برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

قارنِ رزم زن و خوار داشتن مرگ

و.ک(141)

برگزید هایی از شاهنامه ی فردوسی 

*** 

دریا دل بودنِ قارن رزم زن و خوار داشتن مرگ:

  چنین داد پاسخ که من قارنم / گلیم اندر آب روان افگنم -

***

ویسه، سپهسالار سپاه افراسیاب روی سوی ایران میکند و با پیکر بی جان فرزندش مواجه می شود: 

بشد ویسه سالار توران سپاه / ابا لشکری نامور کینه‌خواه - 

ازان پیشتر تابه قارن رسید / گرامیش را کشته افگنده دید -

ز ویسه به قارن رسید آگهی / که آمد به پیروزی و فرهی - 

ز درد پسر ویسهٔ جنگجوی / سوی پارس چون باد بنهاد روی - 


قارن به مقابله با ویسه بر می آید:

چو از پارس قارن به هامون کشید / ز دست چپش لشکر آمد پدید - 

ز قلب سپه ویسه آواز داد / که شد تاج و تخت بزرگی به باد - 

ز قنوج تا مرز کابلستان / همان تا در ِ  بُست و زابلستان - 

همه سر به سر پاک در چنگ ماست / بر ایوانها نقش و نیرنگ ماست - 

کجا یافت خواهی تو آرامگاه / ازان پس کجا شد گرفتار شاه - 


قارن در پاسخ به رجز خوانی و تهدید گستاخانه ی ویسه، مرگ را هیچ می انگارد : 

چنین داد پاسخ که من قارنم / "گلیم اندر آب روان افگنم"

نه از بیم رفتم نه از گفت‌وگوی / به پیش پسرت آمدم کینه جوی - 

چو از کین او دل بپرداختم / کنون کین و جنگ ترا ساختم - 


دو سپاه در هم آخته می شوند و تار و پود دو سپاه در هم بافته می شود تا بدانجا که ویسه، نا گزیر، گزینه ی گریز را بر می گزیند:

سپه یک به دیگر برآویختند / چو رود روان خون همی ریختند - 

بر ویسه شد قارن رزم جوی / ازو ویسه در جنگ برگاشت روی - 

چو بر ویسه آمد ز اختر شکن / نرفت از پسش قارن رزم‌زن - 

بشد ویسه تا پیش افراسیاب / ز درد پسر مژه کرده پر آب -


بهادر امیرعضدی

نکوهش ِ آز، در شاهنامه، "بخش پانزدهم"

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی 

*** 

نکوهش ِ آز، در شاهنامه - بخش پانزدهم

***

جهان خواستی یافتی خون مریز   مکن با جهاندار یزدان ستیز -

*

چنین گفت سیندخت کای نامدار   به جای روان خواسته خوار دار -

*

چو داننده مردم بود آزور/همی دانش او نیاید به بر - 

هر آنگه که دانا بود پر شتاب/چه دانش مر اورا چه در سر شراب - 

چو عیب تن خویش داند کسی/ز عیب کسان بر نخواند بسی - 

*

دگر هرک دارد ز هر کار ننگ/بود زندگانی و روزیش تنگ - 

در آز باشد دل سفله مرد/بر سفلگان تا توانی مگرد - 

دلت زنده باشد به فرهنگ و هوش/به بد در جهان تا توانی مکوش - 

خرد همچو آبست و دانش زمین/بدان، کاین جدا وان جدا نیست زین - 

*

همه تلخی از بهر بیشی بود   مبادا که با آز خویشی بود -


بهادر امیرعضدی

نگاره ی خام اندیشی جوانی و دوراندیشی پیری در شاهنامه فردوسی – بخش ۲

و.ک(142,2)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

نگاره ی خام اندیشی جوانی و دوراندیشی پیری در شاهنامه فردوسی – بخش ۲

***

خام اندیشی هومان، دور اندیشی پیران ویسه در برهه ی نبرد ِ یازده رخ

***

خام اندیشی و فوران شور ِ سرکش ِ هومان و وزن و وقار ِ دور اندیشانه ی پیران ویسه.  

