برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

وصف قد و بالای رستم از نگاه سهراب

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

وصف قد و بالای رستم از نگاه سهراب:

بپرسید کان سبز  پرده سرای /  یکی لشکری گشن  پیشش به پای – 

یکی تخت پر مایه اندر میان /  زده پیش او اختر کاویان – 

برو بر نشسته یکی پهلوان /  ابا فر و با سفت و یال گوان - 

ز هر کس که بر پای پیشش بر است / نشسته به رش سرش برتر است* – 

یکی باره پیشش به بالای اوی / کمندی فرو هشته تا پای اوی –

 برو هر زمان بر خروشد همی / تو گویی که در زین بجوشد همی – 

بسی پیل برگستوان دار پیش / همی جوشد آن مرد بر جای خویش – 

نه مرد است از ایران به بالای اوی / نه بینم همی اسب همتای اوی – 

درفشی بدید اژدها پیکرست / بران نیزه بر شیر زرین سرست 

ز هر کس که بر پای پیشش بر است / نشسته به "رش" بر سرش برتر است* -

یکی باره پیشش به بالای اوی / کمندی فرو هشته تا پای اوی - 

برو هر زمان برخروشد همی / تو گویی که در زین بجوشد همی -

.........................................................

پ ن:

*  هرکس که پیش پای رستم که "بر تخت نشسته"ایستاده باشد، نشسته ی رستم، به مقیاسِ رش، یک سر و گردن از آن کس که ایستاده (بر پای پیشش بر است)، بالاتر ست . اشاره به بُرز و بالای رستم.

بهادر امیرعضدی

زن از دید رستم، به زنی چون سودابه

و.ک(132)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

زن از دید رستم، به زنی چون سودابه

***

رستم، بر کیکاووس می تازد و بر می آشوبد و نابکاری ِ سودابه را در کشته شدن سیاوش دخیل می بیند:

چو آمد به نزدیک کاووس کی / سرش بود پرخاک و پرخاک پی -

بدو گفت خوی بد ای شهریار / پراگندی و تخمت آمد ببار -

ترا مهر سودابه و بدخوی / ز سر برگرفت افسر خسروی -

کنون آشکارا ببینی همی / که بر موج دریا نشینی همی -

از اندیشهٔ خرد و شاه سترگ / بیامد به ما بر زیانی بزرگ -

کسی کاو بود مهتر انجمن / کفن بهتر او را ز فرمان زن - 

سیاوش به گفتار زن شد به باد / خجسته زنی کاو ز مادر نزاد - 

تهمتن برفت از بر تخت اوی / سوی خان سودابه بنهاد روی - 

ز پرده به گیسوش بیرون کشید / ز تخت بزرگیش در خون کشید - 

به خنجر به دو نیم کردش به راه / نجنبید بر جای کاووس شاه - 

بیامد به درگاه با سوگ و درد / پر از خون دل و دیده رخساره زرد - 

بهادر امیرعضدی

تازیان از زبان یزدگرد سوم

و.ک(133)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

 تازیان از زبان یزدگرد سوم

*** 

  همانا که آمد شما را خبر/که ما را چه آمد ز اختر به سر - 

ازین مارخوار اهرمن چهرگان/ز دانایی و شرم بی بهر گان - 

نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد / همی داد خواهند گیتی به باد - 

چنین گشت پرگار چرخ بلند/که آید بدین پادشاهی گزند - 

ازین زاغ ساران بی آب و رنگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ -  

بدین تخت شاهی نهادست روی / شکم گرسنه کام دیهیم جوی - 

پراکنده گردد بدی در جهان / گزند آشکارا و نیکی نهان -

بهادر امیرعضدی

سخن گفتن بی جان با جاندار و جاندار با بی جان،در شاهنامه

و.ک(134)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

سخن گفتن بی جان با جاندار  و جاندار با بی جان،در شاهنامه

***

پند تاج به سر ِ  پر ز باد ِ بهرام:

 چنین گفت موبد ببهرام تیز / که خون سر بیگناهان مریز-

چو خواهی که تاج تو ماند بجای / مبادی جز آهسته و پاک رای – 

نگه کن که خود تاج با سر چه گفت / که با مغزت ای سر خرد باد جفت -

به گرسیوز آمد ز کار نیا / دو رخ زرد و یک دل پر از کیمیا -

کشیدندش از پیش دژخیم زار / به بند گران و به بد روزگار -

ابا روزبانان مردم‌کشان / چنانچون بود مردم بدنشان -

چو در پیش کیخسرو آمد بدرد / ببارید خون بر رخ لاژورد -


سخن گفتن رستم با سلیح نبردش:
 زواره بیامد به نزدیک اوی/ورا دید پژمرده و زردروی-
بدو گفت رو تیغ هندی بیار/یکی جوشن و مغفری نامدار-
چو رستم سلیح نبردش بدید/سرافشاند و باد از جگر برکشید-
چنین گفت کای جوشن کارزار/برآسودی از جنگ یک روزگار-
کنون کار پیش آمدت سخت باش/به هر جای پیراهن بخت باش-
چنین رزمگاهی که غران دو شیر/به جنگ اندر آیند هر دو دلیر-
کنون تا چه پیش آرد اسفندیار/چه بازی کند در دم کارزار-


