برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۹) – کردار، فرزند
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش لب به سخن می گشاید.
***
حکیم از کردار می گوید:
بپرسید در دل هراس از چه بیش/بدو گفت کز رنج و کردار خویش -
*
بد آید به مردم ز کردار بد/بد آید به روی بد از کار بد -
بد و نیک بر ما همی بگذرد/چنین داند آنکس که دارد خرد –
سرانجام بستر بود تیره خاک/بپرد روان سوی یزدان پاک -
*
بد و نیک ماند ز ما یادگار/تو تخم بدی تا توانی مکار -
*
ز کردار بد بر تنش بد رسید/مجو ای پسر بند بد را کلید -
چو جویی بدانی که از کار بد/بفرجام بر بدکنش بد رسد -
سپهبد که با فر یزدان بود/همه خشم او بند و زندان بود -
چون خونریز گردد بماند نژند/مکافات یابد ز چرخ بلند -
*
کیخسرو به جهنِ افراسیاب:
کسی کو بدانش توانگر بود / زگفتار کردار بهتر بود -
زبان پر زگفتار و دل پر دروغ / بر مرد دانا نگیرد فروغ -
حکیم از فرزند می گوید:
فزودن به فرزند بر مهر خویش/چو در آب دیدن بود چهر خویش -
ز فرهنگ و زدانش آموختن/سزد گر دلت یابد افروختن -
گشادن برو بر در گنج خویش/نباید که یاد آورد رنج خویش -
هرآنگه که یابد به بد کار دست/دل شاه بچه نباید شکست -
*
گرامی تر از خون دل چیز نیست / هنرمند فرزند با دل یکیست -
*
به فرزند باشد پدر شاد دل / ز غم ها بدو دارد آزاد دل -
اگر مهربان باشد او بر پدر / به نیک گراینده و دادگر -
*
توانگرتر آن کودلی راد داشت / درم گرد کردن به دل باد داشت -
*
چه گوید درین مردم پیش بین / چه دانی تو ای کار دان اندرین -
چو پیوسته خون نباشد کسی / نباید برو بودن ایمن بسی -
بود نیز پیوسته خونی که مهر / ببرد ز تو تا بگرددت چهر -
چو مهر کسی را بخواهی ستود / بباید بسود و زیان آزمود -
پسر گر به جاه از تو برتر شود / هم از رشک مهر تو لاغر شود -
چنین است کیهان ناپاک رای / به هر باد خیره بجنبد ز جای -
*
ز بهر یکی تاج و افسر پسر/تن باب را دور خواهد ز سر -
چه گویید، پیران، که با این پسر/چه نیکو بود کار کردن پدر -
*
که گر پروری بچه ی شیر نر/شود تیز دندان و گردد دلیر -
چو سر بر کشد زود جوید شکار/نخست اندر آید به پروردگار -
*
گر او بفگند فر و نام پدر / تو بیگانه خوانش مخوانش پسر -
کرا گم شود راه آموزگار / سزد گر جفا بیند از روزگار -
*
ولیکن شنیدم یکی داستان / که باشد بدین رای همداستان -
که چون بچه ی شیر نر پروری / چو دندان کند تیز کیفر بری -
چو با زور و با چنگ برخیزد او / به پروردگار اندر آویزد او -
فرزند (پسر) پاسخ بزرگمهر:
بپرسید دیگر که فرزند راست/به نزد پدر جایگاهش کجاست -
چنین داد پاسخ که نزد پدر/گرامی چو جانست فرخ پسر -
پس از مرگ نامش بماند به جای/ازیرا پسر خواندش رهنمای -
فرزند ناخلف:
گر از پشت من رفت یک قطره آب/به جای دگر یافته جای خواب -
چو بیدار شد دشمن آمد مرا/بترسم که رنج از من آمد مرا -
*
که هرکو به مرگ پدر گشت شاد/ورا رامش و زندگانی مباد -
تو از تیرگی روشنایی مجوی/که با آتش آب اندر آید به جوی -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۸) – دوست، دروغ، درنگ و خود داری،
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش لب به سخن می گشاید.
