برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

رستم ِ بی باک، در اندیشه ی جان و هراسان از سهراب جان ستان

و.ک(178) 

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
رستم ِ بی باک، در اندیشه ی جان و هراسان از سهراب جان ستان:

 به لشکر گه خویش بنهاد روی / پر اندیشه جان و سرش کینه جوی-
چنین راند پیش برادر سخن / که بیدار دل باش و تندی مکن -
به شبگیر چون من به آورد گاه / روم پیش آن تُرک آورد خواه -
 بیاور سپاه و درفش مرا / همان تخت و زرینه کفش مرا -
همی باش پیشم به پرده سرای / چو خورشید تابان بر آید ز جای -
گر ایدون که پیروز باشم به جنگ / به آوردگه بر نسازم درنگ -
و گر خود دگر گونه گردد سخن / تو زاری میاغاز و تندی مکن -
 مباشید یک تن برین رزمگاه / مسازید جستن سوی رزم راه -
یکایک سوی زابلستان شوید / از ایدر به نزدیک دستان شوید -
تو خرسند گردان دل مادرم / چنین کرد یزدان قضا بر سرم -
بگویش که تو دل به من در مبند / که سودی نداردت بودن نژند -
کس اندر جهان جاودانه نماند / ز گردون مرا خود بهانه نماند -
بسی شیر و دیو و پلنگ و نهنگ / تبه شد به چنگم به هنگام جنگ -
 بسی باره و دژ که کردیم پست / نیاورد کس دست من زیر دست -
در مرگ را آن بکوبد که پای / به اسب اندر آرد بجنبد ز جای-
 اگر سال گشتی فزون از هزار / همین بود خواهد سرانجام کار -
چو خرسند گردد به دستان بگوی / که از شاه گیتی مبرتاب روی -
اگر جنگ سازد تو سستی مکن / چنان رو که او را‌ند از بن سخن -
همه مرگ راییم پیر و جوان / به گیتی نماند کسی جاودان -
ز شب نیمه ای گفت ِ سهراب بود / دگر نیمه آرامش و خواب بود -

بهادر امیرعضدی

رستم دستان، زور بازو را خلعت یزدان میداند

و.ک(179) 

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
رستم: زور بازو، خلعت ِ یزدانست.
***

 تهمتن بیامد سر و تن بشست / به پیش جهانداور آمد نخست -
ز پیروز گشتن نیایش گرفت / جهان آفرین را ستایش گرفت -
به ایرانیان گفت با کردگار / بیامد نهانی هم از آشکار -

به پیروزی اندر نیایش کنید /جهان آفرین را ستایش کنید -

بزرگان به پیش جهان آفرین / نیایش گرفتند سر بر زمین -
چو از پاک یزدان بپرداختند / بران نامدار آفرین ساختند -
که هر کس که چون تو نباشد به جنگ / نشستن به آید بنام و به ننگ -
تن پیل داری و چنگال شیر / زمانی نباشی ز پیگار سیر -
تهمتن چنین گفت کین زور و فر / یکی خلعتی باشد از دادگر -

شما سربسر بهره دارید زین / نه جای گله‌ست از جهان آفرین -

بهادر امیرعضدی

رجز خوانی در شاهنامه - 26 - رجز خوانی رستم در شبیخون زدن به ایوان افراسیاب و آرایش نظامی دو سپاه.

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

رجز خوانی در شاهنامه - 26 - رجز خوانی رستم در شبیخون زدن به ایوان افراسیاب.
***
رجز خوانی، از فراز های شور انگیز و گرمی بخش آوردگاه نبرد های تن به تن یلان در شاهنامه
***

آرایش سپاه رستم دستان و رجز خوانی های رستم در شبیخون به ایوان افراسیاب.

***

زین سوی، رستم و آرایش سپاهش: 

 برآمد خروشیدن کرنای/تهمتن به رخش اندر آورد پای- 

ازان کوه سر سوی هامون کشید/چو لشکر به تنگ اندر آمد پدید- 

کشیدند لشکر بران پهن جای/به هر سو ببستند ز آهن سرای- 

بیاراست رستم یکی رزمگاه/که از گَرد ِ اسبان، هوا شد سیاه- 

ابر میمنه اشکش و گستهم/سواران بسیار با او بهم- 

چو رهام و چون زنگه بر میسره/به خون داده مر جنگ را، یکسره-

خود و بیژن گیو در قلبگاه/نگهدار گردان و پشت سپاه- 

پس پشت لشکر، کُه بیستون/حصاری ز شمشیر، پیش اندرون-


زان سوی، افراسیاب و آرایش سپاهش:

