برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(95) - اصطلاح ِ "مگه به خواب ببینی" در شاهنامه ی فردوسی
***
ردِّ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه، در شاهنامه
***
اصطلاح مگر به خواب ببینی:
مرا ایدر اکنون نگینست و گاه/پرستنده و گنج و تاج و سپاه-
همان مرز و شاهی چو افراسیاب/کس این را ز ایران نبیند بخواب-
و
همی گفت هر کس که افراسیاب/ازین پس بزرگی نبیند بخواب-
چرا کین پی افگند کش نیست مرد/که آورد سازد بروز نبرد-
و
همه بخردان و ردان سپاه/بآواز گفتند کین نیست راه-
جهاندیده پردانش افراسیاب/جز از چاره جستن نبیند بخواب-
و
سیاوش نگشتی بخیره تباه/ولیکن چنین گشت خورشید و ماه-
چنان کرد بدگوهر افراسیاب/که پیش تو پوزش نبیند بخواب-
و
جهاندار دهقان یزدان پرست/چوبر واژه برسم بگیرد بدست-
نشاید چشیدن یکی قطره آب/گر از تشنگی آب بیند بخواب-
و
چنین گفت پرمایه افراسیاب/که هرگز کسی این نبیند به خواب-
کجا چون شب تیره من دیدهام/ز پیر و جوان نیز نشنیدهام-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (67) -
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
پند سرزنش آمیز بهرام گودرز به سپاهیان ایران، بخاطر کشته شدن فرود:
بایرانیان گفت کز کردگار/بترسید وز گردش روزگار-
ببد بس درازست چنگ سپهر/به بیدادگر برنگردد بمهر-
زکیخسرو اکنون ندارید شرم/که چندان سخن گفت با طوس نرم-
بکین سیاوش فرستادتان/بسی پند و اندرزها دادتان-
ز خون برادر چو آگه شود/همه شرم و آذرم کوته شود-
ز رهام وز بیژن تیز مغز/نیاید بگیتی یکی کار نغز-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (66) - پند فردوسی، در رثای مرگ فرود
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
پند فردوسی، در رثای مرگ فرود:
ببازیگری ماند این چرخ مست/که بازی برآرد به هفتاد دست-
زمانی بخنجر زمانی بتیغ/زمانی بباد و زمانی بمیغ-
زمانی بدست یکی ناسزا/زمانی خود از درد و سختی رها-
زمانی دهد تخت و گنج و کلاه/زمانی غم و رنج و خواری و چاه-
همی خورد باید کسی را که هست/منم تنگدل تا شدم تنگدست-
اگر خود نزادی خردمند مرد/ندیدی ز گیتی چنین گرم و سرد-
بباید به کوری و ناکام زیست/برین زندگانی بباید گریست-
سرانجام خاکست بالین اوی/دریغ آن دل و رای و آیین اوی-
بهادر امیرعضدی