برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نقش راز آلود ستارگان در شاهنامه ی فردوسی – بخش ۳ – پیوند زال و رودابه
***
ستاره شماران در شاهنامه، "پیش بین" رخداد های آتی و نه "ره نمون و راهگشا"ی مسیر ِ رخدادهای پیش روی شاهان و پهلوانانند.
***
سام نریمان، فرجام پیوند زال و رودابه را از ستاره شماران جویا میشود:
چو برخاست از خواب با موبدان/یکی انجمن کرد با بخردان-
گشاد آن سخن بر ستاره شمر/که فرجام این بر چه باشد گذر-
از اختر بجوئید و پاسخ دهید/همه کار و کردار فرخ نهید-
به سام نریمان ستاره شمر/چنین گفت کای گرد زرین کمر-
ترا مژده از دخت مهراب و زال/که باشند هر دو به شادی همال-
ازین دو هنرمند پیلی ژیان/بیاید ببندد به مردی میان-
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نقش راز آلود ستارگان در شاهنامه ی فردوسی – بخش ۲ – فریدون
***
ستاره شماران در شاهنامه، "پیش بین" رخداد های آتی و نه "ره نمون و راهگشا"ی مسیر ِ رخدادهای پیش روی شاهان و پهلوانانند.
***
فریدون پس از چیرگی بر کاخ ضحاک، بر تخت ضحاک می نشیند:
وزان جادوان کاندر ایوان بدند/همه نامور نره دیوان بدند-
سرانشان به گرز گران کرد پست/نشست از برگاه جادوپرست-
نهاد از بر تخت ضحاک پای/کلاه کئی جست و بگرفت جای-
فریدون از ارنواز مخفیگاه ضحاک را جویا می شود:
بباید شما را کنون گفت راست/که آن بیبها اژدهافش کجاست-
بگفتند کاو سوی هندوستان/بشد تا کند بند جادوستان-
ببرد سر بیگناهان هزار/هراسان شدست از بد روزگار-
کجا گفته بودش یکی پیشبین/که پردختگی گردد از تو زمین-
که آید که گیرد سر تخت تو/چگونه فرو پژمرد بخت تو-
دلش زان زده فال پر آتشست/همه زندگانی برو ناخوشست-
همی خون دام و دد و مرد و زن/بریزد کند در یکی آبدن-
مگر کاو سرو تن بشوید به خون/شود فال اخترشناسان نگون-
همان نیز از آن مارها بر دو کفت/به رنج درازست مانده شگفت-
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نقش راز آلود ستارگان در شاهنامه ی فردوسی – بخش ۱ – خواب دیدن ضحاک و فراخوان پیشبینان و موبدان
***
ستاره شماران در شاهنامه، "پیش بین" رخداد های آتی و نه "ره نمون و راهگشا"ی مسیر ِ رخدادهای پیش روی شاهان و پهلوانانند.