چو افراسیاب آن سپه را بدید/که سالارشان رستم آمد پدید- 

غمی گشت و پوشید خفتان جنگ/سپه را بفرمود کردن درنگ- 

برابر به آیین صفی برکشید/هوا نیلگون شد زمین ناپدید- 

چپ لشکرش را به پیران سپرد/سوی راستش را به هومان گُرد- 

به گرسیوز و شیده قلب سپاه/سپرد و همی کرد هر سو نگاه- 


زین سوی، رجزخوانی و گیر و دار و چه و چون چند ِ رستم: 

تهمتن همی گشت گِرد سپاه/ز آهن به کردار ِ کوهی سیاه- 

فغان کرد کای تُرک شوریده بخت/که ننگی تو بر لشکر و تاج و تخت- 

ترا چون سواران، دل ِ جنگ نیست/ز گُردان لشکر، ترا ننگ نیست؟- 

که چندین به پیش من آیی به کین/به مردان و اسبان بپوشی زمین- 

چو در جنگ لشکر شود تیزچنگ/همی پشت بینم ترا سوی جنگ- 

ز دستان تو نشنیدی آن داستان؟/که دارد بیاد از گه ِ باستان- 

که شیری نترسد ز یک دشت گور/ستاره نتابد چو تابنده هور- 

بِدرّد دل و گوش غُرم*۱ ستُرگ/اگر بشنود نام ِ چنگال ِ گرگ- 

چو اندر هوا باز، گسترد پر/بترسد ز چنگال او کبک ِ نر- 

نه روبه شود ز آزمودن دلیر/نه گوران بسایند چنگال شیر- 

چو تو کس سبکسار خسرو، مباد/چو باشد، دهد پادشاهی به باد- 

بدین دشت و هامون تو از دست ِ من/رهایی نیابی به جان و به تن- 


زان سوی برآشفتن و سراسیمگی افراسیاب:

چو این گفته بشنید تُرک دُژم/بلرزید و بر زد یکی تیز دم- 

برآشفت کای نامداران تور/که این دشت جنگست گر جای سور؟- 

بباید کشیدن درین رزم رنج/که بخشم شما رابسی تاج و گنج-


زین سوی جوش و خروش سپاه توران:

چو گفتار سالارشان شد بگوش/زگردان لشکر برآمد خروش- 

چنان تیره گون شد ز گرد آفتاب/که گفتی همی غرقه ماند در آب- 

ببستند بر پیل رویینه خم/دمیدند شیپور با گاودم- 

ز جوشن یکی باره ی آهنین/کشیدند گردان بروی زمین- 

بجوشید دشت و بتوفید کوه/ز بانگ سواران هر دو گروه- 

درفشان بگرد اندرون تیغ تیز/تو گفتی برآمد همی رستخیز- 

همی گرز بارید همچون تگرگ/ابر جوشن و تیر و بر خود و ترگ-


زان سوی گیر و دار و کشت و کشتار ِ سپاه ایران:

و زان رستمی اژدهافش درفش/شده روی خورشید تابان بنفش- 

بپوشید روی هوا گرد پیل/به خورشید، گفتی براندود نیل- 

بهر سو که رستم برافگند رخش/سران را سر از تن همی کرد بخش- 

بچنگ اندرون گرزه ی گاو سار/بسان هیونی گسسته مهار- 

همی کُشت و می بست، در رزمگاه/چو بسیار کرد از بزرگان تباه- 

به قلب اندر آمد بکردار گرگ/پراگنده کرد آن سپاه بزرگ- 

برآمد چو باد آن سران را ز جای/همان بادپایان فرخ همای- 

چو گرگین و رهام و فرهاد گُرد/چپ لشکر شاه ِ توران ببرد- 

درآمد چو باد اشکش از دست ِ راست/ز گرسیوز تیغزن کینه خواست- 

به قلب اندرون بیژن تیزچنگ/همی بزمگاه آمدش جای جنگ- 

سران ِ سواران، چو برگ ِ درخت/فرو ریخت از بار و برگشت بخت- 

همه رزمگه سربسر جوی خون/درفش ِ سپهدار ِ توران، نگون- 


واکنش ِ فرجامین افراسیاب در نبرد با سپاه رستم، در هزیمت ِ*۲ حزم*۳ اندیشانه اش: 

سپهدار چون بخت برگشته دید/دلیران توران همه کشته دید- 

بیفگند شمشیر هندی ز دست/یکی اسب آسوده تر برنشست- 

خود و ویژگان سوی توران شتافت/کز ایرانیان کام و کینه نیافت- 

........................................................................

