برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
خاکساری و فروتنی، خوی و منش ِ پهلوانان و شاهان ِ شاهنامه فردوسی ست – ( بخش ۹)
***
در شاهنامه، خاکساری و فروتنی، افتادگی و متانت، خوی و منش و رسمی نا نوشته، راستین و روا و روان ست بین پهلوانان و شاهان، که در قامت خاکبوسی، آستان بوسی، کتف و یال و دست و بازو بوسی و ... رخ می نمایاند.
***
بیژن از نیا یش، گودرز رخصت رفتن به آوردگاه و نجات جان فرشید ورد را می خواهد:
بیژن رویاروی گودرز:
بدو گفت بیژن که ای پهلوان / خردمند و بیدار و روشنروان -
کنون یار باید که زندست مرد / نه آنگه کجا زو برآرند گرد -
بفرمای تا من ز تیمار اوی / ببندم کمر تنگ بر کار اوی -
ور ایدونک گویی مرو من سرم / ببرم بدین آبگون خنجرم -
که من زندگانی پس از مرگ اوی / نخواهم که باشد بهانه مجوی -
بدو گفت گودرز بشتاب پیش / اگر نیست مهر تو بر جان خویش -
نیابی همی سیری از کارزار / کمر بند و ببسیچ و سر بر مخار -
نسوزد همانا دلت بر پدر / که هزمان مر او را بسوزی جگر -
چو بشنید بیژن فرو برد سر / زمین را ببوسید و آمد بدر -
برآرم همی گفت از کوه خاک / بدین جنگ جستن مرا زو چه باک -
کمر بست و برساخت مر جنگ را / بزین اندر آورد شبرنگ را -
*
بیژن از گودرز میخواهد که پدرش گیو، زره سیاوش را برای نبرد با هومان بدو بدهد.
بیژن رویاروی گودرز:
ترا دادم این رزم هومان کنون / مگر بخت نیکت بود رهنمون -
گر این اهرمن را بدست تو هوش / براید بفرمان یزدان بکوش -
بنام جهاندار یزدان ما / بپیروزی شاه و گردان ما -
بگویم کنون گیو را کان زره / که بیژن همی خواهد او را بده -
بگفت این سخن با نبیره نیا / نبیره پر از بند و پر کیمیا -
پیاده شد از اسب و روی زمین / ببوسید و بر باب کرد آفرین -
بخواند آن زمان گیو را پهلوان / سخن گفت با او ز بهر جوان -
وزان خسروانی زره یاد کرد / کجا خواست بیژن ز بهر نبرد -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
خاکساری و فروتنی، خوی و منش ِ پهلوانان و شاهان ِ شاهنامه فردوسی ست – ( بخش ۸)
***
در شاهنامه، خاکساری و فروتنی، افتادگی و متانت، خوی و منش و رسمی نا نوشته، راستین و روا و روان ست بین پهلوانان و شاهان، که در قامت خاکبوسی، آستان بوسی، کتف و یال و دست و بازو بوسی و ... رخ می نمایاند.
