برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (54) - پند افراسیاب به گرسیوز در باره ی سیاوش
***اگر گاه جوید گر انگشتری/ازین بوم و بر بگسلد داوری-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (53) - پند سیاوش به پیران ویسه
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستا۰ن هایش و گاه از زبان ِ دل ِ شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
پند سیاوش به پیران ویسه:
چه بندی دل اندر سرای سپنج/چه یازی به رنج و چه نازی به گنج-
که از رنج دیگر کسی برخورد/جهانجوی دشمن چرا پرورد-
چو خرم شود جای آراسته/پدید آید از هر سوی خواسته-
نباشد مرا بودن ایدر بسی/نشیند برین جای دیگر کسی-
نه من شاد باشم نه فرزند من/نه پرمایه گردی ز پیوند من-
نباشد مرا زندگانی دراز/ز کاخ و ز ایوان شوم بینیاز-
شود تخت من گاه افراسیاب/کند بیگنه مرگ بر من شتاب-
چنین است رای سپهر بلند/گهی شاد دارد گهی مستمند-
بهادر امیرعضدی
و.ک(003,2)
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***جبر اندیشی سیاوش:
جهاندار بر چرخ چونین نوشت/به فرمان او بردهد هرچ کشت-
و
چنین است کار سپهر بلند/گهی شاد دارد گهی مستمند-
گر ایوان من سر به کیوان کشید/همان زهر گیتی بباید چشید-
اگر سال گردد هزار و دویست/بجز خاک تیره مرا جای نیست-
ز شب روشنایی نجوید کسی/کجا بهره دارد ز دانش بسی-
و
برین گونه خواهد گذشتن سپهر/نخواهد شدن رام با من به مهر-
ز خورشید تابنده تا تیره خاک/گذر نیست از داد یزدان پاک-
جبر اندیشی سیاوش:
بسا کشورا کان به پای ستور/بکوبند و گردد به جوی آب شور-
از ایران و توران برآید خروش/جهانی ز خون من آید به جوش-
"جهاندار بر چرخ چونین نوشت/به فرمان او بردهد هرچ کشت"
جبر اندیشی پیران:
وگر زین نشان راز دارد سپهر/بیفزایدش هم باندیشه مهر-
بخواهد بدن بیگمان بودنی/نکاهد به پرهیز افزودنی-
و
بدو گفت پیران که با روزگار/نسازد خرد یافته کارزار-
نیابی گذر تو ز گردان سپهر/کزویست آرام و پرخاش و مهر-
بهادر امیرعضدی
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 3 - سیاوش از دید افراسیاب
***
سیاوش از دید افراسیاب:
سپهدار دست سیاوش به دست/بیامد به تخت مهی بر نشست-
به روی سیاوش نگه کرد و گفت/که این را به گیتی کسی نیست جفت-
نه زینگونه مردم بود در جهان/چنین روی و بالا و فر و مهان-
ازان پس به پیران چنین گفت رد/که کاووس تندست و اندک خرد-
که بشکیبد از روی چونین پسر/چنین برز بالا و چندین هنر-
مرا دیده از خوب دیدار او/بماندست دل خیره از کار او-
که فرزند باشد کسی را چنین/دو دیده بگرداند اندر زمین-
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 2 - سیاوش و فرنگیس، از دید پیران ویسه
***
سیاوش از دید پیران ویسه:
بدو گفت کای نامور شهریار/ز شاهان گیتی توی یادگار-
سه چیزست بر تو که اندر جهان/کسی را نباشد ز تخم مهان-
یکی آنک از تخمهٔ کیقباد/همی از تو گیرند گویی نژاد-
و دیگر زبانی بدین راستی/به گفتار نیکو بیاراستی-
سه دیگر که گویی که از چهر تو/ببارد همی بر زمین مهر تو-
فرنگیس از دید پیران:
فرنگیس مهتر ز خوبان اوی/نبینی به گیتی چنان موی و روی-
به بالا ز سرو سهی برترست/ز مشک سیه بر سرش افسرست-
هنرها و دانش ز اندازه بیش/خرد را پرستار دارد به پیش-