برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

جاهایی که اسکندر، پی شگفتی ها گشت - بخش ۱ - شهر برهمن

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
جاهایی که اسکندر پی شگفتی ها گشت - بخش ۱ - شهر برهمن

***
 وزان جایگه لشکر اندر کشید/دمان تا به شهر برهمن رسید-
بدان تا ز کردارهای کهن/بپرسد ز پرهیزگاران سخن-
برهمن چو آگه شد از کار شاه/که آورد زان روی لشگر به راه-

نامه ی جسورانه و کوبنده برهمن صلح جو به اسکندر جنگآور:
نوشتند پس نامه یی بخردان/به نزد سکندر سر موبدان-
سر نامه بود آفرین نهان/ز داننده بر شهریار جهان-
که پیروزگر باد همواره شاه/به افزایش و دانش و دستگاه-
دگر گفت کای شهریار سترگ/ترا داد یزدان جهان بزرگ-

گویی برهمن به اسکندر میگوید، به کاهدان زده ایی، متاعی نیابی:
چه داری بدین مرز بی ارز رای/نشست پرستندگان خدای-

"گرین آمدنت از پی خواسته ست/خرد بیگمان نزد تو کاسته ست"-
"بر ما شکیبایی و دانش است/ز دانش روانها پر از رامش است"-


شکیبایی از ما نشاید ستد/نه کس را ز دانش رسد نیز بد-
نبینی جز از برهنه یک رمه/پراگنده از روزگار دمه-

سکندر فرستاده و نامه دید/بیآزاری و رامشی برگزید-
سپه را سراسر هم آنجا بماند/خود و فیلسوفان رومی براند-

تدبیر مهران، مشاور کید ِ هندی در پیشگیری از تسخیر هند توسط اسکندر با چهار چیز.

و.ک(170) 

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
تدبیر مهران*۱، مشاور کید ِ هندی در پیشگیری از تسخیر هند توسط اسکندر با چهار چیز.
***

 چو بشنید مهران ز کید این سخن/بدو گفت ازین خواب دل بد مکن-
نه کمتر شود بر تو نام بلند/نه آید بدین پادشاهی گزند-
سکندر بیارد سپاهی گران/ز روم و ز ایران گزیده سران-
چو خواهی که باشد ترا آبروی/خرد یار کن رزم او را مجوی-
ترا چار چیزست کاندر جهان/کسی آن ندید از کهان و مهان-

۱ یکی چون بهشت برین دخترت/کزو تابد اندر زمین افسرت-

۲ دگر فیلسوفی که داری نهان/بگوید همه با تو راز جهان-

۳ سه دیگر پزشکی که هست ارجمند/به دانندگی نام کرده بلند-

۴ چهارم قدح کاندرو ریزی آب/نه ز آتش شود کم نه از آفتاب-
ز خوردن نگیرد کمی آب اوی/بدین چیزها راست کن آب روی- 


چو آید بدین باش و مسگال*۲ جنگ/چو خواهی که ایدر نسازد درنگ-
بسنده نباشی تو با لشکرش/نه با چاره و گنج و با افسرش-
 چو آید بدو ده تو این چار چیز/برآنم که چیزی نخواهد به نیز -
چو خوشنود داری ورا، بگذرد/که دانش پژوهست و دارد خرد -
........................................................................
پ ن:
*۱  مهران، راهب ِ کوه نشینی که خواب کید هندی را تعبیر کرد و به او توصیه نمود چهار چیزی که اسکندر از تو خواهد خواست را برایش تدارک ببین و نثارش کن:

یکی نامدارست مهران به نام/ز گیتی به دانش رسیده به کام -
به شهر اندرش خواب و آرام نیست/نشستش به جز با دد و دام نیست -
ز تخم گیاهان کوهی خورد/چو ما را به مردم همی نشمرد -

