و.ک(178)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***بهادر امیرعضدی
و.ک(179)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***به پیروزی اندر نیایش کنید /جهان آفرین را ستایش کنید -
بزرگان به پیش جهان آفرین / نیایش گرفتند سر بر زمین -شما سربسر بهره دارید زین / نه جای گلهست از جهان آفرین -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
رجز خوانی در شاهنامه - 26 - رجز خوانی رستم در شبیخون زدن به ایوان افراسیاب.
***
رجز خوانی، از فراز های شور انگیز و گرمی بخش آوردگاه نبرد های تن به تن یلان در شاهنامه
***
آرایش سپاه رستم دستان و رجز خوانی های رستم در شبیخون به ایوان افراسیاب.
***
زین سوی، رستم و آرایش سپاهش:
برآمد خروشیدن کرنای/تهمتن به رخش اندر آورد پای-
ازان کوه سر سوی هامون کشید/چو لشکر به تنگ اندر آمد پدید-
کشیدند لشکر بران پهن جای/به هر سو ببستند ز آهن سرای-
بیاراست رستم یکی رزمگاه/که از گَرد ِ اسبان، هوا شد سیاه-
ابر میمنه اشکش و گستهم/سواران بسیار با او بهم-
چو رهام و چون زنگه بر میسره/به خون داده مر جنگ را، یکسره-
خود و بیژن گیو در قلبگاه/نگهدار گردان و پشت سپاه-
پس پشت لشکر، کُه بیستون/حصاری ز شمشیر، پیش اندرون-
زان سوی، افراسیاب و آرایش سپاهش:
چو افراسیاب آن سپه را بدید/که سالارشان رستم آمد پدید-
غمی گشت و پوشید خفتان جنگ/سپه را بفرمود کردن درنگ-
برابر به آیین صفی برکشید/هوا نیلگون شد زمین ناپدید-
چپ لشکرش را به پیران سپرد/سوی راستش را به هومان گُرد-
به گرسیوز و شیده قلب سپاه/سپرد و همی کرد هر سو نگاه-
زین سوی، رجزخوانی و گیر و دار و چه و چون چند ِ رستم:
تهمتن همی گشت گِرد سپاه/ز آهن به کردار ِ کوهی سیاه-
فغان کرد کای تُرک شوریده بخت/که ننگی تو بر لشکر و تاج و تخت-
ترا چون سواران، دل ِ جنگ نیست/ز گُردان لشکر، ترا ننگ نیست؟-
که چندین به پیش من آیی به کین/به مردان و اسبان بپوشی زمین-
چو در جنگ لشکر شود تیزچنگ/همی پشت بینم ترا سوی جنگ-
ز دستان تو نشنیدی آن داستان؟/که دارد بیاد از گه ِ باستان-
که شیری نترسد ز یک دشت گور/ستاره نتابد چو تابنده هور-
بِدرّد دل و گوش غُرم*۱ ستُرگ/اگر بشنود نام ِ چنگال ِ گرگ-
چو اندر هوا باز، گسترد پر/بترسد ز چنگال او کبک ِ نر-
نه روبه شود ز آزمودن دلیر/نه گوران بسایند چنگال شیر-
چو تو کس سبکسار خسرو، مباد/چو باشد، دهد پادشاهی به باد-
بدین دشت و هامون تو از دست ِ من/رهایی نیابی به جان و به تن-
زان سوی برآشفتن و سراسیمگی افراسیاب:
چو این گفته بشنید تُرک دُژم/بلرزید و بر زد یکی تیز دم-
برآشفت کای نامداران تور/که این دشت جنگست گر جای سور؟-
بباید کشیدن درین رزم رنج/که بخشم شما رابسی تاج و گنج-
زین سوی جوش و خروش سپاه توران:
چو گفتار سالارشان شد بگوش/زگردان لشکر برآمد خروش-
چنان تیره گون شد ز گرد آفتاب/که گفتی همی غرقه ماند در آب-
ببستند بر پیل رویینه خم/دمیدند شیپور با گاودم-
ز جوشن یکی باره ی آهنین/کشیدند گردان بروی زمین-
بجوشید دشت و بتوفید کوه/ز بانگ سواران هر دو گروه-
درفشان بگرد اندرون تیغ تیز/تو گفتی برآمد همی رستخیز-
همی گرز بارید همچون تگرگ/ابر جوشن و تیر و بر خود و ترگ-
زان سوی گیر و دار و کشت و کشتار ِ سپاه ایران:
و زان رستمی اژدهافش درفش/شده روی خورشید تابان بنفش-
بپوشید روی هوا گرد پیل/به خورشید، گفتی براندود نیل-
