیم نابسود -
..........................
پ ن:
*۱  دُرج، صندوقچه ی جواهر، دوکدان، طبله ی جواهر، بقچه،  
*۲  حقّه، ظرف کروی،گوی، توپ، 

بهادر امیرعضدی