بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 11 - رستم، از دید گودرز
***
رستم، از دید گودرز:
بدو گفت گودرز کای پهلوان/هشیوار و جنگی و روشنروان-
همی تاج و گاه از تو گیرد فروغ/سخن هرچ گویی نباشد دروغ-
تو ایرانیان را ز مام و پدر/بهی هم ز گنج و ز تخت و گهر-
چنانیم بیتو چو ماهی بخاک/بتنگ اندرون سر تن اندر هلاک-
چو دیدم کنون خوب چهر ترا/همین پرسش گرم و مهر ترا-
مرا سوگ آن ارجمندان نماند/ببخت تو جز روی خندان نماند-
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (70) - پند رستم در وصف به بند کشیده شدن کاموس کشانی
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
پند رستم در وصف به بند کشیده شدن کاموس کشانی:
چنین است رسم سرای فریب/گهی در فراز و گهی در نشیب-
بایران همی شد که ویران کند/کنام پلنگان و شیران کند-
به زابلستان و به کابلستان/نه ایوان بود نیز و نه گلستان-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(97) - اصطلاح ِ "دل بد مکن، یا بد به دل راه نده" در شاهنامه ی فردوسی
***
ردِّ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه، در شاهنامه
***
رستم در سرآغاز نبرد هماون، بر فراز کوه هماون می رود تا انبوهی سپاهیان تورانی به سپهسالاری کاموس کشانی را برانداز کند.
***
اصطلاح ِ دل بد مکن، یا بد به دل راه نده:
بران کوه سر ماند رستم شگفت/ببر گشتن اندیشه اندر گرفت-
که تا چون نماید بما چرخ مهر/چه بازی کند پیر گشته سپهر-
فرود آمد از کوه و دل بد نکرد/گذر بر سپاه و سپهبد نکرد-
همی گفت تا من کمر بستهام/بیک جای یک سال ننشستهام-
فراوان سپه دیدهام پیش ازین/ندانم که لشکر بود بیش ازین-
بهادر امیرعضدی
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 10 - پیران از دید طوس
***
پیران از دید طوس:
مرا شاه* ایران چنین داد پند/که پیران نباید که یابد گزند-
که او ویژه پروردگار منست/جهاندیده و دوستدار منست-
به بیداد بر خیره با او مکوش/نگه کن که دارد بپند تو گوش-
وصف پیران از زبان رستم به هومان:
ز پیران مرا دل بسوزد همی/ز مهرش روان برفروزد همی-
ز خون سیاوش جگرخسته اوست/ز ترکان کنون راد و آهسته اوست-
و.ک(039)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***چنان بود تیرش که ژوپینگران / شمردند هر تیر خشتی گران -
اسدی طوسی
یکی خشت زد بر سرین قباد / که بند کمرگاه او برگشاد -
فردوسی.
برآمد درخشیدن تیر و خشت/تو گفتی هوا بر زمین لاله کشت -
*
ببستند آیین ژوبین وران/برفتند با خشت های گران
*
همی بود رستم میان دو صف/گرفته یکی خشت رخشان بکف-
*
به بالای سرو و به نیروی پیل/به آورد خشت افگند بر دو میل
*
همی تاخت بهرام خشتی به دست/چنان چون بود مردم نیم مست
*
به پیش سپاه اندر آمد به جنگ/یکی خشت رخشان گرفته به چنگ-
*
تو اکنون همانا بکین آمدی/که با خشت بر پشت زین آمدی-
*
سپهدار هومان دمان پیش صف/یکی خشت رخشان گرفته بکف-
همی گفت چون من برایم بجوش/برانگیزم اسپ و برارم خروش-