برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
وصف قد و بالای رستم از نگاه سهراب:
بپرسید کان سبز پرده سرای / یکی لشکری گشن پیشش به پای –
یکی تخت پر مایه اندر میان / زده پیش او اختر کاویان –
برو بر نشسته یکی پهلوان / ابا فر و با سفت و یال گوان -
ز هر کس که بر پای پیشش بر است / نشسته به رش سرش برتر است* –
یکی باره پیشش به بالای اوی / کمندی فرو هشته تا پای اوی –
برو هر زمان بر خروشد همی / تو گویی که در زین بجوشد همی –
بسی پیل برگستوان دار پیش / همی جوشد آن مرد بر جای خویش –
نه مرد است از ایران به بالای اوی / نه بینم همی اسب همتای اوی –
درفشی بدید اژدها پیکرست / بران نیزه بر شیر زرین سرست
ز هر کس که بر پای پیشش بر است / نشسته به "رش" بر سرش برتر است* -
یکی باره پیشش به بالای اوی / کمندی فرو هشته تا پای اوی -
برو هر زمان برخروشد همی / تو گویی که در زین بجوشد همی -
.........................................................
پ ن:
* هرکس که پیش پای رستم که "بر تخت نشسته"ایستاده باشد، نشسته ی رستم، به مقیاسِ رش، یک سر و گردن از آن کس که ایستاده (بر پای پیشش بر است)، بالاتر ست . اشاره به بُرز و بالای رستم.
و.ک(132)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
زن از دید رستم، به زنی چون سودابه
***
رستم، بر کیکاووس می تازد و بر می آشوبد و نابکاری ِ سودابه را در کشته شدن سیاوش دخیل می بیند:
چو آمد به نزدیک کاووس کی / سرش بود پرخاک و پرخاک پی -
بدو گفت خوی بد ای شهریار / پراگندی و تخمت آمد ببار -
ترا مهر سودابه و بدخوی / ز سر برگرفت افسر خسروی -
کنون آشکارا ببینی همی / که بر موج دریا نشینی همی -
از اندیشهٔ خرد و شاه سترگ / بیامد به ما بر زیانی بزرگ -
کسی کاو بود مهتر انجمن / کفن بهتر او را ز فرمان زن -
سیاوش به گفتار زن شد به باد / خجسته زنی کاو ز مادر نزاد -
تهمتن برفت از بر تخت اوی / سوی خان سودابه بنهاد روی -
ز پرده به گیسوش بیرون کشید / ز تخت بزرگیش در خون کشید -
به خنجر به دو نیم کردش به راه / نجنبید بر جای کاووس شاه -
بیامد به درگاه با سوگ و درد / پر از خون دل و دیده رخساره زرد -
بهادر امیرعضدی
و.ک(133)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
تازیان از زبان یزدگرد سوم
***
همانا که آمد شما را خبر/که ما را چه آمد ز اختر به سر -
ازین مارخوار اهرمن چهرگان/ز دانایی و شرم بی بهر گان -
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد / همی داد خواهند گیتی به باد -
چنین گشت پرگار چرخ بلند/که آید بدین پادشاهی گزند -
ازین زاغ ساران بی آب و رنگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ -
بدین تخت شاهی نهادست روی / شکم گرسنه کام دیهیم جوی -
پراکنده گردد بدی در جهان / گزند آشکارا و نیکی نهان -
بهادر امیرعضدی
و.ک(134)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سخن گفتن بی جان با جاندار و جاندار با بی جان،در شاهنامه
***
پند تاج به سر ِ پر ز باد ِ بهرام:
چنین گفت موبد ببهرام تیز / که خون سر بیگناهان مریز-
چو خواهی که تاج تو ماند بجای / مبادی جز آهسته و پاک رای –
نگه کن که خود تاج با سر چه گفت / که با مغزت ای سر خرد باد جفت -
به گرسیوز آمد ز کار نیا / دو رخ زرد و یک دل پر از کیمیا -
کشیدندش از پیش دژخیم زار / به بند گران و به بد روزگار -
ابا روزبانان مردمکشان / چنانچون بود مردم بدنشان -
چو در پیش کیخسرو آمد بدرد / ببارید خون بر رخ لاژورد -
سخن گفتن رستم با سلیح نبردش:
زواره بیامد به نزدیک اوی/ورا دید پژمرده و زردروی-
