برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 17 - رستم از دید کیخسرو.

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 17 - زال و رستم از دید کیخسرو
*** 
رستم از دید کیخسرو:

کسی را که رستم بود پهلوان/سزد گر بماند همیشه جوان-
پرستنده چون تو ندارد سپهر/ز تو بخت هرگز مبراد مهر-


رستم از دید کیخسرو:
برستم یکی نامه فرمود شاه/نوشتن ز مهتر سوی نیکخواه-
که ای پهلوان زادهٔ پر هنر/ز گردان لشکر برآورده سر-
دل شهریاران و پشت کیان/بفرمان هر کس کمر بر میان-
توی از نیاکان مرا یادگار/همیشه کمربستهٔ کارزار-
ترا داد گردون بمردی پلنگ/بدریا ز بیمت خروشان نهنگ-
جهان را ز دیوان مازندران/بشستی و کندی بدان را سران-
چه مایه سر تاجداران ز گاه/ربودی و برکندی از پیشگاه-
بسا دشمنان کز تو بیجان شدست/بسا بوم و بر کز تو ویران شدست-
سر پهلوانی و لشکر پناه/بنزدیک شاهان ترا دستگاه-
همه جادوان را ببستی بگرز/بیفروختی تاج شاهان ببرز-
چه افراسیاب و چه شاهان چین/نوشته همه نام تو بر نگین-
هران بند کز دست تو بسته شد/گشایندگان را جگر خسته شد-
گشایندهٔ بند بسته توی/کیان را سپهر خجسته توی-
ترا ایزد این زور پیلان که داد/دل و هوش و فرهنگ فرخ‌نژاد-
بدان داد تا دست فریاد خواه/بگیری برآری ز تاریک چاه-
و
توی پهلوان کیان جهان/نهان آشکار آشکارت نهان-
گزین کیانی و پشت سپاه/نگهدار ایران و لشکر پناه-


 زال و رستم، از دید کیخسرو:

چو بشنید خسرو ز دستان سخن/یکی دانشی پاسخ افگند بن-
بدو گفت کای پیر پاکیزه مغز/همه رای و گفتارهای تو نغز-
ز گاه منوچهر تا این زمان/نه‌ای جز بی‌آزار و نیکی گمان-
همان نامور رستم پیلتن/ستون کیان نازش انجمن-
سیاوش را پروراننده اوست/بدو نیکویها رساننده اوست-
سپاهی که دیدند گوپال او/سر ترگ و برز و فر و یال او-
بسی جنگ ناکرده بگریختند/همه دشت تیر و کمان ریختند-
بپیش نیاکان من کینه‌خواه/چو دستور فرخ نماینده راه-
وگر نام و رنج تو گیرم بیاد/بماند سخن تازه تا صد نژاد-

شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 16 - رستم از دید گودرز کشوادگان.

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 16 - رستم از دید گودرز کشوادگان.
***
گودرز کشوادگان نزد کیخسرو از رستم میگوید:

نشست از بر تخت زر شهریار/بنزدیک او رستم نامدار-
فریبرز و گودرز و رهام و گیو/نشستند با نامداران نیو-
سخن گفت کیخسرو از رزمگاه/ازان رنج و پیگار توران سپاه-
بدو گفت گودرز کای شهریار/سخنها درازست زین کارزار-
می و جام و آرام باید نخست/پس آنگاه ازین کار پرسی درست-
 بدو گفت گودرز کای شهریار/ز مادر نزاید چو رستم سوار-
اگر دیو پیش آید ار اژدها/ز چنگ درازش نیابد رها-
هزار افرین باد بر شهریار/بویژه برین شیردل نامدار-
بگفت آنچ کرد او بپولادوند/ز کشتی و نیرنگ وز رنگ و بند-
ز افگندن دیو وز کشتنش/همان جنگ و پیگار و کین جستنش-

(102) - اصطلاح ِ "دست درازی کردن"، در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 
***
 (102) -  اصطلاح ِ
"دست درازی کردن"، در شاهنامه ی فردوسی .
***
ردِّ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه، در شاهنامه
***
اصطلاح
 ِ "دست درازی* کردن": 
بدو گفت گودرز کای شهریار/ز مادر نزاید چو رستم سوار-
اگر دیو پیش آید ار اژدها/ز چنگ درازش نیابد رها-
هزار افرین باد بر شهریار/بویژه برین شیردل نامدار-


و

افراسیاب پس از شکست در جنگ هماون:
نمانم که کیخسرو از تخت خویش/شود شاد و پدرام از بخت خویش-
سر زابلی را بروز نبرد/بچنگ دراز اندر آرم بگرد-
برو سرکشان آفرین خواندند/سرافراز را سوی کین خواندند-

....................................................................
پ ن:
دست درازی کردن، دست یازیدن، چنگ انداختن، به مفهوم تعدّی کردن. 