*۲  مسگال، سگالش مگیر، میندیش، به فکر جنگیدن مباش 


بهادر امیرعضدی

وصیت اسکندر

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
وصیت اسکندر
***

دبیر جهاندیده را پیش خواند/هرانچش به دل بود با او براند-
به مادر یکی نامه فرمود و گفت/که آگاهی مرگ نتوان نهفت-
ز گیتی مرا بهره این بد که بود/زمان چون نکاهد نشاید فزود-
تو از مرگ من هیچ غمگین مشو/که اندر جهان این سخن نیست نو-
هرانکس که زاید ببایدش مرد/اگر شهریارست گر مرد خرد-
مرا مرده در خاک مصر آگنید/ز گفتار من هیچ مپراگنید-
به سالی ز دینار من صدهزار/ببخشید بر مردم خیشکار-
 گر آید یکی روشنک*۱ را پسر/بود بی گمان زنده نام پدر -
نباید که باشد جزو شاه روم/که او تازه گرداند آن مرز و بوم -
و گر دختر آید به هنگام بوس/به پیوند با تخمه ی فیلقوس -
تو فرزند خوانش نه داماد من/بدو تازه کن در جهان یاد من -
دگر دختر کید را بی گزند/فرستید نزد پدر ارجمند -
من ایدر همه کار کردم به برگ/به بیچارگی دل نهادم به مرگ -
نخست آنک تابوت زرین کنند/کفن بر تنم عنبر آگین کنند-
ز زربفت چینی سزاوار من /کسی کو بپیچد ز تیمار من -
در و بند تابوت ما را به قیر /بگیرند و کافور و مشک و عبیر -
نخست آگنند اندرو انگبین /زبر انگبین زیر دیبای چین -
ازان پس تن من نهند اندران/سرآمد سخن چون برآمد روان-
تو پند من ای مادر پرخرد /نگهدار تا روز من بگذرد-
به تو حاجت آنستم ای مهربان/که بیدار باشی و روشنروان-
نداری تن خویش را رنجه بس/که اندر جهان نیست جاوید کس-
روانم روان ترا بیگمان/ببیند چو تنگ اندر آید زمان-
چو نامه به مهر اندر آورد و بند/بفرمود تا بر ستور نوند-
ز بابل به روم آورند آگهی/که تیره شد آن فر شاهنشهی-
چنین گفت بآوای نرم/که ترسنده باشید با رای و شرم -
ز اندرز من سربسر مگذرید/چو خواهید بر جان و تن برخورید -
بگفت این و جانش بر امد ز تن/شد آن نامور شاه لشکر شکن -
.................................................................................
پ ن:
*۱  روشنک،  دختر دارای داراب، همسر اسکندر،
دارا به اسکندر:

ز من پاک دل دختر من بخواه/بدارش به آرام بر پیشگاه -
کجا مادرش روشنک نام کرد/جهان را بدو شاد و پدرام کرد -
مگر زو ببینی یکی نامدار/کجا نو کند نام اسفندیار -
بیاراید این آتش زردهشت/بگیرد همان زند واستا به مشت -
نگه دارد این فال جشن سده/همان فر نوروز و آتشکده -
همان اورمزد و مه و روز مهر/بشوید به آب خرد جان وچهر -
کند تازه آیین لهراسبی/بماند کیی دین گشتاسبی - 

بهادر امیرعضدی

اسکندر و چشمه ی آب شور

 برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
اسکندر و چشمه ی آب شور
***

 همی رفت یک ماه پویان به راه/به رنج اندر از راه شاه و سپاه-
 چنین تا به نزدیک کوهی رسید/که جایی دد و دام و ماهی ندید-
یکی کوه دید از برش لاژورد/یکی خانه بر سر ز یاقوت زرد -
همه خانه قندیلهای بلور/میان اندرون چشمهی آب شور-
نهاده بر چشمه، زرین دو تخت/برو خوابنیده یکی شور بخت -
به تن مردم و سر چو آن ِ گراز/به بیچارگی مرده بر تخت ِ ناز -
ز کافور زیراندرش بستری/کشیده ز دیبا برو چادری-
یکی سرخ گوهر به جای چراغ/فروزان شده زو همه بوم و راغ-
فتاده فروغ ستاره در آب/ز گوهر همه خانه چون آفتاب-
هرانکس که رفتی که چیزی برد/وگر خاک آن خانه را بسپرد -
همه تنش بر جای لرزان شدی/وزان لرزه آن زنده ریزان شدی -
خروش آمد از چشمه ی آب شور/که ای آرزومند، چندین مشور -
بسی چیز دیدی که آن، کس ندید/عنان را کنون باز باید کشید -
کنون زندگانیت کوتاه گشت/سر تخت شاهیت بی شاه گشت -
سکندر بترسید و برگشت زود/به لشکرگه آمد به کردار دود -
وزان کوه راه بیابان گرفت/غمی گشت و اندیشه ی جان گرفت -
همی راند پر درد و گریان ز جای/سپاه از پس و پیش او رهنمای-

گلنار و اردشیر

 و.ک(171)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

گلنار و اردشیر

***

دل سپردن گلنار*۱  بر  اردشیر*۲

***

 تنوع طلبی حکیم طوس در رساندن دو دلداده به دلآرامشان(زال با بالا رفتن از کنگره برج و بارو و گلنار، با فرود آمدن از بام و بارو). 