***
رستم رویاروی کیخسرو:
برستم چنین گفت پس شهریار / که ای نیک پیوند و به روزگار -
ز هر بد توی پیش ایران سپر / همیشه چو سیمرغ گسترده پر -
چه درگاه ایران چه پیش کیان / همه بر در رنج بندی میان -
کنون چارهٔ کار بیژن بجوی / که او را ز توران بد آمد بروی -
چو رستم ز کیخسرو ایدون شنید / زمین را ببوسید و دم درکشید -
برو آفرین کرد کای نیک نام / چو خورشید هر جای گسترده کام -
ز تو دور بادا دو چشم نیاز / دل بدسگالت بگرم و گداز -
توی بر جهان شاه و سالار و کی / کیان جهان مر ترا خاک پی -
که چون تو ندیدست یک شاه گاه / نه تابنده خروشید و گردنده ماه -
مرامادر از بهر رنج تو زاد / تو باید که باشی برام و شاد -
منم گوش داده بفرمان تو / نگردم بهرسان ز پیمان تو -
برآرم ببخت تو این کار کرد / سپهبد نخواهم نه مردان مرد -
*
رستم رویاروی کیخسرو:
بشبگیر چون رستم آمد بدر / گشادهدل و تنگ بسته کمر -
بدستوری بازگشتن بجای / همی زد هشیوار با شاه رای -
یکی دست جامه بفرمود شاه / گهر بافته با قبا و کلاه -
یکی جام پر گوهر شاهوار / صد اسب و صد اشتر بزین و ببار -
دو پنجه پریروی بسته کمر / دو پنجه پرستار با طوق زر -
همه پیش شاه جهان کدخدای / بیاورد و کردند یک سر بپای -
همه رستم زابلی را سپرد / زمین را ببوسید و برخاست گرد -
بسربر نهاد آن کلاه کیان / ببست آن کیانی کمر برمیان -
ابر شاه کرد آفرین و برفت / ره سیستان را بسیچید تفت –
رستم رویاروی کیخسرو:
بفرمود تا پیل بردند پیش/بجنبید کیخسرو از جای خویش-
تهمتن چو تاج سرافراز دید/جهانی سراسر پرآواز دید-
فرود آمد و برد پیشش نماز/بپرسید خسرو ز راه دراز-
گرفتش بغوش در شاه تنگ/چنین تا برآمد زمانی درنگ-
همی آفرین خواند شاه جهان/بران نامور موبد و پهلوان-
بفرمود تا پیلتن برنشست/گرفته همه راه دستش بدست-
کیخسرو دو منزل رستم را بدرقه میکند:
بنزد تهمتن فرستاد شاه/دو منزل همی رفت با او براه-
چو خسرو غمی شد ز راه دراز/فرود آمد و برد رستم نماز-
ورا کرد پدرود و ز ایران برفت/سوی زابلستان خرامید تفت-
و
چو رستم درفش جهاندار شاه/نگه کرد کامد پذیره براه-
فرود آمد و خاک را داد بوس/خروش سپاه آمد و بوق و کوس-
خاکساری رستم نزد کیخسرو:
چو رستم بفر جهاندار شاه/نگه کرد کآمد پذیره براه-
پیاده شد و برد پیشش نماز/غمی گشته از رنج و راه دراز-
جهاندار خسرو گرفتش ببر/که ای دست مردی و جان هنر-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
خاکساری و فروتنی، خوی و منش ِ پهلوانان و شاهان ِ شاهنامه فردوسی ست – ( بخش ۷)
***
در شاهنامه، خاکساری و فروتنی، افتادگی و متانت، خوی و منش و رسمی نا نوشته، راستین و روا و روان ست بین پهلوانان و شاهان، که در قامت خاکبوسی، آستان بوسی، کتف و یال و دست و بازو بوسی و ... رخ می نمایاند.
***
رستم رویاروی گیو:
چو رستم چنین گفت بر جست گیو / ببوسید دست و سر و پای نیو -
برو آفرین کرد کای نامور / بمردی و نیروی و بخت و هنر -
بماناد بر تو چنین جاودان / تن پیل و هوش و دل موبدان -
چو رستم دل گیو پدرام دید / ازان پس بنیکی سرانجام دید -
بسالار خوان گفت پیش آر خوان / بزرگان و فرزانگان را بخوان -
زواره فرامرز و دستان و گیو / نشستند بر خوان سالار نیو -
*
رستم رویاروی کیخسرو:
بدو گفت خسرو درست آمدی / که از جان تو دور بادا بدی -
توی پهلوان کیان جهان / نهان آشکار آشکارت نهان -
گزین کیانی و پشت سپاه / نگهدار ایران و لشکر پناه -
مرا شاد کردی بدیدار خویش / بدین پر هنر جان بیدار خویش -
زواره فرامرز و دستان سام / درستند ازیشان چه داری پیام -
فرو بود رستم ببوسید تخت / که ای نامور خسرو نیکبخت -
ببخت تو هر سه درستند و شاد / انوشه کسی کش کند شاه یاد -
بسالار نوبت بفرمود شاه / که گودرز و طوس و گوان را بخواه -
در باغ بگشاد سالار بار / نشستنگهی بود بس شاهوار -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
خاکساری و فروتنی، خوی و منش ِ پهلوانان و شاهان ِ شاهنامه فردوسی ست – ( بخش ۶)
***
در شاهنامه، خاکساری و فروتنی، افتادگی و متانت، خوی و منش و رسمی نا نوشته، راستین و روا و روان ست بین پهلوانان و شاهان، که در قامت خاکبوسی، آستان بوسی، کتف و یال و دست و بازو بوسی و ... رخ می نمایاند.
