برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

خاکساری و فروتنی، خوی و منش ِ پهلوانان و شاهان ِ شاهنامه فردوسی ست – ( بخش ۱۷) خاک بوسی گیو گودرز

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
خاکساری و فروتنی، خوی و منش ِ پهلوانان و شاهان ِ شاهنامه فردوسی ست – ( بخش ۱۷) خاک بوسی گیو گودرز
***
در شاهنامه، خاکساری و فروتنی، افتادگی و متانت، خوی و منش و رسمی نا نوشته، راستین و روا و روان ست بین پهلوانان و شاهان، که در قامت خاکبوسی، آستان بوسی، کتف و یال و دست و بازو بوسی و ... رخ می نمایاند.
***
گیو رویاروی کیکاووس:

چو گیو اندر آمد بنزدیک شاه/زمین را ببوسید بر پیش گاه-
و رادید کاوس بر پای جست/بخندید و بسترد رویش بدست-
بپرسیدش از شهریار و سپاه/ز گردنده خورشید و تابنده ماه-

بهادر امیرعضدی

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (86) - پند کیخسرو به سپاهیان

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
 پند های شاهنامه فردوسی - بخش (86) -  پند کیخسرو به سپاهیان
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ  شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
پند کیخسرو پس از تسخیر گنگ دژ و گریختن افراسیاب، به سپاهیان:

بایرانیان گفت پیروز شاه/که دشمن چو آواره گردد ز گاه-
ز گیتی برو نام و کام اندکیست/ورا مرگ با زندگانی یکیست-
ز لشکر گزین کرد پس بخردان/جهاندیده و کار بین موبدان-
بدیشان چنین گفت کآباد بید/همیشه بهر کار با داد بید-
نباید که بر کاخ افراسیاب/بتابد ز چرخ بلند آفتاب-
هم آواز پوشیده‌رویان اوی/نخواهم که آید ز ایوان بکوی-
چو زان گونه دیدند کردار اوی/سپه شد سراسر پر از گفت و گوی-
که کیخسرو ایدر بدان سان شدست/که گویی سوی باب مهمان شدست-
همی یاد نایدش خون پدر/بخیره بریده ببیداد سر-
همان مادرش را که از تخت و گاه/ز پرده کشیدند یکسو براه-
شبان پروریدست وز گوسفند/مزیدست شیر این شه هوشمند-
چرا چون پلنگان بچنگال تیز/نه انگیزد از خان او رستخیز-
فرود آورد کاخ و ایوان اوی/برانگیزد آتش ز کیوان اوی-

کیخسرو در برابر "کوته بینی" سپاهیان، با "بلند نظری" و دور اندیشی آنان را پند می دهد:
ز گفتار ایرانیان پس خبر/بکیخسرو آمد همه در بدر-
فرستاد کس بخردان را بخواند/بسی داستان پیش ایشان براند-
که هر جای تندی نباید نمود/سر بی‌خرد را نشاید ستود-
همان به که با کینه داد آوریم/بکام اندرون نام یاد آوریم-
که نیکیست اندر جهان یادگار/نماند بکس جاودان روزگار-
همین چرخ گردنده با هر کسی/تواند جفا گستریدن بسی-

بهادر امیرعضدی

غلام و برده، در قامت "غنیمت جنگی" در شاهنامه

و.ک(005) 

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
 غلام و برده، در قامت "غنیمت جنگی" در شاهنامه:
****
 رستم در نبرد با سپاه خاقان و شکست دادن خاقان:

 چنان شد در و دشت آوردگاه/که از کشته جایی ندیدند راه-
 برفتند یک بهره زنهار خواه/گریزان برفتند بهری براه-
چنین گفت رستم که کشتن بسست/که زهر زمان بهر دیگر کسست-
بجست اندران دشت چیزی که بود/ز زرین وز گوهر نابسود-
سراسر فرستاد نزدیک شاه/غلامان و اسپان و تیغ و کلاه-
وزان بهرهٔ خویشتن برگرفت/همه افسر و مشک و عنبر گرفت-

***

کیکاووس و اسیران جنگی تورانی پس از شکست افراسیاب:
 چو برزد خور از چرخ رخشان سنان/بپیچید شب گرد کرده عنان-
 جهاندار پس گیو را پیش خواند/بران نامور تخت شاهی نشاند-
 بفرمود تا خواسته پیش برد/همان نامور سرفرازان گرد-
 اسیران و آنکس که بود از نوا/بیاراست مر هر یکی را جدا-
 یکی را نگهبان یکی را ببند/ببردند از پیش شاه بلند-
 ازان پس همه خواسته هرچ بود/ز دینار وز گوهر نابسود-
 بارزانیان داد تا آفرین/بخوانند بر شاه ایران زمین-
 دگر بردگان، مهتران را سپرد/بایوان ببرد از بزرگان و خرد-

