برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

نقش راز آلود ستارگان در شاهنامه ی فردوسی – بخش ۳ – پیوند زال و رودابه

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

نقش راز آلود ستارگان در شاهنامه ی فردوسی – بخش ۳ – پیوند زال و رودابه

***

ستاره شماران در شاهنامه، "پیش بین" رخداد های آتی و نه "ره نمون و راهگشا"ی مسیر ِ رخدادهای پیش روی شاهان و پهلوانانند.

***

سام نریمان، فرجام پیوند زال و رودابه را از ستاره شماران جویا میشود:

چو برخاست از خواب با موبدان/یکی انجمن کرد با بخردان-

گشاد آن سخن بر ستاره شمر/که فرجام این بر چه باشد گذر-

از اختر بجوئید و پاسخ دهید/همه کار و کردار فرخ نهید-

به سام نریمان ستاره شمر/چنین گفت کای گرد زرین کمر-

ترا مژده از دخت مهراب و زال/که باشند هر دو به شادی همال-

ازین دو هنرمند پیلی ژیان/بیاید ببندد به مردی میان-


"ستاره شناسان و هم بخردان"، طالعِ  پیوند زال و رودابه را نیک می یابند: 
چنین آمد از داد اختر پدید / که این آب روشن بخواهد دوید -
ازین دخت مهراب و از پور سام / گوی پر منش زاید و نیک نام -

منوچهر از ستاره شماران می خواهد سرنوشت زال را "به کار سپهری پژوهش کنند":
بفرمود تا موبدان و ردان/ستاره شناسان و هم بخردان-
کنند انجمن پیش تخت بلند/به کار سپهری پژوهش کنند-
برفتند و بردند رنج دراز/که تا با ستاره چه دارند راز-
سه روز اندران کارشان شد درنگ/برفتند با زیج رومی به چنگ-
زبان بر گشادند بر شهریار/که کردیم با چرخ گردان شمار-
 چنین آمد از داد اختر پدید/که این آب روشن بخواهد دوید-
 ازین دخت مهراب و از پور سام/گوی پر منش زاید و نیک نام-
 بود زندگانیش بسیار مر/همش زور باشد هم آیین و فر-

بهادر امیرعضدی

نقش راز آلود ستارگان در شاهنامه ی فردوسی – بخش ۲ – فریدون

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

نقش راز آلود ستارگان در شاهنامه ی فردوسی – بخش ۲ – فریدون

***

ستاره شماران در شاهنامه، "پیش بین" رخداد های آتی و نه "ره نمون و راهگشا"ی مسیر ِ رخدادهای پیش روی شاهان و پهلوانانند.

***

فریدون پس از چیرگی بر کاخ ضحاک، بر تخت ضحاک می نشیند:

وزان جادوان کاندر ایوان بدند/همه نامور نره دیوان بدند-

سرانشان به گرز گران کرد پست/نشست از برگاه جادوپرست-

نهاد از بر تخت ضحاک پای/کلاه کئی جست و بگرفت جای-


فریدون از ارنواز مخفیگاه ضحاک را جویا می شود:

بباید شما را کنون گفت راست/که آن بی‌بها اژدهافش کجاست-

بگفتند کاو سوی هندوستان/بشد تا کند بند جادوستان-

ببرد سر بی‌گناهان هزار/هراسان شدست از بد روزگار-

کجا گفته بودش یکی پیشبین/که پردختگی گردد از تو زمین-

که آید که گیرد سر تخت تو/چگونه فرو پژمرد بخت تو-

دلش زان زده فال پر آتشست/همه زندگانی برو ناخوشست-

همی خون دام و دد و مرد و زن/بریزد کند در یکی آبدن-

مگر کاو سرو تن بشوید به خون/شود فال اخترشناسان نگون-

همان نیز از آن مارها بر دو کفت/به رنج درازست مانده شگفت-


نقش راز آلود ستارگان در شاهنامه ی فردوسی – بخش ۱ – خواب دیدن ضحاک و فراخوان پیشبینان و موبدان

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

نقش راز آلود ستارگان در شاهنامه ی فردوسی – بخش ۱ – خواب دیدن ضحاک و فراخوان پیشبینان و موبدان

***

ستاره شماران در شاهنامه، "پیش بین" رخداد های آتی و نه "ره نمون و راهگشا"ی مسیر ِ رخدادهای پیش روی شاهان و پهلوانانند.