پ ن:

*۱  غُرم، قوچ، گوسفند - غَرم، خشم و غضب

*۲ هزیمت: تاروماری، شکست، عقب نشینی، فرار، گریز، هزم

*۳ حزم: احتیاط، پیش بینی، تدبیر، آگاهی، دوراندیشی، مآل اندیشی، ملاحظه، هشیاری، هوشیاری


گاه فرار(ترک ِ میدان)، گزیده ترین کنش و شاید "یگانه" گزینش مدبرانه ست و رستم، دُردانه ی حکیم طوس، نماد دو "یگانه" در نبرد با سهراب و اسفندیار، بس شیواتر و گویا تر از هزیمت افراسیاب ست.

(65) - اصطلاح چشم پوشی کردن در شاهنامه ی فردوسی


برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***

(65) - اصطلاح چشم پوشیدن یا چشم پوشی کردن در شاهنامه ی فردوسی

***

سر بردباران نیاید به خشم / ز نا بودنی ها بخوابند چشم -
*
بدان کوش تا دور باشی ز خشم / به مردی بخواب از گنهکار چشم -
*
هر آنکس که او از گنهکار چشم / بخوابید و آسان فرو برد خشم -
*
گه آمد که کمتر کنی کین و خشم / فرو خوابنی از گذشته دو چشم -
  *
بگفت آنکه مغزش نجوشد ز خشم / بخوابد ز خشم از گنهکار چشم -
*

به پاسخ نگه داشتن گفت خشم / که از بی گناهان بخوابند چشم - 

*

دل شاه بهرام زیشان بسوخت/به دست خرد چشم خشمش بدوخت-

*

شاه هاماوران:

فرستاده را گر کنم خوار و زار/ندارم همی مایه ی کارزار-
همان به، که این درد را نیز چشم/بخوابیم و در دل بپوشیم خشم -

بهادر امیرعضدی

در پرده گویی ِ "عیان ترین بی حاجت ِ بیان" حکیم فردوسی طوسی، در سروده های "اروتیک" شاهنامه -بخش اول

و.ک(072,1)  

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

در پرده گویی ِ "عیان ترین بی حاجت ِ بیان" حکیم فردوسی طوسی، در سروده های "اروتیک" شاهنامه - بخش اول  

***

در پرده گویی، از دو بزرگوار ِ فنِ بیان، فردوسی و اخوان ثالث 

***
بی پروا ترین حس و غریزه ی "حیوانی ِ" انسان، پیچیده در چادر شب ِ عفاف و شرم ِ مشکوی و شبستان ِ خیال مشترک ِ اخو‌‌‌‌ان، فرزند خراسان و حکیم طوس، در دو دیدگاه.
***

مهدی اخوان ثالث و بستر ِ خاموش ِ راز دار:
تو خنده زن چو کبک، گریزنده چون غزال
من در پیَت چو در پی آهو پلنگ مست
وانگه ترا بگیرم و دستان من روند
هر جا دلم بخواهد، آری چنین خوش ست
 ...
 تو شوخ پند گوی، به خشم و به ناز خوش
من پند نشنو، بیرحم، بیقرار
وآنگه دگر تو دانی و من، وین شب شگفت
وین کنج ِ دنج و بستر ِ خاموش و رازدار

 فردوسی و بی "پرده" ترین بیت های ِ شاهنامه اش در لفاف حجب و حیا:
 چو انباز او گشت با او به راز/ببود آن شب تیره تا دیر یاز -
 ز شبنم شد آن غنچه ی تازه، پـُـر/و یا حقه ی لعل شد، پر ز دُر -
به کام صدف قطره اندر چکید/میانش یکی گوهر آمد پدید -
بدانست رستم که او بر گرفت/تهمتن بدل مهرش اندر گرفت -
..................................................................................
پ ن:
*۱  بخشی از (هر جا دلم بخواهد)، م . اخوان ثالث، تهران ، بهمن ماه 1333
*۲ شاهنامه ی خطی چاپ سنگی کلکته، میرزا سمیع شیرازی

بهادر امیرعضدی