***
تهمتن رویاروی کیخسرو:
تهمتن زمین را ببوسید و گفت / که با من عنان و رکیبست جفت -
سران را سر اندر شتاب آوریم / مبادا که آرام و خواب آوریم -
فریبرز را گفت برکش پگاه / سپاه اندرآور به پیش سپاه -
*
رستم رویاروی زال:
به رستم چنین گفت فرخنده زال / که برگیر کوپال و بفراز یال -
برو تازیان تا به البرز کوه / گزین کن یکی لشکر همگروه -
تهمتن زمین را به مژگان برفت / کمر برمیان بست و چون باد تفت -
*
پیران ویسه رویاروی افراسیاب:
بکاخ اندر آمد پرستارفش / بر شاه با دست کرده بکش -
بیامد دمان تا بنزدیک تخت / بر افراسیاب آفرین کرد سخت -
چو بشنید پیران خسرو پرست / زمین را ببوسید و بر پای جست -
که جاوید بادا ترا بخت و جای / مبادا ز تخت تو پردخته جای -
ز شاهان گیتی ستایش تراست / ز خورشید برتر نمایش تراست -
مرا هرچ باید ببخت تو هست / ز مردان وز گنج و نیروی دست -
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
خاکساری و فروتنی، خوی و منش ِ پهلوانان و شاهان ِ شاهنامه فردوسی ست – ( بخش ۵) - سام نریمان، رستم.
***
در شاهنامه، خاکساری و فروتنی، افتادگی و متانت، خوی و منش و رسمی نا نوشته، راستین و روا و روان ست بین پهلوانان و شاهان، که در قامت خاکبوسی، آستان بوسی، کتف و یال و دست و بازو بوسی و ... رخ می نمایاند.
***
سام نریمان رویاروی نوذر :
چو نوذر بر سام نیرم رسید / یکی نو جهان پهلوان را بدید -
فرود آمد از باره سام سوار / گرفتند مر یکدیگر را کنار -
ز شاه و ز گردان بپرسید سام / ازیشان بدو داد نوذر پیام -
چو بشنید پیغام شاه بزرگ / زمین را ببوسید سام سترگ -
دوان سوی درگاه بنهاد روی / چنان کش بفرمود دیهیم جوی -
چو آمد به نزدیکی شهریار / سپهبد پذیره شدش از کنار -
درفش منوچهر چون دید سام / پیاده شد از باره بگذارد گام -
منوچهر فرمود تا برنشست / مر آن پاکدل گرد خسروپرست –
*
تهمتن رویاروی کیخسرو:
چو شد روی گیتی ز خورشید زرد / بخم اندر آمد شب لاژورد -
تهمتن بیامد بنزدیک شاه / ببوسید خاک از در پیشگاه -
چنین گفت مر شاه را پیلتن / که بادا سرت برتر از انجمن -
بخواهشگری آمدم نزد شاه / همان از پی طوس و بهر سپاه -
بدو گفت خسرو که ای پهلوان / دلم پر ز تیمار شد زان جوان -
کنون پند تو داروی جان بود / وگر چه دل از درد پیچان بود -
بپوزش بیامد سپهدار طوس / بپیش سپهبد زمین داد بوس -
همی آفرین کرد بر شهریار / که نوشه بدی تا بود روزگار –
بهادر امیرعضدی