برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

شگرد پهلوانان و شاهان در نبرد های شاهنامه ی فردوس - بخش 1 - گرز، شگرد سام

و.ک(041,1)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
شگرد پهلوانان و شاهان در نبرد های شاهنامه ی فردوسی - 
بخش 1 - گرز، شگرد سام 

***
 گرز، شگرد سام یک زخم:

 چو تنگ اندر آورد با من زمین/برآهختم این گاوسر گرزکین-
 زدم بر سرش گرزهٔ گاو چهر/برو کوه بارید گفتی سپهر-
 شکستم سرش چون تن ژنده پیل/فرو ریخت زو زهر چون رود نیل-
جهانی بران جنگ نظاره بود/که آن اژدها زشت پتیاره بود-
 مرا سام یک زخم ازان خواندند/جهان زر و گوهر برافشاندند-

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (74) - گفتار پند آموز رستم، به سپاهیان

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (74) -  گفتار پند آموز رستم، به سپاهیان

***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ  شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
گفتار پند آموز رستم، به سپاهیان، بعد از پیروزی بر خاقان چین در نبرد هماون:

کنون جامهٔ رزم بیرون کنید/بسایش آرایش افزون کنید-
غم و کام دل بی‌گمان بگذرد/زمانه دم ما همی بشمرد-
همان به که ما جام می بشمریم/بدین چرخ نامهربان ننگریم-
سپاس از جهاندار پیروزگر/کزویست مردی و بخت و هنر-
کنون می گساریم تا نیم‌شب/بیاد بزرگان گشاییم لب-
سزد گر دل اندر سرای سپنج/نداریم چندین بدرد و برنج-
بزرگان برو خواندند آفرین/که بی‌تو مبادا کلاه و نگین-

کسی را که چون پیلتن کهترست/ز گرودن گردان سرش برترست-


گفتار رستم به سپاهیان:
چو رستم نگه کرد خیره بماند/جهان آفرین را فراوان بخواند-
چنین گفت کین روز ناپایدار/گهی بزم سازد گهی کارزار-
همی گردد این خواسته زان برین/بنفرین بود گه گهی بفرین-
زمانه نماند برام خویش/چنینست تا بود آیین و کیش-
یکی گنج ازین سان همی پرورد/یکی دیگر آید کزو برخورد-


گفتار سپاهیان به رستم:
بزرگان برو خواندند آفرین/که بی‌تو مبادا کلاه و نگین-
کسی را که چون پیلتن کهترست/ز گرودن گردان سرش برترست-
پسندیده باد این نژاد و گهر/هم آن بوم کو چون تو آرد ببر-
تو دانی که با ما چه کردی بمهر/که از جان تو شاد بادا سپهر-
همه مرده بودیم و برگشته روز/بتو زنده گشتیم و گیتی‌فروز-


*

گفتار رستم به سپاهیان:
تهمتن چنین گفت با بخردان/هشیوار و بیدار دل موبدان-
کسی را که یزدان کند نیکبخت/سزاوار باشد ورا تاج و تخت-
جهانگیر و پیروز باشد بجنگ/نباید که بیند ز خود زور چنگ-
ز یزدان بود زور ما خود کییم/بدین تیره خاک اندرون بر چییم-
بباید کشیدن گمان از بدی/ره ایزدی باید و بخردی-
که گیتی نماند همی بر کسی/نباید بدو شاد بودن بسی-
همی مردمی باید و راستی/ز کژی بود کمی و کاستی-

*
گفتار رستم به سپاهیان:
شما سربسر یک بیک همگروه/مباشید از آن نامداران ستوه-
مرا گر برزم اندر آید زمان/نمیرم ببزم اندرون بی‌گمان-
همی نام باید که ماند دراز/نمانی همی کار چندین مساز-
دل اندر سرای سپنجی مبند/که پر خون شوی چون ببایدت کند-
اگر یار باشد روان با خرد/بنیک و ببد روز را بشمرد-
خداوند تاج و خداوند گنج/نبندد دل اندر سرای سپنج-

بهادر امیرعضدی 

نبرد هم گروه، از شیوه های(تاکتیک های) جنگی در شاهنامه

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نبرد همگروه، از شیوه های(تاکتیک های) جنگی در شاهنامه:

چنین گفت رستم بایرانیان/که یکسر ببندند کین را میان-
بجان و سر شاه و خورشید و ماه/بخاک سیاوش بایران سپاه-
بیزدان دادار جان آفرین/که پیروزی آورد بر دشت کین-
همه سوی خاقان نهادند روی/بنیزه شده هر یکی جنگ جوی-
تهمتن بپیش اندرون حمله برد/عنان را برخش تگاور سپرد-
همی خون چکانید بر چرخ ماه/ستاره نظاره بر آن رزمگاه-
ز بس گرد کز رزمگه بردمید/چنان شد که کس روی هامون ندید-
ز بانگ سواران و زخم سنان/نبود ایچ پیدا رکیب از عنان-
هوا گشت چون روی زنگی سیاه/ز کشته ندیدند بر دشت راه-