***

در شاهنامه، پهلوانان سالمند طراح، تدوینگر ِ ستاد جنگ و"استراتژیست"عملیات رزم و گُردان و پهلوانان جوان، مرد عملیات "تاکتیکی" جنگ و گریزهای کوتاه مدت ند و پیر و جوان پهلوانان و گاه شاهان نیز، همگی دست به شمشیر و پای به میدان رزم دارند و گَرد ِ آوردگاه، بر سر و یال و کتف و کوپال همگان شان به یکسان می نشیند.

***

وزان لشکر ترک هومان دلیر / به پیش برادر بیامد چو شیر -

که ای پهلوان ِ رد افراسیاب/گرفت اندرین دشت ما را شتاب-

به هفتم فراز آمد این روزگار/میان بسته در جنگ چندین سوار-

از آهن میان سوده و دل ز کین/نهاده دو دیده به ایران زمین-

چه داری به روی اندرآورده روی/چه اندیشه داری به دل در، بگوی-

گرت رای جنگست، جنگ آزمای/ورت رای برگشتن، ایدر مپای-

که ننگست ازین بر تو ای پهلوان/بدین کار خندند پیر و جوان-

همان لشکرست این که از ما به جنگ/برفتند و رفته ز روی آب و رنگ-

کزیشان همه رزمگه کشته بود/زمین سربسر رود خون گشته بود-

نه زین نامداران سواری کم ست/نه آن دوده را پهلوان رستم ست-

گرت آرزو نیست خون ریختن/نخواهی همی لشکر انگیختن-

ز جنگ‌آوران لشکری برگزین/به من ده تو بنگر کنون رزم و کین-


پیران ِ پیرانه سر، به تندی و شتابآلودگی برادرش هومان، به نرمی پاسخ می گوید:

چو بشنید پیران ز هومان سَخُن/بدو گفت مشتاب و تندی مکن-

بدان ای برادر که این رزمخواه/که آمد چنین پیش ما با سپاه-

گزین ِ بزرگان کیخسروست/سر نامداران هر پهلوست-

یکی آنک کیخسرو از شاه من/بدو سر فرازد به هر انجمن-

و دیگر که از پهلوانان شاه/ندانم چو گودرز کس را به جاه-

بگردنفرازی و مردانگی/به رای هشیوار و فرزانگی-

سه دیگر که پرداغ دارد جگر/پر از خون، دل از درد ِ چندان پسر-

که از تن سرانشان جدا مانده‌ایم/زمین را به خون، گِرد بنشانده‌ایم-

کنون تا به تنش اندرون جان بود/برین کینه چون مار، پیچان بود-

چهارم که لشکر میان دو کوه/فرود آوریدست و کرده گروه-

ز هر سو که پویی بدو راه نیست/براندیش، کین رنج کوتاه نیست-

بکوشید باید بدان تا مگر/ازان کوهپایه برآرند سر-

مگر مانده گردند و سستی کنند/به جنگ اندرون پیشدستی کنند-

چو از کوه بیرون کند لشکرش/یکی تیرباران کنم بر سرش-

چو دیوار گرد اندر آریم شان/چو شیر ژیان در بر آریم شان-

بریشان بگردد همه کام ما/برآید به خورشید بر، نام ما-

تو پشت سپاهی و سالار شاه/برآورده از چرخ ِ گردان کلاه-

کسی کو به نام بلندش نیاز/نباشد چه گردد همی گِرد ِ آز-

و دیگر که از نامداران جنگ/نیاید کسی نزد ما بی‌درنگ-

ز گردان کسی را که بی‌نام‌تر/ز جنگ سواران بی‌آرام‌تر-

ز لشکر فرستد به پیشت به کین/اگر بر نوردی برو بر زمین-

ترا نام ازان برنیاید بلند/به ایرانیان نیز ناید گزند-

وگر بر تو بر، دست یابد به خون/شوند این دلیران ترکان زبون-


هومان، نیوشای پند برادرش پیران نیست و اندرزهای وی را به خیره می بیند: 