***
بپیچید ضحاک بیدادگر/بدریدش از هول گفتی جگر-
یکی بانگ برزد بخواب اندرون/که لرزان شد آن خانهٔ صدستون-
چنین گفت ضحاک را ارنواز/که شاها چه بودت نگویی به راز-
به شاه گرانمایه گفت ارنواز/که بر ما بباید گشادنت راز-
توانیم کردن مگر چارهای/که بیچارهای نیست پتیارهای-
نگرانی ضحاک از فرجام کارش پس از خواب دیدن:
سپهبد گشاد آن نهان از نهفت/همه خواب یک یک بدیشان بگفت-
چنین گفت با نامور ماهروی/که مگذار این را ره چاره چوی-
ز هر کشوری گرد کن مهتران/از اخترشناسان و افسونگران-
سخن سربه سر موبدان را بگوی/پژوهش کن و راستی بازجوی-
نگه کن که هوش تو بر دست کیست/ز مردم شمار ار ز دیو و پریست-
چو دانسته شد چاره ساز آن زمان/به خیره مترس از بد بدگمان-
شه پر منش را خوش آمد سخن/که آن سرو سیمین برافگند بن-
سپهبد به هرجا که بد موبدی/سخن دان و بیداردل بخردی-
ز کشور به نزدیک خویش آورید/بگفت آن جگر خسته خوابی که دید-
نهانی سخن کردشان آشکار/ز نیک و بد و گردش روزگار-
که بر من زمانه کی آید بسر/کرا باشد این تاج و تخت و کمر-
از آن نامداران بسیار هوش/یکی بود بینادل و تیزگوش-
خردمند و بیدار و زیرک بنام/کزان موبدان او زدی پیش گام-
بدو گفت پردخته کن سر ز باد/که جز مرگ را کس ز مادر نزاد-
کسی را بود زین سپس تخت تو/به خاک اندر آرد سر و بخت تو-
کجا نام او آفریدون بود/زمین را سپهری همایون بود-
زند بر سرت گرزهٔ گاوسار/بگیردت زار و ببنددت خوار-
چو بشنید ضحاک بگشاد گوش/ز تخت اندر افتاد و زو رفت هوش
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 7 - دیدگاه و نگاه ژرف کیخسرو به افراسیاب
***
دیدگاه و نگاه ژرف کیخسرو به افراسیاب
***
افراسیاب از دیدگاه نیای مادری و افراسیاب از دیدگاه "دشمن استراتژیک".
***
دیدگاه و شیوه ی ژرف نگری و نگرش همه جانبه و چند وجهی کیخسرو. کیخسرو، سرآمد و از بلند مرتبه ترین و موجه ترین ِ شاهان شاهنامه، چه شیوا و ناب افراسیاب را از دو دیدگاه متفاوت ارزیابی و ارزشگزاری می کند.
***
افراسیاب از دید کیخسرو در جایگاه ِ"نیای مادری"، که در پاسخ به زال زر، به پیوند خونی با افراسیاب فخر می فروشد:
جهاندار پور سیاوش منم / ز تخم کیان راد و باهش منم -
نبیرهٔ جهاندار کاوس کی / دلافروز و با دانش و نیکپی -
به مادر هم از تخم افراسیاب / که با خشم او گم شدی خورد و خواب -
نبیرهٔ فریدون و پور پشنگ / ازین گوهران چنین نیست ننگ -
《که شیران ایران به دریای آب / نشُستی تن از بیم افراسیاب》 -
و آندم که کیخسرو همین افراسیاب (نیای مادری) را در جایگاه ِ "دشمن استراتژیک"ِ مرز و بوم ایران زمین و قاتل سیاوش می بیند، دگرگونه او را می سنجد:
چو دیدی بر و گردگاه ورا/بزرگی و گردی و راه ورا-
بجنبیدت آن گوهر بد ز جای/بیفگندی آن پاک دلرا ز پای-
سر تاجداری چنان ارجمند/بریدی بسان سر گوسفند-
ز گاه منوچهر تا این زمان/نبودی مگر بدتن و بدگمان-
همه ساله تا بود خونریز بود / به بدنامی و زشتی آویز بود –
بزد گردن نوذر تاجدار / ز شاهان وز راستان یادگار –
《برادرکش و بدتن و شاه کش / بداندیش و بدراه و آشفته هش》 –
پی او ممان تا نهد بر زمین / به توران و مکران و دریای چین-
جهان را مگر زو رهایی بود / سر بی بهایش بهایی بود-