***

ضحاک خوابی دهشتناک می بیند:

بپیچید ضحاک بیدادگر/بدریدش از هول گفتی جگر-

یکی بانگ برزد بخواب اندرون/که لرزان شد آن خانهٔ صدستون-

چنین گفت ضحاک را ارنواز/که شاها چه بودت نگویی به راز-

به شاه گرانمایه گفت ارنواز/که بر ما بباید گشادنت راز-

توانیم کردن مگر چاره‌ای/که بی‌چاره‌ای نیست پتیاره‌ای-


نگرانی ضحاک از فرجام کارش پس از خواب دیدن:

سپهبد گشاد آن نهان از نهفت/همه خواب یک یک بدیشان بگفت-

چنین گفت با نامور ماهروی/که مگذار این را ره چاره چوی-

ز هر کشوری گرد کن مهتران/از اخترشناسان و افسونگران-

سخن سربه سر موبدان را بگوی/پژوهش کن و راستی بازجوی-

نگه کن که هوش تو بر دست کیست/ز مردم شمار ار ز دیو و پریست-

چو دانسته شد چاره ساز آن زمان/به خیره مترس از بد بدگمان-

شه پر منش را خوش آمد سخن/که آن سرو سیمین برافگند بن-

سپهبد به هرجا که بد موبدی/سخن دان و بیداردل بخردی-

ز کشور به نزدیک خویش آورید/بگفت آن جگر خسته خوابی که دید-

نهانی سخن کردشان آشکار/ز نیک و بد و گردش روزگار-

که بر من زمانه کی آید بسر/کرا باشد این تاج و تخت و کمر-

از آن نامداران بسیار هوش/یکی بود بینادل و تیزگوش-

خردمند و بیدار و زیرک بنام/کزان موبدان او زدی پیش گام-

بدو گفت پردخته کن سر ز باد/که جز مرگ را کس ز مادر نزاد-

کسی را بود زین سپس تخت تو/به خاک اندر آرد سر و بخت تو-

کجا نام او آفریدون بود/زمین را سپهری همایون بود-

زند بر سرت گرزهٔ گاوسار/بگیردت زار و ببنددت خوار-

چو بشنید ضحاک بگشاد گوش/ز تخت اندر افتاد و زو رفت هوش


شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 7 -  دیدگاه و نگاه ژرف کیخسرو به افراسیاب

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***


شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 7 -  دیدگاه و نگاه ژرف کیخسرو به افراسیاب 

***

دیدگاه و نگاه ژرف کیخسرو به افراسیاب

***

افراسیاب از دیدگاه نیای مادری و افراسیاب از دیدگاه "دشمن استراتژیک". 

***

دیدگاه و شیوه ی ژرف نگری و نگرش همه جانبه و چند وجهی کیخسرو. کیخسرو، سرآمد و از بلند مرتبه ترین و موجه ترین ِ شاهان شاهنامه، چه شیوا و ناب افراسیاب را از دو دیدگاه متفاوت ارزیابی و ارزشگزاری می کند. 

***

افراسیاب از دید کیخسرو در جایگاه ِ"نیای مادری"، که در پاسخ به زال زر، به پیوند خونی با افراسیاب فخر می فروشد:

جهاندار پور سیاوش منم / ز تخم کیان راد و باهش منم -

نبیرهٔ جهاندار کاوس کی / دل‌افروز و با دانش و نیک‌پی -

به مادر هم از تخم افراسیاب / که با خشم او گم شدی خورد و خواب -

نبیرهٔ فریدون و پور پشنگ / ازین گوهران چنین نیست ننگ -

《که شیران ایران به دریای آب / نشُستی تن از بیم افراسیاب》 -


و آندم که کیخسرو همین افراسیاب (نیای مادری) را در جایگاه ِ "دشمن استراتژیک"ِ مرز و بوم ایران زمین و قاتل سیاوش می بیند، دگرگونه او را می سنجد:

چو دیدی بر و گردگاه ورا/بزرگی و گردی و راه ورا-
بجنبیدت آن گوهر بد ز جای/بیفگندی آن پاک دلرا ز پای-
سر تاجداری چنان ارجمند/بریدی بسان سر گوسفند-
ز گاه منوچهر تا این زمان/نبودی مگر بدتن و بدگمان-

همه ساله تا بود خونریز بود / به بدنامی و زشتی آویز بود – 

بزد گردن نوذر تاجدار / ز شاهان وز راستان یادگار – 

《برادرکش و بدتن و شاه کش / بداندیش و بدراه و آشفته هش》 – 

پی او ممان تا نهد بر زمین / به توران و مکران و دریای چین-

جهان را مگر زو رهایی بود / سر بی بهایش بهایی بود-

کنون من چو کین پدر خواستم / جهان را به پیروزی آراستم -

بکشتم کسی را کزو بود کین / وزو جور و بیداد بد بر زمین -


کیخسرو به پیام آور افراسیاب چنین به افراسیاب پیام می رساند:

ز گاه منوچهر تا این زمان/نبودی مگر بدتن و بدگمان-
زدی گردن نوذر نامدار/پدر شاه وز تخمهٔ شهریار-

برادرت اغریرث نیکخوی/کجا نیکنامی بدش آرزوی - 

بکشتی و تا بوده‌ای بدتنی/نه از آدم از تخم آهرمنی - 

کسی گر بدیهات گیرد شمار/فزون آید از گردش روزگار - 

نهالی بدوزخ فرستاده‌ای/نگویی که از مردمان زاده‌ای-

همانگه بشد جهن پیش پدر/بگفت آن سخنها همه دربدر-


و پیوند خونی و دلبستگی عاطفی خود با افراسیاب "بد گوهر" را از بیخ و بن ز هم می گسلد:

به گیتی مرا نیز کاری نماند / ز بدگوهران یادگاری نماند -

بهادر امیرعضدی

سرزنش کیخسرو به طوس و برگماردن گیو به جای او به سپهسالاری سپاه

و.ک(131)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

سرزنش کیخسرو به طوس و برگماردن گیو به جای او به سپهسالاری سپاه 

***

سپاهیان طوس ِ نوذ، پشیمان از ستم ِ به نا روا رفته بر فرود و مرگ وی، به بارگاه کیخسرو می آیند: 

همی یاد کردند رزم فرود / پشیمانی و درد و تیمار بود -

همه دل پر از درد و از بیم شاه / دو دیده پر از خون و تن پر گناه -

چنان شرمگین نزد شاه آمدند / جگر خسته و پر گناه آمدند -

برادرش را کشته بر بی‌گناه / به دشمن سپرده نگین و کلاه -

همه یکسره دست کرده به کش / برفتند پیشش پرستار فش -


کیخسرو خشمگین از نابخردی طوس در کشتن شدن برادرش فرود، طوس را سخت نکوهش میکند:

بدیشان نگه کرد خسرو به خشم / دلش پر ز درد و پر از خون دو چشم - 

تن طوس را دار بودی نشست / هرانکس که با او میان را ببست - 

کنون کینه نو شد ز کین فرود / سر طوس نوذر بباید درود - 

بگفتم که سوی کلات و چرم / مرو گر فشانند بر سر درم - 

دمان طوس ِ نامدار ِ ناهوشیار /چرا برد لشکر به سوی حصار - 

جهانگیر چون طوس نوذر مباد / چنو پهلوان پیش لشکر مباد - 

به گیتی نباشد کم از طوس کس / که او از در بند چاهست و بس - 

نه در سرش مغز و نه در تنش رگ / چه طوس فرومایه پیشم چه سگ - 

سپه را همه خوار کرد و براند / ز مژگان همی خون برخ برفشاند – 


سران سپاه، افسرده از برزخ شدن ِ سپهسالار طوس نزد کیخسرو، به خواهشگری دست به دامان رستم می شوند: 

بزرگان ایران به ماتم شدند / دلیران به درگاه رستم شدند - 

به پوزش که این بودنی کار بود / کرا بود آهنگ رزم فرود - 

تو خواهشگری کن که برناست شاه / مگر سر بپیچد ز کین سپاه - 

چنین گفت مر شاه را پیلتن / که بادا سرت برتر از انجمن - 

به خواهشگری آمدم نزد شاه / همان از پی طوس و بهر سپاه - 

همان طوس تندست و هشیار نیست / و دیگر که جان پسر خوار نیست - 

بدو گفت خسرو که ای پهلوان / دلم پر ز تیمار شد زان جوان - 

کنون پند تو داروی جان بود / وگر چه دل از درد پیچان بود - 


کیخسرو خواهش رستم را می پذیرد:

به پوزش بیامد سپهدار طوس / به پیش سپهبد زمین داد بوس - 

سپهدار پس گیو را پیش خواند / بتخت گرانمایگان برنشاند - 

فراوانش بستود و بنواختش / بسی خلعت و نیکوی ساختش - 

بدو گفت کاندر جهان رنج من / تو بردی و بی‌بهری از گنج من - 

نباید که بی رای تو پیل و کوس / سوی جنگ راند سپهدار طوس - 

همان رای زد با تهمتن بران / چنین تا رخ روز شد در نهان -  


بهادر امیرعضدی