نگه کرد هومان به گفتار اوی/همی خیره دانست پیکار اوی-

چنین داد پاسخ کز ایران سوار/نباشد که با من کند کارزار-

ترا خود همین مهربانیست خوی/مرا کارزار آمدست آرزوی-

وگر کت به کین جستن آهنگ نیست/به دلت اندرون آتش جنگ نیست-

کنم آنچ باید بدین رزمگاه/نمایم هنرها به ایران سپاه-

شوم چرمهٔ گامزن زین کنم/سپیده دمان جستن کین کنم-

نشست از بر زین سپیده‌دمان/چو شیر ژیان با یکی ترجمان-

بیامد به نزدیک ایران سپاه/پر از جنگ دل، سر پر از کین شاه-

چو پیران بدانست کو شد به جنگ/برو بر جهان گشت ز اندوه تنگ-


گویی پیام نهان حکیم طوس ست که از زبان کشواد قارن به گوش جان می نشیند:

بجوشیدش از درد ِ هومان جگر/یکی داستان یاد کرد از پدر-

که دانا به هر کار سازد درنگ/سر اندر نیارد به پیکار و ننگ-

سبکسار تندی نماید نخست/به فرجام ِ کار، انده آرد درست-

زبانی که اندر سرش مغز نیست/اگر دُر ببارد همان نغز نیست-


بهادر امیرعضدی

نگاره ی خام اندیشی جوانی و دوراندیشی پیری در شاهنامه فردوسی – بخش ۱

و.ک(142,1)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

نگاره ی خام اندیشی جوانی و دوراندیشی پیری در شاهنامه فردوسی – بخش ۱

***

خام اندیشی بیژن، دور اندیشی گیو در برهه ی نبرد ِ یازده رخ 

***

خام اندیشی و فوران شور ِ سرکش ِ بیژن و وزن و وقار ِ دور اندیشانه ی گیو.  

***

در شاهنامه، پهلوانان سالمند طراح، تدوینگر ِ ستاد جنگ و"استراتژیست"عملیات رزم و گُردان و پهلوانان جوان، مرد عملیات "تاکتیکی" جنگ و گریزهای کوتاه مدت ند و پیر و جوان پهلوانان و گاه شاهان نیز، همگی دست به شمشیر و پای به میدان رزم دارند و گَرد ِ آوردگاه، بر سر و یال و کتف و کوپال همگان شان به یکسان می نشیند.

***      

پیران، با سپاهش، تازان روی سوی سپاه ایران دارند:

نهاده سپهدار پیران دو چشم / که گودرز را دل بجوشد ز خشم –

کند پشت بر دشت و راند سپاه / سپاه اندر آرد به پشت سپاه – 


بیژن از درنگ پدر در نبرد و رخوت ِ چیره بر سپاهیان ایران ناخرسند و پیچان ست:

به روز چهارم ز پیش سپاه / بشد بیژن گیو تا قلبگاه -

به پیش پدر شد همه جامه چاک / همی بآسمان بر پراگند خاک -

بدو گفت کای باب ِ کارآزمای / چه داری چنین خیره ما را به پای -

سواران به خَفتان و خود اندرون / یکی را به رگ بر نجنبید خون -


بیژن، بر بی عملی و انفعال گودرز ِ جگر خسته و داغ دار ِ کشته گان گودرزی از جنگ پشن ایرادی نمی بیند و حال روز او را در می یابد ولی از درنگ و تانی پدرش گیو، سخت آزرده ست و شِکوِه مند:

به ایران  پس از رستم نامدار/ نبودی چو گودرز دیگر سوار-

چینن تا بیامد ز جنگ پشن / ازان کشتن و رزمگاه گشن -

به لاون که چندان پسر کشته دید / سر بخت ایرانیان گشته دید -

جگر خسته گشستست و گم کرده ‌راه / نخواهد که بیند همی رزمگاه -


بیژن ِ پریش، پرخاشگرانه به پدر می تازد. تک و تازِش ِ پیران ویسه را بین. چاره ی کار را گزین:

به پیرانش بر چشم باید فگند / نهادست سر سوی کوه بلند -


اختر و ماه را بنه. مرز و بوم را بنگر. خاندان و خانه را باش:

سپهدار کو ناشمرده سپاه / ستاره شمارد همی گرد ماه -

شگفت از جهاندیده گودرز نیست / که او را روان خود بر این مرز نیست - 

شگفت از تو آید مرا ای پدر / که شیر ژیان از تو جوید هنر - 

دو لشکر همی بر تو دارند چشم / یکی تیز کن مغز و بفروز خشم - 

کنون چون جهان گرم و روشن هوا / بگیرد همی رزم لشکر نوا - 

چو این روزگار خوشی بگذرد / چو پولاد روی زمین بفسرد -

 چو بر نیزه ها گردد افسرده چنگ / پس پشت تیغ آید و پیش سنگ - 

که آید ز گردان به پیش سپاه / که آورد گیرد بدین رزمگاه - 

ور ایدون که ترسد همی از کمین / ز جنگ سواران و مردان کین -

 به من داد باید سواری هزار / گزین ِ من اندر خور ِ کارزار - 

بر آریم گرد از کمینگاه شان /  سر افشان کنیم از بر ِ ماه شان -  


واکنش گیو به برآشفتن بیژن:

ز گفتار بیژن بخندید گیو/بسی آفرین کرد بر پور نیو –

ولیکن تو ای پور چیره سَخُن/زبان بر نیا بر گشاده مکن-

که او کاردیده ست و داناترست/برین لشکر نامور مهترست-

کسی کو بود سوده ی کارزار/نباید به هر کارش آموزگار-

سواران ما گر به بار اندرند/نه ترکان به رنگ و نگار اندرند-

همه شوربختند و برگشته سر/همه دیده پرخون و خسته جگر-

همی خواهد این باب کارآزمای/که ترکان به جنگ اندر آرند پای-

پس پشتشان دور ماند ز کوه/برد لشکر کینه‌ور همگروه-

ببینی تو گوپال گودرز را/که چون بر نوردد همی مرز را-

و دیگر کجا ز اختر نیک و بد/همی گردش چرخ را بشمرد-

چو پیش آید آن روزگار بهی/کند روی گیتی ز ترکان تهی-


پند گیو به گوش بیژن می نشیند:

چنین گفت بیژن به پیش پدر/که ای پهلوان جهان سربسر-

خجسته نیا را گر اینست رای/سزد گر نداریم رومی قبای-

شوم جوشن و خود بیرون کنم/بمی روی پژمرده گلگلون کنم-
چو آیم جهان پهلوان را بکار/بیایم کمربستهٔ کارزار-


بهادر امیرعضدی

نقش پهلوانان در رخداد ِ وارد کردن "شوک" به سپاهیان خودی و همآوردهای دشمن

و.ک(143)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

نقش پهلوانان در رخداد وارد کردن "شوک" به سپاهیان خودی و همآوردهای دشمن

*** 

در شاهنامه ی فردوسی، نقش ِ اراده و واکنش ِ انگیزشی و تهییج گر ِ پهلوانان در برهه های پریشانی و سرآسیمه گی سپاهیان در نبرد با سپاه ِ برتر ِ دشمن، بسیار کار ساز ست و در بهم زدن معادلات نبرد و برگردان ورق ِ پیروزی به سوی سپاه خودی، بسیار پر رنگ رخ می نمایاند.

***

شوک گیو به پدرش گودرز کشوادگان، در نبرد سپاه ِ سپهسالار طوس با سپاه هومان:

چنین گفت هومان۱ به فرشید ورد۲ / که با قلبگه جست باید نبرد – 

فریبرز۳ باید کزان قلبگاه / گریزان بیاید ز پشت سپاه - 

پس آسان بود جنگ با میمنه / به چنگ آید آن رزمگاه و بنه - 

برفتند پس تا به قلب سپاه / به جنگ فریبرز کاووس شاه - 

ز هومان گریزان بشد پهلوان / شکست اندر آمد به رزم گوان - 

بدادند گردنکشان جای خویش / نبودند گستاخ با رای خویش - 

یکایک به دشمن سپردند جای / ز گردان ایران نبد کس به پای - 

دلیران به دشمن نمودند پشت / از آن کار زار انده آمد به مشت - 

چو دشمن ز هر سو به انبوه شد / فریبرز بر دامن کوه شد - 

برفتند از ایرانیان هرکه زیست / برآن زندگان هم بباید گریست - 

همی بود برجای گودرز و گیو/ ز لشکر بسی نامبردار نیو – 


با تُرک تازی هومان و سپاهیانش، هراس به دل گودرز پیر رخنه می کند:

چو گودرز کشواد بر قلبگاه / درفش فریبرز کاووس شاه - 

ندید و یلان سپه را ندید / بکردار آتش دلش بر دمید - 

عنان کرد پیچان براه گریز / بر آمد ز گودرزیان رستخیز –

 

گیو، گریز ِ ناگزیر پدر را بر نمی تابد و بر پدر بر می آشوبد: 

بدو گفت گیو ای سپهدار پیر / بسی دیده ای گرز و کوپال و تیر - 

اگر تو ز پیران بخواهی گریخت / بباید به سر بر مرا خاک ریخت - 

نماند کسی زنده اندر جهان / دلیران و کار آزموده مهان - 

ز مردن مرا و ترا چاره نیست / درنگی تر از مرگ، پتیاره نیست - 

چو پیش آمد این روزگار درشت / ترا روی بینند، بهتر که پشت - 

بپیچیم زین جایگه سوی جنگ / نیاریم بر خاک کشواد۴ ننگ - 

ز دانا تو نشنیدی آن داستان / که بر گوید از گفته ی باستان - 

که گر دو برادر نهد پشت پشت / تن کوه را سنگ ماند به مشت - 

تو باشی و هفتاد جنگی پسر / ز دوده ستوده بسی نامور – 

به خنجر دل دشمنان بشکنیم / و گر کوه باشد ز بن برکنیم – 


با رشادت و بی باکی ِ گیو ِ نیو، ورق نبرد، "بسانی دگرگون رقم می خورد":

چو گودرز بشنید گفتارگیو / بدید آن سر و ترگ بیدار نیو- 

پشیمان شد از دانش و رای خویش / بیفشارد بر جایگه پای خویش – 

گرازه۴ برون آمد و گستهم۵ / ابا برته۶ و زنگه۷ ی یل به هم - 

بخوردند سوگند های گران / که پیمان شکستن نبود اندر آن - 

کزین رزمگه بر نتابیم روی / گر از گرز خون اندر آید به جوی - 

وزان جایگه ران بیفشاردند / به رزم اندرون گرز بگذاردند - 

ز هر سو سپه بی کران کشته شد / زمانه همی بر بدی گشته شد -         

.....................................................................................

پ ن:

هومان۱،پهلوان تورانی پسر ویسه - برادر پیران:

 برادرم هومان بسی پیش طوس / جهان کرد بر گونهٔ آبنوس -

  

فرشید گرد۲، ایرانی ،دوست و همرزم بهرام گودرز، معرف بهرام گودرز به فرود سیاوش در نبرد سپهدار طوس با فرود، از گردان کیخسرو در جنگ با افراسیاب، ، پسر ویسه - برادر پیران ویسه.


فریبرز۳،پسر کیکاووس، برادر ناتنی سیاوش، همسر دوم فرنگیس، رقیب کیخسرو برسر پادشاهی بعداز کیکاووس .


کشواد۴، کشوادیا گشواد، پسر قارن  ِ کاوه، پدر گودرز ِ پیر:

ببر زد بران کار کشواد دست / منم گفت یازان بدین داد دست - 

برو آفرین کرد فرخنده زال / که خرم بدی تا بود ماه و سال 

گرازه۵ ،پسر گیو، برادر بیژن و پشن


گستهم۶، پسر نوذر و برادر جوان‌تر توس. او یکی از پنج پهلوانی است که کی خسرو را در بیابان همراهی می‌کنند، تا آن که کی خسرو با فرشته‌ی سروش دیدارمی کند و آنگاه نا پدید می شود. 


برته۷، بزرگ طایفه توانه یان ، از گردان کیخسرو در جنگ با افراسیاب: 

دمادم بشد برته ی تیغ زن/ابا کوهیار اندر آن انجمن -


زنگه۸، زنگه ی شاوران، گرد ایرانی ،دوست و همرزم بهرام گودرز، معرف بهرام گودرز به فرود سیاوش در نبرد سپهدار طوس با فرود -  از گردان کیخسرو در جنگ با افراسیاب

بهادر امیرعضدی