کنون من چو کین پدر خواستم / جهان را به پیروزی آراستم -
بکشتم کسی را کزو بود کین / وزو جور و بیداد بد بر زمین -
کیخسرو به پیام آور افراسیاب چنین به افراسیاب پیام می رساند:
ز گاه منوچهر تا این زمان/نبودی مگر بدتن و بدگمان-
زدی گردن نوذر نامدار/پدر شاه وز تخمهٔ شهریار-
برادرت اغریرث نیکخوی/کجا نیکنامی بدش آرزوی -
بکشتی و تا بودهای بدتنی/نه از آدم از تخم آهرمنی -
کسی گر بدیهات گیرد شمار/فزون آید از گردش روزگار -
نهالی بدوزخ فرستادهای/نگویی که از مردمان زادهای-
همانگه بشد جهن پیش پدر/بگفت آن سخنها همه دربدر-
و پیوند خونی و دلبستگی عاطفی خود با افراسیاب "بد گوهر" را از بیخ و بن ز هم می گسلد:
به گیتی مرا نیز کاری نماند / ز بدگوهران یادگاری نماند -
بهادر امیرعضدی
و.ک(131)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سرزنش کیخسرو به طوس و برگماردن گیو به جای او به سپهسالاری سپاه
***
سپاهیان طوس ِ نوذ، پشیمان از ستم ِ به نا روا رفته بر فرود و مرگ وی، به بارگاه کیخسرو می آیند:
همی یاد کردند رزم فرود / پشیمانی و درد و تیمار بود -
همه دل پر از درد و از بیم شاه / دو دیده پر از خون و تن پر گناه -
چنان شرمگین نزد شاه آمدند / جگر خسته و پر گناه آمدند -
برادرش را کشته بر بیگناه / به دشمن سپرده نگین و کلاه -
همه یکسره دست کرده به کش / برفتند پیشش پرستار فش -
کیخسرو خشمگین از نابخردی طوس در کشتن شدن برادرش فرود، طوس را سخت نکوهش میکند:
بدیشان نگه کرد خسرو به خشم / دلش پر ز درد و پر از خون دو چشم -
تن طوس را دار بودی نشست / هرانکس که با او میان را ببست -
کنون کینه نو شد ز کین فرود / سر طوس نوذر بباید درود -
بگفتم که سوی کلات و چرم / مرو گر فشانند بر سر درم -
دمان طوس ِ نامدار ِ ناهوشیار /چرا برد لشکر به سوی حصار -
جهانگیر چون طوس نوذر مباد / چنو پهلوان پیش لشکر مباد -
به گیتی نباشد کم از طوس کس / که او از در بند چاهست و بس -
نه در سرش مغز و نه در تنش رگ / چه طوس فرومایه پیشم چه سگ -
سپه را همه خوار کرد و براند / ز مژگان همی خون برخ برفشاند –
سران سپاه، افسرده از برزخ شدن ِ سپهسالار طوس نزد کیخسرو، به خواهشگری دست به دامان رستم می شوند:
بزرگان ایران به ماتم شدند / دلیران به درگاه رستم شدند -
به پوزش که این بودنی کار بود / کرا بود آهنگ رزم فرود -
تو خواهشگری کن که برناست شاه / مگر سر بپیچد ز کین سپاه -
چنین گفت مر شاه را پیلتن / که بادا سرت برتر از انجمن -
به خواهشگری آمدم نزد شاه / همان از پی طوس و بهر سپاه -
همان طوس تندست و هشیار نیست / و دیگر که جان پسر خوار نیست -
بدو گفت خسرو که ای پهلوان / دلم پر ز تیمار شد زان جوان -
کنون پند تو داروی جان بود / وگر چه دل از درد پیچان بود -
کیخسرو خواهش رستم را می پذیرد:
به پوزش بیامد سپهدار طوس / به پیش سپهبد زمین داد بوس -
سپهدار پس گیو را پیش خواند / بتخت گرانمایگان برنشاند -
فراوانش بستود و بنواختش / بسی خلعت و نیکوی ساختش -
بدو گفت کاندر جهان رنج من / تو بردی و بیبهری از گنج من -
نباید که بی رای تو پیل و کوس / سوی جنگ راند سپهدار طوس -
همان رای زد با تهمتن بران / چنین تا رخ روز شد در نهان -
بهادر امیرعضدی