بدو گفت رو تیغ هندی بیار/یکی جوشن و مغفری نامدار-
چو رستم سلیح نبردش بدید/سرافشاند و باد از جگر برکشید-
چنین گفت کای جوشن کارزار/برآسودی از جنگ یک روزگار-
کنون کار پیش آمدت سخت باش/به هر جای پیراهن بخت باش-
چنین رزمگاهی که غران دو شیر/به جنگ اندر آیند هر دو دلیر-
کنون تا چه پیش آرد اسفندیار/چه بازی کند در دم کارزار-
سخن گفتن رستم با کریاس(درگاه، آستان، پرده سرا):
چو رستم بدر شد ز پرده سرای/زمانی همی بود بر در به پای-
به کریاس گفت ای سرای امید/خنک روز کاندر تو بد جمشید-
همایون بدی گاه کاوس کی/همان روز کیخسرو نیک پی-
در فرهی بر تو اکنون ببست/که بر تخت تو ناسزایی نشست-
شنید این سخنها یل اسفندیار/پیاده بیامد بر نامدار-
به رستم چنین گفت کای سرگرای/چرا تیز گشتی به پرده سرای-
سزد گر برین بوم زابلستان/نهد دانشی نام غلغلستان-
که مهمان چو سیر آید از میزبان/به زشتی برد نام پالیزبان-
سخن گفتن اسفندیار با پرده سرا در پاسخ به رستم:
سراپرده را گفت بد روزگار/که جمشید را داشتی بر کنار-
همان روز کز بهر کاوس شاه/بدی پرده و سایهٔ بارگاه-
کجا راه یزدان همی بازجست/همی خواستی اختران را درست-
زمین زو سراسر پرآشوب بود/پر از خنجر و غارت و چوب بود-
کنون مایه دار تو گشتاسپ است/به پیش وی اندر چو جاماسپ است-
نشسته به یک دست او زردهشت/که با زند واست آمدست از بهشت-
بهادر امیرعضدی
و.ک(135)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
قهر رستم و هشدارگودرز به کیکاووس در باره قهر رستم
***
درشت گویی کیکاووس به رستم:
یکی بانگ بر زد به گیو از نخست/پس آنگاه شرم از دو دیده بشست-
که رستم که باشد فرمان من/کند پست و پیچد ز پیمان من-
بگیر و ببر زنده بردارکن/وزو نیز با من مگردان سخن-
درشتی و تندی، درشتی و تندی به بار می آورد.
درشتی کیکاووس به رستم گران می آید و بر کیکاووس بر می آشوبد:
تهمتن برآشفت با شهریار/که چندین مدار آتش اندر کنار-
همه کارت از یکدگر بدترست/ترا شهریاری نه اندرخورست-
تو سهراب را زنده بر دار کن/پرآشوب و بدخواه را خوار کن-
بزد تند یک دست بر دست طوس/تو گفتی ز پیل ژیان یافت کوس-
ز بالا نگون اندرآمد به سر/برو کرد رستم به تندی گذر-
به در شد به خشم اندرآمد به رخش/منم گفت شیراوژن و تاجبخش-
چو خشم آورم شاه کاووس کیست/چرا دست یازد به من طوس کیست-
رستم به قهر، دربار کیکاووس را ترک میکند و روی سوی زابل می گذارد:
به ایران نبینید ازین پس مرا/شما را زمین پر کرگس مرا-
غمی شد دل نامداران همه/که رستم شبان بود و ایشان رمه-
هشدارگودرز به کیکاووس در باره قهر رستم:
به گودرز گفتند کاین کار تست / شکسته بدست تو گردد درست -
سپهبد جز از تو سخن نشنود / همی بخت تو زین سخن نغنود -
به نزدیک این شاه دیوانه رو / زین در سخن یاد کن نو به نو -
به کاووس کی گفت رستم چه کرد / کز ایران برآوردی امروز گرد -
فراموش کردی ز هاماوران / وزان کار دیوان مازندران -
که گویی ورا زنده بر دار کن / ز شاهان نباید گزافه سخن -
چو او رفت وآمد سپاهی بزرگ / یکی پهلوانی به کردار گرگ -
که داری که با او به دشت نبرد / شود بر فشاند برو تیره گرد -
کسی را که جنگی ، چو رستم بود / بیازارد او را ، خرد کم بود -
چو بشنید گفتار گودرز ، شاه / بدانست کو دارد آئین و راه -
پشیمان بشد زان کجا گفته بود / به بیهودگی مغزش آشفته بود -
به گودرز گفت این سخن درخورست / لب پیر با پند نیکو ترست -
خردمند باید دل پادشا / که تیزی و تندی نیارد بها -
شما را بباید بر او شدن / به خوبی بسی داستانها زدن -
سرش کردن از تیزی من تهی / نمودن بدو روزگار بهی -
بهادر امیرعضدی