***
حکیم از دوست می گوید:
دوست نادان
چو دانا تو را دشمن جان بود / به از دوست مردی که نادان بود -
انتخاب دوست
همان دوستی باکسی کن بلند/که باشد بسختی تو را سودمند -
حکیم از دروغ می گوید:
اگر جفت گردد زبان با دروغ/نگیرد ز بخت سپهری فروغ –
سخن گفتن کژ ز بیچارگی ست/به بیچارگان بر بباید گریست -
*
به بخشندگی یاز و و دین و خرد/دروغ ایچ تا با تو بر نگذرد –
رخ پادشا تیره دارد دروغ/بلندیش هرگز نگیرد فروغ -
زبان را مگردان به گرد دروغ/چو خواهی که تخت تو گیرد فروغ -
*
زبان پر زگفتار و دل پر دروغ / بر مرد دانا نگیرد فروغ -
حکیم از درنگ و خود داری می گوید:
بجوشیدش از درد هومان جگر / یکی داستان یاد کرد از پدر –
که دانا بهر کار سازد درنگ / سر اندر نیارد بپیکار و ننگ –
سبکسار تندی نماید نخست / بفرجام کار انده آرد درست –
زبانی که اندر سرش مغز نیست / اگر در بارد همان نغز نیست –
*
ز دانا شنیدم یکی داستان / خرد شد بران نیز همداستان -
که آهسته دل کم پشیمان شود / هم آشفته را هوش درمان شود -
شتاب و بدی کار آهرمنست / پشیمانی جان و رنج تنست -
*
ور ایدونک با ما نسازد جهان/بسازیم ما با جهان جهان -
*
به کشتی ویران گذشتن بر آب/به آید که بر کار کردن شتاب -
*
پلنگ این شناسد که پیکار و جنگ نه خوبست و داند همی کوه و سنگ -
*
تن خویش یکباره غمگین مکن / مگر کز گمان دیگر اید سخن -
به نا آمده کار دل را بغم / سزد گر نداری نباشی دژم -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۷) - غدر دهر ۳
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش لب به سخن می گشاید.
***
حکیم از غدر دهر می گوید:
***
زمانه سراسر فریبست و بس / به سختی نباشدت فریاد رس -
جهان را نمایش، چو کردار نیست / سپردن بدو دل، سزاوار نیست -
***
کسی را کجا پروراند بناز/برآرد بر او روزگار دراز -
شبیخون کند گاه شادی بروی/همی خواری و سختی آرد بروی -
ز باد اندر آرد دهدمان به بدم/همی داد خوانیم و پیدا ستم -
***
که روزی فرازست و روزی نشیب / گهی شاد دارد گهی با نهیب -
همان به که با جام مانیم روز / همی بگذرانیم روزی بروز -
***
که گیتی سراسر فریب ست و بند / کهی سود مندی و کاهی گزند-
یکی را به بستر یکی را به جنگ / یکی را به بنام و یکی را ننگ -
***
همه کار گردنده چرخ این بود / ز پرورده ی خویش پر کین بود -
***
تو راز جهان تا توانی مجوی/که او زود پیچد ز جوینده روی-
***
نکوهش گرشاسبِ زو از غدر ِ دهر، بخاطر کشتن شدن ناجوانمردانه ی اغریرث، به دست برادرش افراسیاب:
دلش خود ز تخت و کله گشته بود / به تیمار اغریرث آغشته بود -
بدو روی ننمود هرگز پشنگ / شد آن تیغ روشن پر از تیره زنگ -
همی گفت اگر تخت را سر بدی / چو اغریرثش یار درخور بدی -
تو خون برادر بریزی همی / ز پرورده مرغی گریزی همی -
مرا با تو تا جاودان کار نیست / به نزد منت راه دیدار نیست -
پند فردوسی، در کشته شدن شماساس به دست قارن ِ رزم زن:
چنین است کردار گردون پیر/گهی چون کمانست و گاهی چو تیر-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۶) – غدر دهر ۲
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش لب به سخن می گشاید.