کنیز و غلام، در قالب غنیمت ِ جنگی در شاهنامه فردوسی - بخش 01

و.ک(091,1)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
کنیز و غلام، در قالب غنیمت ِ جنگی در شاهنامه فردوسی - بخش 01

***

گیو گودرز پس از شکست تورانیان در جنگ هماون:
بدانگه که خورشید بنمود تاج/برآمد نشست از بر تخت عاج
-

ز توران بیامد سرافراز گیو/گرفته بسی نامداران نیو-
بسی "خوب چهر بتان طراز"/گرانمایه اسپان و هرگونه ساز-

فرستاد یک نیمه نزدیک شاه/ببخشید دیگر همه بر سپاه-


ویر رستم به دیدن زال زر:
مرا بویهٔ زال سامست گفت/چنین آرزو را نشاید نهفت-
شوم زود و آیم بدرگاه باز/بباید همی کینه را کرد ساز-

و هدیه (کنیز و غلام) فرستادن کیخسرو به زال زر:
در گنج بگشاد شاه جهان/گرانمایه چیزی که بودش نهان-
بیاورد ده جام گوهر ز گنج/بزر بافته جامهٔ شاه پنج-
"غلامان رومی" بزرین کمر/"پرستندگان" نیز با طوق زر-
ز گستردنیها و از تخت عاج/ز دیبا و دینار و پیروزه تاج-
بنزدیک رستم فرستاد شاه/که این هدیه با خویشتن بر براه-


کیخسرو کنیزکانی را با هدیه و نثار نزد رستم می فرستد:
در گنج بگشاد شاه جهان/ز پرمایه چیزی که بودش نهان-
ز یاقوت وز تاج و انگشتری/ز دینار وز جامهٔ ششتری-
پرستار با افسر و گوشوار/"همان جعد مویان سیمین عذار"-
طبقهای زرین پر از مشک و عود/دو نعلین زرین و زرین عمود-
برو بافته گوهر شاهوار/چنانچون بود در خور شهریار-
بنزد تهمتن فرستاد شاه/دو منزل همی رفت با او براه-


رستم پس از پیروزی در جنگ هماون، فریبرز ِ کاووس را با صد کنیز از اسیران تورانی نزد کیکاووس می فرستد:
بفرمود تا خلعت آراستند/ستام و کمرها بپیراستند-
"صد از جعد مویان زرین کمر"/صد اسپ گرانمایه با زین زر-
صد اشتر همه بار دیبای چین/صد اشتر ز افگندنی هم چنین-
فریبرز با تاج و گرز و درفش/یکی تخت زرین و زرینه کفش-
فرستاد و فرمود تا بازگشت/از ایران بسوی سپهبد گذشت-


رستم از دژ ِ شهر بیداد، اسیر به غلامی و کنیزی می گیرد:
در دژ ببست آن زمان جنگجوی/بتاراج و کشتن نهادند روی-
چه مایه بکشتند و چندی اسیر/ببردند زان شهر برنا و پیر-
بسی سیم و زر و گرانمایه چیز/ستور و غلام و پرستار نیز-
تهمتن چنین گفت کین زور و فر/یکی خلعتی باشد از دادگر-
شما سربسر بهره دارید زین/نه جای گله‌ست از جهان آفرین-

بهادر امیرعضدی

گلایه ی پیران ویسه از افراسیاب، نزد رستم

و.ک(104)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
گلایه ی پیران ویسه از افراسیاب، نزد رستم:

چو بشنید پیران ز پیش سپاه/بیامد بر رستم کینه خواه-

بدو گفت رستم که ای پهلوان/درودت ز خورشید روشن روان-

بدو گفت پیران که ای پیلتن/درودت ز یزدان و از انجمن-
ز نیکی دهش آفرین بر تو باد/فلک را گذر بر نگین تو باد-

بگویم ترا گر نداری گران/گله کردن کهتر از مهتران-
بکشتم درختی بباغ اندرون/که بارش کبست آمد و برگ خون-
ز دیده همی آب دادم برنج/بدو بد مرا زندگانی و گنج-
مرا زو همه رنج بهر آمدست/کزو بار تریاک زهر آمدست-

بسا درد و سختی و رنجا که من/کشیدم ازان شاه و زان انجمن-
گوای من اندر جهان ایزدست/گوا خواستن دادگر را بدست-
که اکنون برآمد بسی روزگار/شنیدم بسی پند آموزگار-
که شیون نه برخاست از خان من/همی آتش افروزد از جان من-
همی خون خروشم بجای سرشک/همیشه گرفتارم اندر پزشک-
ازین کار بهر من آمد گزند/نه بر آرزو گشت چرخ بلند-
ز تیره شب و دیده‌ام نیست شرم/که من چند جوشیده‌ام خون گرم-
 
میان دو کشور دو شاه بلند/چنین خوارم و زار و دل مستمند-

پیران ویسه نزد رستم از ناسپاسی های افراسیاب می گوید:
بپاداش جان خواهد از من همی/سر بدگمان خواهد از من همی-
پر از دردم ای پهلوان از دو روی/ز دو انجمن سر پر از گفتگوی-
نه راه گریزست ز افراسیاب/نه جای دگر دارم آرام و خواب-
همم گنج و بوم است و هم چارپای/نبینم همی روی رفتن بجای-
پسر هست و پوشیده‌رویان بسی/چنین خسته و بستهٔ هر کسی-
اگر جنگ فرماید افراسیاب/نماند که چشم اندر آید بخواب-
بناکام لشکر باید کشید/نشاید ز فرمان او آرمید-


بهادر امیرعضدی