برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

داد، دلمشغولی و انگیزه ی آغازین ِ شاهان در شاهنامه فردوسی – (بخش ۹)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

داد، دلمشغولی و انگیزه ی آغازین ِ شاهان در شاهنامه فردوسی – (بخش ۹)

***

داد، از ارکان ِ عهد و پیمان شاه با مردم بوده ست و همیشه، داد دلمشغولی و انگیزه ی آغازین ِ شاهان بوده و نیکنامی یا بد نامی شاهان نیز با میزان داد یا بیدادشان رقم می خورده ست.

***

اردشیر،

 به بغداد بنشست بر تخت عاج/به سر برنهاد آن دلفروز تاج-

 چو تاج بزرگی به سر برنهاد/ چنین کرد بر تخت پیروزه یاد-


اردشیر:

 که اندر جهان داد گنج منست/جهان زنده از بخت و رنج منست-

 جهان سر به سر در پناه منست/پسندیدن داد راه منست-

 همه انجمن خواندند آفرین/که آباد بادا به دادت زمین-

اردشیر، 

چو بر تخت بنشست شاه اردشیر/بشد پیش گاهش یکی مرد پیر-

 کجا نام آن پیر خراد بود/زبان و روانش پر از داد بود-


خراد نزد اردشیر از داد می گوید:

 چنین داد پاسخ که ای شهریار/انوشه بدی تا بود روزگار-

 که داند صفت کردن از داد تو/که داد و بزرگیست بنیاد تو-

 پیی برفگندی به ایران ز داد/که فرزند ما باشد از داد شاد-

 بدین انجمن هرک دارد نژاد/به تو شادمانند وز داد شاد-

 بماناد این شاه با مهر و داد/ندارد جهان چون تو خسرو به یاد-


بهرام گور،

 چو بر تخت بنشست بهرام گور / برو آفرین کرد بهرام و هور -

 پرستش گرفت آفریننده را / جهاندار و بیدار و بیننده را -

 خداوند داد و خداوند رای / کزویست گیتی سراسر به پای -


بهرام گور:

 نشستم برین تخت فرخ پدر / بر آیین طهمورث دادگر -

 به داد از نیاکان فزونی کنم / شما را به دین رهنمونی کنم –


نوذر،

 چو سوگ پدر شاه نوذر بداشت / ز کیوان کلاه کیی برفراشت -

 به تخت منوچهر بر بار داد / بخواند انجمن را و دینار داد -

 برین برنیامد بسی روزگار / که بیدادگر شد سر شهریار -

 پیاده همه پیش سام دلیر / برفتند و گفتند هر گونه دیر -

 ز بیدادی نوذر تاجور / که بر خیره گم کرد راه پدر -

 جهان گشت ویران ز کردار اوی / غنوده شد آن بخت بیدار اوی –


کیخسرو،

 چو تاج بزرگی بسر برنهاد / ازو شاد شد تاج و او نیز شاد -

 به هر جای ویرانی آباد کرد / دل غمگنان از غم آزاد کرد -

 زمین چون بهشتی شد آراسته / ز داد و ز بخشش پر از خواسته -

 چو جم و فریدون بیاراست گاه / ز داد و ز بخشش نیاسود شاه -


کیخسرو ِ دادگر از دادگستر ترین ِ شاهان بود و  خود از داد، داد ِ سخن سر نداد.


بهادر امیرعضدی

داد، دلمشغولی و انگیزه ی آغازین ِ شاهان در شاهنامه فردوسی – (بخش ۱۰)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

داد، دلمشغولی و انگیزه ی آغازین ِ شاهان در شاهنامه فردوسی – (بخش ۱۰)

***

داد، از ارکان ِ عهد و پیمان شاه با مردم بوده ست و همیشه، داد دلمشغولی و انگیزه ی آغازین ِ شاهان بوده و نیکنامی یا بد نامی شاهان نیز با میزان داد یا بیدادشان رقم می خورده ست.

***

شیروی (قباد)*،

 چو شیروی بنشست برتخت ناز / به سر برنهاد آن کیی تاج آز -


شیروی (قباد):

 چنین داد پاسخ بدیشان قباد / که همواره پیروز باشید و شاد -

 نباشیم تا جاودان بد کنش / چه نیکو بود داد با خوش منش -

 بپردازم آن گه به کار جهان / بکوشم به داد آشکار و نهان -


بهرام*،

 خردمند و شایسته بهرامشاه / همی داشت سوک پدر چندگاه -

 چو بنشست بر جایگاه مهی / چنین گفت بر تخت شاهنشهی -


بهرام:

 که هر شاه کز داد گنج آگند / بدانید کان گنج نپراگند -

 جهاندار یزدان بود داد و راست / که نفزود در پادشاهی نه کاست -

گر اندر جهان داد بپراگنم / ازان به که بیداد گنج آگنم -


 همای چهرزاد،

همای آمد و تاج بر سر نهاد / یکی راه و آیین دیگر نهاد -

 سپه را همه سربسر بار داد / در گنج بگشاد و دینار داد -

 به رای و به داد از پدر برگذشت / همی گیتی از دادش آباد گشت -

 نخستین که دیهیم بر سر نهاد / جهان را به داد و دهش مژده داد -

 به گیتی به جز داد و نیکی نخواست / جهان را سراسر همی داشت راست -

 جهانی شده ایمن از داد او / به کشور نبودی بجز یاد او -

.......................................................................

پ ن:

* شیروی یا قباد، پسر خسرو پرویز از همسرش مریم دختر قیصر:

به قیصر یکی نامه فرمود شاه / که بر نه سزاوار شاهی کلاه -

که مریم پسر زاد زیبا یکی / که هرگز ندیدی چنو کودکی –


* همای چهرزاد، دختر و همسر بهمن اسفندیار: 

دگر دختری داشت نامش همای / هنرمند و با دانش و نیک رای - 

همی خواندندی ورا چهرزاد / ز گیتی به دیدار او بود شاد - 

پدر در پذیرفتش از نیکویی / بران دین که خوانی همی پهلوی - 

همای دل افروز تابنده ماه / چنان بد که آبستن آمد ز شاه - 

همای یا چهرزاد، مادر داراب -  


* بهرام، پسر ِ شاپور ِ شاپور


بهادر امیرعضدی