***
حکیم از غدر دهر می گوید:
***
جهانا سراسر فسوسی و باد / به تو نیست مرد خردمند شاد -
***
چنین ست کردار این گوژپشت / چو نرمی بسودی بیابی درشت -
***
چنین ست گیتی و زین ننگ نیست / ابا کردگار جهان جنگ نیست -
چنان آفریند که آیدش رای / نمانیم و ماندیم با های های -
یکی بر فراز و یکی در نشیب / یکی با فزونی یکی با نهیب -
یکی از فزایش دل آراسته ز کمی دل دیگری کاسته -
***
چنین گفت که ین روز ناپایدار / گهی بزم سازد گهی کارزار -
گهی گردد این خواسته، زان برین / به نفرین بود گه، گهی بافرین -
زمانه نماند به آرام خویش / چنیست تا بود، آیین و کیش -
یکی گنج ازین سان، همی پرورد / یکی دیگر آید، کزو بر خورد -
***
چنین بود تا بود و این تازه نیست/که کار زمانه به اندازه نیست -
یکی را برآرد به چرخ بلند/یکی را کند خوار و زار و نژند -
نه پیوند با آن، نه با اینش کین/که دانست راز جهان آفرین -
***
چنین گفت کین چرخ ناپایدار/نه پرورده داند نه پرورگار -
***
نه آسانی یی دید بی رنج کس/که روشن زمانه برین ست و بس -
تو با چرخ گردان مکن دوستی/که گه مغز اویی و گه پوستی -
چه جویی ز کردار او رنگ و بوی/بخواهد ربودن چو بنمود روی -
بدان گه بود بیم رنج و گزند/که گردون گردان بر آید بلند -
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۵)
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش لب به سخن می گشاید.
***
حکیم از غدر دهر می گوید:
***
اگر با تو گردون نشیند به راز / هم از گردش او نیابی جواز -
همو تاج و تخت بلندی دهد / همو تیرگی و نژندی دهد -
به دشمن همی ماند و هم به دوست / گهی مغز یابی ازو گاه پوست -
سرت گر بساید به ابر سیاه / سرانجام خاک است ازو جایگاه -
***
بدانید کاین تیر گردان سپهر/ننازد به داد و نیازد به مهر -
یکی را چو خواهد برآرد بلند/ هم آخر سپارد به خاک نژند -
نماند به جز نام زو در جهان/همه رنج با او شود در نهان -
به گیتی ممانید جز نام نیک/هرآنکس که خواهد سرانجام نیک -
***
برین گونه گردد به ما بر سپهر / بخواهد ربودن چو بنمود چهر -
مبر خود به مهر زمانه گمان / نه نیکو بود راستی در کمان -
چو دشمنش گیری نمایدت مهر / وگر دوست خوانی نبینیش چهر -
یکی پند گویم ترا من درست / دل از مهر گیتی ببایدت شست -
***
برین گونه گردد جهان ِ جهان/همی راز خویش از تو دارد نهان -
سخن سنج بی رنج، گر مرد لاف/نبیند ز کردار او جز گزاف -
اگر گنج داری و گر درد و رنج/نمانی همی در سرای سپنج -
بی آزاری و راستی برگزین/چو خواهی که یابی به داد آفرین -
***
به یکسان نگردد سپهر بلند/گهی شاد دارد گهی مستمند -
گهی با می و رود رامشگران/گهی با غم و درد و با اندهان-
تو دل را بدین کار خسته مدار/روان را بدین کار بسته مدار -
***
جهانا بپروردیش در کنار / وز آن پس ندادی به جان زینهار -
نهانی ندانم ترا دوست کیست / بدین آشکارت بباید گریست -