برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

شهرهایی که پیران در نبرد یازده رخ، حاضر می شود به کیخسرو واگذار کند

و.ک(147)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

*** 

شهرهایی* که پیران در نبرد یازده رخ، حاضر می شود به کیخسرو واگذار کند

***

پیران به گودرز: 

هران شهر کز مرز ایران نهی / بگو تا کنیم آن ز ترکان تهی - 

وز آباد و ویران و هر بوم و بر / که فرمود کیخسرو دادگر - 

از ایران به کوه اندر آید نخست / در غرچگان از بر بوم بست -

 دگر طالقان شهر تا فاریاب / همیدون در بلخ تا اندر آب -

 دگر پنجهیر و در بامیان / سر مرز ایران و جای کیان -

 دگر گوزگانان فرخنده جای / نهادست نامش جهان کدخدای -

 دگر مولیان تا در بدخشان / همینست ازین پادشاهی نشان -

 فروتر دگر دشت آموی و زم / که با شهر ختلان براید برم -

 چه شگنان وز ترمذ ویسه گرد / بخارا و شهری که هستش بگرد -

 همیدون برو تا در سغد نیز / نجوید کس آن پادشاهی به نیز -

 وزان سو که شد رستم گرد سوز / سپارم بدو کشور نیمروز -

 ز کوه و ز هامون بخوانم سپاه / سوی باختر برگشاییم راه -

 بپردازم این تا در هندوان / نداریم تاریک ازین پس روان -

 ز کشمیر وز کابل و قندهار / شما را بود آن همه زین شمار -

 وزان سو که لهراسب شد جنگجوی / الانان و غر در سپارم بدوی -

 ازین مرز پیوسته تا کوه قاف / به خسرو سپاریم بی‌جنگ و لاف -

 وزان سو که اشکش بشد همچنین / بپردازم اکنون سراسر زمین -

 وزان پس که این کرده باشم همه / ز هر سو بر خویش خوانم رمه -

 بسوگند پیمان کنم پیش تو / کزین پس نباشم بداندیش تو -

 بدانی که ما راستی خواستیم / به مهر و وفا دل بیاراستیم -


بهادر امیرعضدی

 ...................................................................

پ ن:

* بُست، طالقان،  فاریاب، بلخ، پنجهیر، بامیان، گوزگانان، مولیان،  بدخشان، دشت آموی، دشت زم، ختلان، شگنان، ترمذ، ویسه گرد، بخارا، سغد، کشمیر، کابل، قندهار، الانان، غر - 


ردّ ِ پای کلیله از رای، شاه هندی تا رودکی، شاعر سمرقندی در شاهنامه ی فردوسی – بخش ۲

و.ک(148,2)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

*** 

ردّ ِ پای کلیله از رای، شاه هندی تا رودکی، شاعر سمرقندی در شاهنامه ی فردوسی – بخش ۲

***

نوشین روان به پاس تدوین کلیله، کلید گنج شاهی را به برزویه می سپارد. برزویه تنها یک دست رخت شاه را از گنج شاهی بر می گزیند و بس:

تو اکنون ز گنجور بستان کلید/ز چیزی که باید بباید گزید-

بیامد خرد یافته سوی گنج/به گنج‌ور بسیار ننمود رنج-

درم بود و گوهر چپ و دست راست/جز از جامهٔ شاه چیزی نخواست-

گرانمایه دستی بپوشید و رفت/بر گاه کسری خرامید تفت-


برزویه از نوشیروان میخواهد که بزرگمهر، نام او را بر دفتر کلیله بنگارد:

یکی آرزو خواهم از شهریار / که ماند ز من در جهان یادگار -

چو بنویسد این نامه بوزرجمهر / گشاید برین رنج برزوی چهر -

نخستین در از من کند یادگار / به فرمان پیروزگر شهریار – 

بدان تا پس از مرگ من در جهان / ز داننده رنجم نگردد نهان -


تاریخچه ی کلیله از نت برداری برزویه از کلیله ی رای هند تا ترجمان شدنش به پهلوی و تازی و پارسی و دری و در فرجام، رسیدن ِ کار کلیله به رودکی:

به بوزرجمهر آن زمان شاه گفت / که این آرزو را نشاید نهفت -

نویسنده از کلک چون خامه کرد/ز بر زوی یک در سرنامه کرد-

نبشت او بران نامهٔ خسروی/نبود آن زمان خط جز پهلوی-

همی‌بود با ارج در گنج شاه/بدو ناسزا کس نکردی نگاه-

چنین تا بتازی سخن راندند/ورا پهلوانی همی‌خواندند-

چو مامون روشن روان تازه کرد/خور روز بر دیگر اندازه کرد-

کلیله به تازی شد از پهلوی / بدین سان که اکنون همی‌بشنوی -

بتازی همی‌بود تا گاه نصر/بدانگه که شد در جهان شاه نصر-

گرانمایه بوالفضل دستور اوی/که اندر سخن بود گنجور اوی-

بفرمود تا پارسی و دری/نبشتند و کوتاه شد داوری-

همی‌خواست تا آشکار و نهان / ازو یادگاری بود در جهان -

گزارنده را پیش بنشاندند / همه نامه بر رودکی خواندند -


رودکی، متن آشفته و پریشان کلیله ی را سامان می دهد و شیرازه می بندد:

بپیوست گویا پراگنده را / بسفت اینچنین در آگنده را -

بدان کو سخن راند آرایشست / چو ابله بود جای بخشایشست -

حدیث پراگنده بپراگند / چو پیوسته شد جان و مغزآگند -


آفرین حکیم بزرگوار طوس، بر رودکی:

جهاندار تا جاودان زنده باد / زمان و زمین پیش او بنده باد -


بهادر امیرعضدی

ردّ ِ پای کلیله از رای، شاه هندی تا رودکی، شاعر سمرقندی در شاهنامه ی فردوسی – بخش ۱

و.ک(148,1)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

*** 

ردّ ِ پای کلیله از رای، شاه هندی تا رودکی، شاعر سمرقندی در شاهنامه ی فردوسی – بخش ۱

***

برزویه پس از نیافتن گیاه سخنگو به پیشنهاد پیر سخن گو‌، در پی دستیابی کلیله روانه می شود.

***

پیر سخن گو به برزویه ی سخنور:

گیا چون سخن دان و دانش چو کوه / که همواره باشد مر او را شکوه – 

تن مرده چون مرد بی دانش ست / که دانا به هرجای با رامش ست – 

به دانش بود بی‌گمان زنده مرد / چو دانش نباشد به گردش مگرد – 

چو مردم زدانایی آید ستوه / گیا چون کلیله ست و دانش چو کوه – 

کتابی به دانش  نماینده راه / بیابی چو جویی تو از گنج شاه – 

چو بشنید برزوی زو شاد شد / همه رنج بر چشم او باد شد – 


برزویه به بارگاه رای، شاه هند بار می یابد: 

بیامد نیایش کنان پیش رای / که تا جای باشد تو بادی به جای – 

کتابی ست ای شاه گسترده کام / که آن را به هندی کلیله ست نام – 

به مُهرست تا درج در گنج شاه / به رای و به دانش نماینده راه – 

به گنجور فرمان دهد تا ز گنج / سپارد به من گر ندارد به رنج – 


رای هندی کلیله را به امانت نزد برزویه گرو می گذارد تا بخواند و بهره بَرَد:

دژم گشت زان آرزو جان شاه / بپیچید برخویشتن چند گاه – 

به برزوی گفت این کس از ما نجست / نه اکنون نه از روزگار نخست – 

ولیکن جهاندار نوشین روان / اگر تن بخواهد ز ما یا روان – 

نداریم ازو باز چیزی که هست / اگر سرفرازست اگر زیر دست – 


برزویه، "شرط و شروط" (ببین، بخوان، بدان، برداشت کن، همین و بس) از رای را می پذیرد:

ولیکن بخوانی مگر پیش ما / بدان تا روان بداندیش ما – 

"نگوید به دل کان نبشت ست کس / بخوان و بدان و ببین پیش و پس" – 

بدو گفت برزوی کای شهریار / ندارم فزون ز آنچ گویی مدار – 

کلیله بیاورد گنجور شاه / همی‌ بود او را نماینده راه – 

هر آن در که از نامه او خواندی / همه روز بر دل همی ‌راندی -

ز نامه فزون ز آنک بودیش یاد / ز بر خواندی نیز تا بامداد -

همی‌ بود شادان دل و تن درست / به دانش همی جان روشن بشست -


برزویه در نامه یی، برداشت های کتبی(نت برداری) های خود را نهانی نزد نوشیروان می فرستد و در انتظار رسیدن کلیله به دست نوشیروان می ماند:

چو زو نامه رفتی به شاه  جهان / دری از کلیله نبشتی نهان -

بدین چاره تا نامهٔ هندوان / فرستاد نزدیک نوشین روان -

بدین گونه تا پاسخ نامه دید / که دریای دانش بر ِ ما رسید -

ز ایوان بیامد به نزدیک رای / به دستوری بازگشتن به جای -

ز ره چون رسید اندر آن بارگاه / نیایش کنان رفت نزدیک شاه -

بگفت آنچ از رای دید و شنید / به جای گیا دانش آمد پدید -

بدو گفت شاه‌ ای پسندیده مرد / کلیله روان مرا زنده کرد -


بهادر امیرعضدی

برزویه، پزشک سخنور نوشیروان و گیاه سخن گوی در شاهنامه ی فردوسی

و.ک(149)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

برزویه، پزشک سخنور نوشیروان و گیاه سخن گوی در شاهنامه ی فردوسی

***

برزویه، پزشک سخنور نوشیروان به درخواست نوشیروان برای یافتن ِ گیاه سخن گوی، با هدیه و نثار، نزد رای هندی به قنوج فرستاده می شود و با پزشکان هندی به کوه رفته و همه ی داروهای گیاهی را برای سخن گو کردن مرده گان می آزمایند و نتیجه نگرفته، باز می گردند: 

چنان بد که روزی بهنگام بار / بیامد برنامور شهریار – 

چنین گفت کای شاه دانش‌پذیر / پژوهنده ویافته یادگیر – 

من امروز دردفتر هندوان / همی‌بنگریدم بروشن روان – 

چنین بدنبشته که برکوه هند /گیاییست چینی چورومی پرند – 

که آن را چو گردآورد رهنمای/ بیامیزد ودانش آرد بجای – 

چو بر مرده بپراگند بی‌گمان / سخنگوی گردد هم اندر زمان – 

کنون من بدستوری شهریار / بپیمایم این راه دشوار خوار – 

بسی دانشی رهنمای آورم / مگر کین شگفتی بجای آورم – 

تن مرده گرزنده گردد رواست / که نوشین روان برجهان پادشاست – 


برزویه با پزشکان رای هندی برای یافتن گیاهی که مرده گان را توان سخن گفتن می بخشد، رو سوی کوه می دارند:

چو بر زد سر از کوه رخشنده روز / پدید آمد آن شمع گیتی فروز -

پزشکان فرزانه را خواند رای / کسی کو به دانش بدی رهنمای -

چو برزوی بنهاد سرسوی کوه / برفتند با او پزشکان گروه -

پیاده همه کوهساران بپای / بپیمود با دانشی رهنمای -

گیاهان ز خشک و ز تر برگزید / ز پژمرده و آنچ رخشنده دید -

ز هرگونه دارو ز خشک و ز تر / همی بر پراگند بر مرده بر -

یکی مرده زنده نگشت ازگیا / همانا که سست آمد آن کیمیا -

همه کوه بسپرد یک یک به پای / ابر رنج او برنیامد به جای -


بهادر امیرعضدی