بهر سو که رستم برافگند رخش/سران را سر از تن همی کرد بخش-
بچنگ اندرون گرزه ی گاو سار/بسان هیونی گسسته مهار-
همی کُشت و می بست، در رزمگاه/چو بسیار کرد از بزرگان تباه-
به قلب اندر آمد بکردار گرگ/پراگنده کرد آن سپاه بزرگ-
برآمد چو باد آن سران را ز جای/همان بادپایان فرخ همای-
چو گرگین و رهام و فرهاد گُرد/چپ لشکر شاه ِ توران ببرد-
درآمد چو باد اشکش از دست ِ راست/ز گرسیوز تیغزن کینه خواست-
به قلب اندرون بیژن تیزچنگ/همی بزمگاه آمدش جای جنگ-
سران ِ سواران، چو برگ ِ درخت/فرو ریخت از بار و برگشت بخت-
همه رزمگه سربسر جوی خون/درفش ِ سپهدار ِ توران، نگون-
واکنش ِ فرجامین افراسیاب در نبرد با سپاه رستم، در هزیمت ِ*۲ حزم*۳ اندیشانه اش:
سپهدار چون بخت برگشته دید/دلیران توران همه کشته دید-
بیفگند شمشیر هندی ز دست/یکی اسب آسوده تر برنشست-
خود و ویژگان سوی توران شتافت/کز ایرانیان کام و کینه نیافت-
........................................................................
پ ن:
*۱ غُرم، قوچ، گوسفند - غَرم، خشم و غضب
*۲ هزیمت: تاروماری، شکست، عقب نشینی، فرار، گریز، هزم
*۳ حزم: احتیاط، پیش بینی، تدبیر، آگاهی، دوراندیشی، مآل اندیشی، ملاحظه، هشیاری، هوشیاری
گاه فرار(ترک ِ میدان)، گزیده ترین کنش و شاید "یگانه" گزینش مدبرانه ست و رستم، دُردانه ی حکیم طوس، نماد دو "یگانه" در نبرد با سهراب و اسفندیار، بس شیواتر و گویا تر از هزیمت افراسیاب ست.
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(65) - اصطلاح چشم پوشیدن یا چشم پوشی کردن در شاهنامه ی فردوسی
***
سر بردباران نیاید به خشم / ز نا بودنی ها بخوابند چشم -به پاسخ نگه داشتن گفت خشم / که از بی گناهان بخوابند چشم -
*
دل شاه بهرام زیشان بسوخت/به دست خرد چشم خشمش بدوخت-
*
شاه هاماوران:
فرستاده را گر کنم خوار و زار/ندارم همی مایه ی کارزار-بهادر امیرعضدی
و.ک(072,1)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***در پرده گویی ِ "عیان ترین بی حاجت ِ بیان" حکیم فردوسی طوسی، در سروده های "اروتیک" شاهنامه - بخش اول
***
در پرده گویی، از دو بزرگوار ِ فنِ بیان، فردوسی و اخوان ثالث
***
بی پروا ترین حس و غریزه ی "حیوانی ِ" انسان، پیچیده در چادر شب ِ عفاف و شرم ِ مشکوی و شبستان ِ خیال مشترک ِ اخوان، فرزند خراسان و حکیم طوس، در دو دیدگاه.
***
مهدی اخوان ثالث و بستر ِ خاموش ِ راز دار:
تو خنده زن چو کبک، گریزنده چون غزال
من در پیَت چو در پی آهو پلنگ مست
وانگه ترا بگیرم و دستان من روند
هر جا دلم بخواهد، آری چنین خوش ست
...
تو شوخ پند گوی، به خشم و به ناز خوش
من پند نشنو، بیرحم، بیقرار
وآنگه دگر تو دانی و من، وین شب شگفت
وین کنج ِ دنج و بستر ِ خاموش و رازدار*۱
فردوسی و بی "پرده" ترین بیت های ِ شاهنامه اش در لفاف حجب و حیا:
چو انباز او گشت با او به راز/ببود آن شب تیره تا دیر یاز -
ز شبنم شد آن غنچه ی تازه، پـُـر/و یا حقه ی لعل شد، پر ز دُر -
به کام صدف قطره اندر چکید/میانش یکی گوهر آمد پدید -
بدانست رستم که او بر گرفت/تهمتن بدل مهرش اندر گرفت -*۲
..................................................................................
پ ن:
*۱ بخشی از (هر جا دلم بخواهد)، م . اخوان ثالث، تهران ، بهمن ماه 1333
*۲ شاهنامه ی خطی چاپ سنگی کلکته، میرزا سمیع شیرازی
بهادر امیرعضدی