افراسیاب برای دفع ِ شرّ ِ رستم از سر ِ خود، پولادوند را به یاری می طلبد:

درفش از پس و پیش پولادوند/سپردار با ترکش و با کمند-
فرود آمد از کوه و بگذاشت آب/بیامد بنزدیک افراسیاب-

 افراسیاب با خوش آمد به پولادوند چاره ی کار رستم را می جوید:
بیابان سپردی و راه دراز/کنون چارهٔ کار او را بساز-
پر اندیشه شد جان پولادوند/که آن بند را چون شود کاربند-
چنین داد پاسخ بافراسیاب/که در جنگ چندین نباید شتاب-
گر آنست رستم که مازندران/تبه کرد و بستد بگرز گران-
بدرید پهلوی دیو سپید/جگرگاه پولاد غندی و بید-
مرا نیست پایاب با جنگ اوی/نیارم ببد کردن آهنگ اوی-
تن و جان من پیش رای تو باد/همیشه خرد رهنمای تو باد-
من او را بر اندیشه دارم بجنگ/بگردش بگردم بسان پلنگ-
تو لشکر برآغال بر لشکرش/بانبوه تا خیره گردد سرش-
مگر چاره سازم و گر نی بدست/بر و یال او را نشاید شکست-
ازو شاد شد جان افراسیاب/می روشن آورد و چنگ و رباب-

پولادوند، چاره کار رستم را در تاکتیک جنگی ِ "نبرد همگروه" می بیند:
من او را بر اندیشه دارم بجنگ/بگردش بگردم بسان پلنگ-
تو لشکر برآغال بر لشکرش/بانبوه تا خیره گردد سرش-
مگر چاره سازم و گر نی بدست/بر و یال او را نشاید شکست-


ور ایدونک زینسان نجویی نبرد/دگرگونه خواهی همی کار کرد-
بانبوه جویی همی کارزار/سپه را سراسر بجنگ اند آر-


نبرد هم گروه:

بفرمود سالار مازندران/به یکسر سپاه از کران تا کران-
که یکسر بتازید و جنگ آورید/همه رسم و راه پلنگ آورید-
برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس/هوا نیلگون شد زمین آبنوس-

*

ور ایدونک زینسان نجویی نبرد/دگرگونه خواهی همی کار کرد-
بانبوه جویی همی کارزار/سپه را سراسر بجنگ اند آر-

*

بپیش اندرون رستم شیر گیر/زمین پر ز خون و هوا پر ز تیر-
ز دریا و دشت و ز هامون و کوه/سپاه اندر آمد همه همگروه-

*
سپه را بفرمود تا همگروه/برانند یکسر بکردار کوه-

بهادر امیرعضدی

درفش ِ همیشه سیاه تورانیان و انیرانیان در شاهنامه ی فردوسی

و.ک(105)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
در شاهنامه فردوسی، درفش شاهان و پهلوانان ایرانی رنگین و درفش تورانیان و انیرانیان، همواره به رنگ سیاه رقم خورده ست.

***

حکیم خردمند طوس به نوعی با این ایما و اشاره، با ایهام ها و در پرده گویی هایی، زیرکانه و رندانه، با نبوغ و ظرافتی مینیاتوری، به نوعی با جانبداری از ایران در برابر  توران، ایرانی در برابر تورانی، به داستانها و رخداد ها راستا و سمت و سوی دلخواه خود را میدهد. به هر روی، "فردوسی عاشق و دلبسته ی ایران ست". به جز شاهنامه فردوسی، اثر مکتوبی یافت نمی شود که این همه از ایران یاد کرده باشد. حکیم فرزانه ی طوس (حدود هزار بار) از ایران در اثر کوه پیکرش نام برده. فردوسی به شکلی "تیپیکال" و سمبلیک،  همه جا و همه وقت، هوشیارانه و هدفمند، درفش شاهان و پهلوانان تورانی را "به رنگ سیاه" نمودار کرده. ایران و ایرانی را "بیشتر" در جبهه ی خیر و توران و تورانی را در جبهه ی شر جانمایی کرده و بخوبی نبرد و تقابل ِ بین جبهه ی اهورایی و اهرمنی، داد و بیداد، آبادگری و ویرانگری و زشتی و زیبایی را به رخ می کشد. این "ظرایف ادبی، هنری" این ایما و اشاره ها، همه هدفمند در بین بیت ها جا سازی شده اند.