***

 یکی کاخ بود اردوان را بلند/به کاخ اندرون بنده یی ارجمند-
که گلنار بد نام آن ماهروی/نگاری پر از گوهر و رنگ و بوی-
چنان بد که روزی بر آمد به بام/دلش گشت زان خرمی شادکام -
نگه کرد خندان لب اردشیر/جوان در دل ماه شد جایگیر -
همی بود تا روز تاریک شد/همانا به شب روز نزدیک شد -
کمندی بران کنگره بر ببست/گره زد برو چند و ببسود دست -
به گستاخی از باره آمد فرود/همی داد نیکی دهش را درود -
بیامد خرامان بر اردشیر/پر از گوهر و بوی و مشک و عبیر -
ز بالین دیبا سرش بر گرفت/چو بیدار شد تنگ در بر گرفت -
بدان ماه گفت از کجا خاستی/که پر غم دلم را بیاراستی -
چنین داد پاسخ که من بنده ام/ز گیتی به دیدار تو زنده ام -
کنون گر پذیری ترا بنده ام/دل و جان به مهر تو آگنده ام-
بیایم چو خواهی به نزدیک تو/درفشان کنم روز تاریک تو-
.............................
پ ن:
*۱  گلنار، کنیز و گنجور و دستور اردوان:

بر ِ اردوان همچو دستور بود/بران خواسته نیز گنجور بود -
گلنار، اردشیر  بابکان را از خطر مرگ توسط اردوان با خبر ساخت و با اردشیر گریخت و همسر او شد:
جهانجوی چون روی گلنار دید/همان گوهر و سرخ دینار دید-
همان ماه رخ بر دگر بارگی/نشستند و رفتند یکبارگی -
از ایوان سوی پارس بنهاد روی/همی رفت شادان دل و راهجوی -  

*۲  اردشیر ِ ساسان(اردشیربابکان) اردشیر دوم، دختر زاده بابک، سرشبان و داماد اردوان، پسر ساسان چهارم، ساسان ِ ساسان، که سرشبان اردوان بود:
چو نه ماه بگذشت بر ماه چهر/یکی کودک آمد چو تابنده مهر -
همان اردشیرش پدر کرد نام/نیا شد به دیدار او شادکام -
مر اورا کنون مردم تیز ویر/همی خواندش بابکان اردشیر - 
اردشیر ِ ساسان(اردشیربابکان) اردشیر دوم:
چو از دخت بابک بزاد اردشیر/که اشکانیان را بدی دار و گیر -
نه چون اردشیر اردوان را بکشت/به نیرو شد و تختش آمد به مشت -

اردشیر ِ ساسان(اردشیربابکان) اردشیر دوم، خود را نوه اسفندیار میداند:
من اکنون بسازم یکی کیمیا/ چو اسفندیار آنک بودم نیا -
اردوان، در پی درشتی که اردشیر به پسرش کرد، او را به میرآخوری اصطبل اسبان گمارد: 

بدان تا ز فرزند من بگذری/بلندی گزینی و کنداوری -

برو تازی اسبان ما را ببین/هم آن جایگه بر، سرایی گزین -
بران آخر اسب سالار باش/به هر کار با هر کسی یار باش -
ابا نامداران بیامد جوان/به جایی که فرموده بود اردوان -
به می خوردن و خوان و نخجیر گاه/به پیش خودش داشتی سال و ماه -
همی داشتش همچو فرزند خویش/جدایی ندادش ز پیوند خویش -

اردشیر ِ ساسان(اردشیربابکان) اردشیر دوم، در نامه یی، بابک را از بی مهری اردوان آگاه ساخت. بابک نیز او را سر کوفت و به دلجویی و عذر آوری نزد اردوان گسیل کرد:
که ای کم خرد نورسیده جوان/چو رفتی به نخجیر با اردوان -
چرا تاختی پیش فرزند اوی/پرستنده یی تو نه پیوند اوی -
کنون کام و خشنودی او بجوی/مگردان ز فرمان او هیچ روی -

اردشیر ِ ساسان(اردشیربابکان) اردشیر دوم، به توصیه سباک، دختر اردوان را به همسری گزید:
تو فرمان بر و دختر او بخواه/که با فر و برز است و با تاج و گاه -
ازو پند بشنید و گفتا رواست/هم اندر زمان دختر او بخواست -

اردشیر ِ ساسان(اردشیربابکان) اردشیر دوم: 
به بغداد بنشست بر تخت عاج/به سر بر نهاد آن دلفروز تاج -

بدانگه که شاه اردوان را بکشت/ز خون وی آورد گیتی به مشت -
چنو کشته شد دخترش را بخواست/بدان تا بگوید که گنجش کجاست -

اردشیر ِ ساسان(اردشیربابکان) اردشیر دوم:
چو سال اندر امد به هفتاد و شست/جهاندار بیدار بیمار گشت -


بهادر امیرعضدی