بهادر امیرعضدی

رفتار جوانمردانه ی کیکاووس با دختران افراسیاب، پس از شکست افراسیاب

 و.ک(095)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
رفتار جوانمردانه ی کیکاووس با دختران افراسیاب، پس از شکست افراسیاب و به اسارت در آمدن بزرگان و خویشان افراسیاب:

جهاندار پس گیو را پیش خواند/بران نامور تخت شاهی نشاند-
 بفرمود تا خواسته پیش برد/همان نامور سرفرازان گرد-
 همان بیگنه روی پوشیدگان/پس پرده اندر ستم دیدگان-
 همان جهن را پای کرده ببند/ببردند نزدیک تخت بلند-
بدان دختران رد افراسیاب/نگه کرد کاوس مژگان پر آب-
پس پردهٔ شاهشان جای کرد/همانگه پرستنده بر پای کرد-
اسیران و آنکس که بود از نوا/بیاراست مر هر یکی را جدا-
یکی را نگهبان یکی را ببند/ببردند از پیش شاه بلند-


کیخسرو پس از تسخیر گنگ(بهشت گنگ)و گریختن افراسیاب، با بجا ماندگان دژ، مدارا پیشه میکند.
کیخسرو، خویشان افراسیاب را در پناه خود میگیرد:

 نباید که بر کاخ افراسیاب/بتابد ز چرخ بلند آفتاب -
هم آواز پوشیده رویان اوی/نخواهم که آید ز ایوان به کوی-
ز خویشان او کس نیازرد شاه/چنانچون بود در خور پیشگاه-


سپاهیان برآنند که گویی کیخسرو به میهمانی آمده ست.آنان مدارای کیخسرو بر تورانیان را بر نمی تابند.  چرا خان و مان و خانواده و سران به جا مانده در دژ را تار ومار نمی کند:‌
 چو زان گونه دیدند کردار اوی/سپه شد سراسر پر از گفت و گوی-
که کیخسرو ایدر بدان سان شدست/که گویی سوی باب مهمان شدست-
همی یاد نایدش خون پدر/بخیره بریده ببیداد سر-
همان مادرش را که از تخت و گاه/ز پرده کشیدند یکسو براه-

شبان پروریدست وز گوسفند/مزیدست شیر این شه هوشمند-
چرا چون پلنگان بچنگال تیز/نه انگیزد از خان او رستخیز-
فرود آورد کاخ و ایوان اوی/برانگیزد آتش ز کیوان اوی-


پند کیخسرو در پاسخ به سران و سرداران ایرانی در جنگ حصار:

بهتر آنست که از کینه، دست شوییم و داد و دادگری پیشه سازیم(همان به که با کینه داد آوریم).
ز گفتار ایرانیان پس خبر/بکیخسرو آمد همه در بدر-
فرستاد کس بخردان را بخواند/بسی داستان پیش ایشان براند-
که هر جای تندی نباید نمود/سر بی خرد را نشاید ستود-
همان به که با کینه داد آوریم/بکام اندرون نام یاد آوریم-
که نیکیست اندر جهان یادگار/نماند بکس جاودان روزگار-
همین چرخ گردنده با هر کسی/تواند جفا گستریدن بسی-


بهادر امیرعضدی

نیرومندی، رمز کامروایی در جهان ست

و.ک(096)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
نیرومندی، رمز کامروایی در جهان ست:
 گر ایدونک نیرو دهد کردگار/به کام دل ما شود روزگار-
***
گیو به بیژن که غرّه به نیرو و زور بازوی خویش ست، چنین هشدار میدهد که نیرومندی بدون خردمندی و مآل اندیشی، زهری ست مهلک به کام جوانی: 

چو بیژن چنین گفت گیو از کران/نگه کرد و آن کارش آمد گران-
 بفرزند گفت این جوانی چراست/بنیروی خویش این گمانی چراست-
 جوان گرچه دانا بود با گهر/ابی آزمایش نگیرد هنر-
 بد و نیک هر گونه باید کشید/ز هر تلخ و شوری بباید چشید-
 براهی که هرگز نرفتی مپوی/بر شاه خیره مبر آبروی-

بهادر امیرعضدی