***
درفش ِ  همیشه سیاه تورانیان و انیرانیان:

نگه کرد پیران بدان کارزار/چنان تیز برگشتن روزگار-

نگونسار کرد آن درفش سیاه/برفتند پویان به بی راه و راه-
 همه میمنه گیو تاراج کرد/در و دشت چون پر دراج کرد-

 و
تهم رستم نیو، با تیغ ِ تیز/برآورد ازیشان دم رستخیز-
 سر هندوان با درفش سیاه/فرستاد رستم بنزدیک شاه-

و
چو قارن بیامد ز پیش سپاه/بدید آن درفشان درفش سیاه-
 چو آمد بر شیده دادش درود/ز شاه و ز ایرانیان برفزود-

و
 هیونی بتازید تا رزمگاه/به نزدیکی آن درفش سیاه-
 جهان پهلوان آن زریر سوار/سواران ترکان بکشتند زار-

و
 ز گرد اندر آمد درفش سیاه/سپهدار ترکان به پیش سپاه-


و

پس پشت خاقان چینی بایست/که داند ترا با سواری دویست-
 که گر زابلی با درفش سیاه/ببیند ترا کار گردد تباه-


و
 ز هر سوی پویید و چندی شتافت/نشان پی شاه توران نیافت-
 سپه چون نگه کرد در قلبگاه/ندیدند جایی درفش سیاه-

و
 گهار گهانی بدان جایگاه/گوی شیرفش با درفش سیاه-
 برآشفت چون ترگ رستم بدید/خروشی چو شیر ژیان برکشید-

و

فرستادگان سپهدار چین/ز پیش جهانجوی شاه زمین-

چو از دور دیدند ایوان شاه/زده بر سر او درفش سیاه-


و
 بیامد دمان قارن از نزد شاه/بنزد یکی آن درفش سیاه-
 بشد شیده نزدیک افراسیاب/دلش چون بر آتش نهاده کباب-

و

سواری دمان از طلایه برفت/بر شاه ایران خرامید تفت-
که پیغمبر شاه‌توران سپاه/گوی بر منش بر درفشی سیاه-
همی شیده گوید که هستم بنام/کسی بایدم تا گزارم پیام-


درفش سیاه هومان:
همآنگه بپیران رسید آگهی/که شد تیره آن فر شاهنشهی-
سبک بیژن اندر میان سپاه/نگونسار کرد آن درفش سیاه-
چو آن دیده‌بانان ایران سپاه/نگون یافتند آن درفش سیاه-

و

چو بیژن میان دو رویه سپاه/رسید اندران سایهٔ تاج و گاه-
هم آنگه بپیران رسید آگهی/که شد تیره آن فر شاهنشهی-
سبک بیژن اندر میان سپاه/نگونسار کرد آن درفش سیاه-
چو آن دیده بانان ایران سپاه/نگون یافتند آن درفش سیاه-


و

وزآنجا هیونی بسان نوند/طلایه سوی پهلوان برفگند-
که بیژن بپروزی آمد چو شیر/درفش سیاه را سر آورده زیر-


و

پیاده بیامد بکردار گرد/درفش سیه را نگون‌سار کرد-
نشان سپهدار ایران بنفش/بران باره زد شیر پیکر درفش-


و

درفش افراسیاب:

دل شاه ترکان پر از خشم و جوش/ز تندی نبودش بگفتار گوش-

 برانگیخت اسب از میان سپاه/بیامد دمان با درفش سیاه-

.................................................
پ ن:
درفش زال و پشوتن، از معدود درفش های سیاهِ ایرانیان  ست:


درفش زال:

سراپردهٔ زال نزدیک شاه/برافراخته زو درفش سیاه-


درفش پشوتن: 

سپه دید با جوشن و ساز جنگ/درفشی سیه پیکر او پلنگ-

سپه‌کش پشوتن به قلب اندرون/سپاهی همه دست شسته به خون-

به چنگ اندرون گرز اسفندیار/به زیر اندرون بارهٔ نامدار-


بهادر امیرعضدی

نبرد "چهل روزه ی" هماون

و.ک(106)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
نبرد "چهل روزه ی" هماون:

بنیروی این رستم شیر گیر/بکشتند و بردند چندی اسیر-
چهل روز بالشکر آویز بود/گهی رزم و گه بزم و پرهیز بود-


رستم در نامه یه کیخسرو:
رسیدم بفرمان میان دو کوه/سپاه دو کشور شده همگروه-
همانا که شمشیرزن صد هزار/ز دشمن فزون بود در کارزار-
کشانی و شگنی و چینی و هند/سپاهی ز چین تا بدریای سند-
ز کشمیر تا دامن رود شهد/سراپرده و پیل دیدیم و مهد-
نترسیدم از دولت شهریار/کزین رزمگاه اندر آید نهار-

چهل روز با هم همی جنگ بود/تو گفتی بریشان جهان تنگ بود-


و

پس آگاهی آمد بافراسیاب/که آتش برآمد ز دریای آب-

از ایران یکی لشکر آمد بجنگ/که شد چرخ گردنده را راه تنگ-

چهل روز یکسان همی جنگ بود/شب و روز گیتی بیک رنگ بود-

بهادر امیرعضدی