سخن گفتن رستم با کریاس(درگاه، آستان، پرده سرا):
 چو رستم بدر شد ز پرده سرای/زمانی همی بود بر در به پای-
به کریاس گفت ای سرای امید/خنک روز کاندر تو بد جمشید-
همایون بدی گاه کاوس کی/همان روز کیخسرو نیک پی-
در فرهی بر تو اکنون ببست/که بر تخت تو ناسزایی نشست-

 شنید این سخنها یل اسفندیار/پیاده بیامد بر نامدار-
به رستم چنین گفت کای سرگرای/چرا تیز گشتی به پرده سرای-
سزد گر برین بوم زابلستان/نهد دانشی نام غلغلستان-
که مهمان چو سیر آید از میزبان/به زشتی برد نام پالیزبان-

سخن گفتن اسفندیار با پرده سرا در پاسخ به رستم:
سراپرده را گفت بد روزگار/که جمشید را داشتی بر کنار-
همان روز کز بهر کاوس شاه/بدی پرده و سایهٔ بارگاه-
 کجا راه یزدان همی بازجست/همی خواستی اختران را درست-
زمین زو سراسر پرآشوب بود/پر از خنجر و غارت و چوب بود-
کنون مایه دار تو گشتاسپ است/به پیش وی اندر چو جاماسپ است-
نشسته به یک دست او زردهشت/که با زند واست آمدست از بهشت-


بهادر امیرعضدی

قهر رستم و هشدارگودرز به کیکاووس در باره قهر رستم

و.ک(135)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

***

قهر رستم و هشدارگودرز به کیکاووس در باره قهر رستم

***

درشت گویی کیکاووس به رستم:

یکی بانگ بر زد به گیو از نخست/پس آنگاه شرم از دو دیده بشست-

که رستم که باشد فرمان من/کند پست و پیچد ز پیمان من-

بگیر و ببر زنده بردارکن/وزو نیز با من مگردان سخن-


درشتی و تندی، درشتی و تندی به بار می آورد. 

درشتی کیکاووس به رستم گران می آید و بر کیکاووس بر می آشوبد:

تهمتن برآشفت با شهریار/که چندین مدار آتش اندر کنار-

همه کارت از یکدگر بدترست/ترا شهریاری نه اندرخورست-

تو سهراب را زنده بر دار کن/پرآشوب و بدخواه را خوار کن-

بزد تند یک دست بر دست طوس/تو گفتی ز پیل ژیان یافت کوس-

ز بالا نگون اندرآمد به سر/برو کرد رستم به تندی گذر-

به در شد به خشم اندرآمد به رخش/منم گفت شیراوژن و تاج‌بخش-

چو خشم آورم شاه کاووس کیست/چرا دست یازد به من طوس کیست-


رستم به قهر، دربار کیکاووس را ترک میکند و روی سوی زابل می گذارد:

به ایران نبینید ازین پس مرا/شما را زمین پر کرگس مرا-

غمی شد دل نامداران همه/که رستم شبان بود و ایشان رمه-


هشدارگودرز به کیکاووس در باره قهر رستم:

به گودرز گفتند کاین کار تست / شکسته بدست تو گردد درست - 

سپهبد جز از تو سخن نشنود / همی بخت تو زین سخن نغنود -

به نزدیک این شاه دیوانه رو / زین در سخن یاد کن نو به نو - 

به کاووس کی گفت رستم چه کرد / کز ایران برآوردی امروز گرد - 

فراموش کردی ز هاماوران / وزان کار دیوان مازندران - 

که گویی ورا زنده بر دار کن / ز شاهان نباید گزافه سخن - 

چو او رفت وآمد سپاهی بزرگ / یکی پهلوانی به کردار گرگ - 

که داری که با او به دشت نبرد / شود بر فشاند برو تیره گرد - 

کسی را که جنگی ، چو رستم بود / بیازارد او را ، خرد کم بود -  

چو بشنید گفتار گودرز ، شاه / بدانست کو دارد آئین و راه - 

پشیمان بشد زان کجا گفته بود / به بیهودگی مغزش آشفته بود - 

به گودرز گفت این سخن درخورست / لب پیر با پند نیکو ترست - 

خردمند باید دل پادشا / که تیزی و تندی نیارد بها - 

شما را بباید بر او شدن / به خوبی بسی داستانها زدن - 

سرش کردن از تیزی من تهی / نمودن بدو روزگار بهی -


بهادر امیرعضدی