برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نبردهای سه گانه ی دارای داراب با اسکندر – بخش ۴/۶
***
دارا به دست ماهیار و جانوشیار کشته می شود:
دو دستور بودش گرامی دو مرد/که با او بدندی به دشت نبرد-
یکی موبدی نام او ماهیار/دگر مرد را نام جانوشیار-
همی رفت با او دو دستور اوی/که دستور بودند و گنجور اوی-
یکی دشنه بگرفت جانوشیار/بزد بر بر و سینهٔ شهریار-
نگون شد سر نامبردار شاه/ازو بازگشتند یکسر سپاه-
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نبردهای سه گانه ی دارای داراب با اسکندر – بخش ۳/۶
***
دارا از فور هندی کمک می خواهد:
چو یاور نبودش ز نزدیک و دور/یکی نامه بنوشت نزدیک فور-
هیونی برافگند بر سان باد/بیامد بر فور فوران نژاد-
چو اسکندر آگاه شد زین سخن/که دارای دارا چه افگند بن-
بیامد ز اصطخر چندان سپاه/که خورشید بر چرخ گم کرد راه-
برآمد خروش سپاه از دو روی/بیآرام شد مردم جنگجوی-
سکندر به آیین صفی برکشید/هوا نیلگون شد زمین ناپدید-
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نبردهای سه گانه ی دارای داراب با اسکندر – بخش ۲/۶
***
تسلیم دارای داراب به اسکندر:
یکی نامه بنوشت با داغ و درد/دو دیده پر از خون و رخ لاژورد-
ز دارای داراب بن اردشیر/سوی قیصر اسکندر شهرگیر-
کنون گر بسازی و پیمان کنی/دل از جنگ ایران پشیمان کنی-
همه گنج گشتاسپ و اسفندیار/همان یاره و تاج گوهرنگار-
فرستم به گنج تو از گنج خویش/همان نیز ورزیدهٔ رنج خویش-
همان مر ترا یار باشم به جنگ/به روز و شبانت نسازم درنگ-
سکندر چو آن نامه برخواند گفت/که با جان دارا خرد باد جفت-
کسی کو گراید به پیوند اوی/به پوشیدهرویان و فرزند اوی-
نبیند مگر تخته گور تخت/گر آویخته سر ز شاخ درخت-
همه به اصفهانند بیدرد و رنج/ازیشان مبادا که خواهیم گنج-
تو گر سوی ایران خرامی رواست/همه پادشاهی سراسر تراست-
ز فرمان تو یک زمان نگذریم/نفس نیز بیراه تو نشمریم-
دارا ازین تسلیم خود به اسکندر ننگش میآید:
چو آن پاسخ نامه دارا بخواند/ز کار جهان در شگفتی بماند-
سرانجام گفت این ز کشتن بتر/که من پیش رومی ببندم کمر-
ستودان مرا بهتر آید ز ننگ/یکی داستان زد برین مرد سنگ-
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نبردهای سه گانه ی دارای داراب با اسکندر – بخش ۱/۶
***
نبرد اول:
جهاندار دارا سپه برگرفت/جهان چادر قیر بر سرگرفت-
بیاورد لشکر ز رود فرات/به هامون سپه بیش بود از نبات-
سکندر چو بشنید کامد سپاه/بزد کوس و آورد لشکر به راه-
دو رویه سپه برکشیدند صف/ز خنجر همی یافت خورشید تف-
نبرد دوم:
چو دارا ز پیش سکندر برفت/به هر سو سواران فرستاد تفت-
از ایران سران و مهان را بخواند/درم داد و روزی دهان را بخواند-
سر ماه را لشکر آباد کرد/سر نامداران پر از باد کرد-
دگر باره از آب زان سو گذشت/بیاراست لشکر بران پهن دشت-
سکندر چو بشنید لشکر براند/پذیره شد و سازش آنجا بماند-
سپه را چو روی اندرآمد به روی/زمان و زمین گشت پرخاشجوی-
سه روز اندران رزمشان شد درنگ/چنان گشت کز کشته شد جای تنگ-
فراوان ز ایرانیان کشته شد/جهانگیر را روز برگشته شد-
نبرد سوم، فرجامین نبرد و شکست دارا از سپاه اسکندر:
سکندر چو از کارش آگاه شد/که دارا به تخت افسر ماه شد-
سپه برگرفت از عراق و براند/به رومی همی نام یزدان بخواند-
سیم ره به دارا درآمد شکست/سکندر میان تاختن را ببست-
جهاندار لشکر به کرمان کشید/همی از بد دشمنان جان کشید-
سکندر بیامد زی اصطخر پارس/که دیهیم شاهان بد و فخر پارس-
چو دارا ز ایران به کرمان رسید/دو بهر از بزرگان لشکر ندید-
چنین گفت دارا که هم بیگمان/ز ما بود بر ما بد آسمان-
شکن زین نشان در جهان کس ندید/نه از کاردانان پیشین شنید-
زن و کودک شهریاران اسیر/وگر کشته خسته به ژوپین و تیر-
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
باز نگری و مرور تاریخ و آموختن از نیک و بد ِ گذشتگان در شاهنامه - (۱۴)
***
تاریخنگاری، بخشی از "هنر" فردوسی و نشر ِ تاریخ ِ ایران زمین، بخشی از "هدف" فردوسی در تدوین شاهنامه
***
درس گرفتن از کین خواهی بهمن از تاریخ و بر خوردن از کِشته ی پیشینیان.
***
بهمن برای توجیه کین خواهی خود، از تاریخ و بر و بار کِشته ی پیشینیان بر می خورد و به کین خواهی پدرش اسفندیار و برادرانش نوش آذر و مهرنوش بر می آید:
هر آنکس که او باشد از آب پاک/نیارد سر گوهر اندر مغاک-
به کردار شاه آفریدون بود/چو خونین بباشد همایون بود-
که ضحاک را از پی خون جم/ز نامآوران جهان کرد کم-
منوچهر با سلم و تور سترگ/بیاورد ز آمل سپاهی بزرگ-
به چین رفت و کین نیا بازخواست/مرا همچنان داستانست راست-
چو کیخسرو آمد از افراسیاب/ز خون کرد گیتی چو دریای آب-
پدرم آمد و کین لهراسپ خواست/ز کشته زمین کرد با کوه راست-
فرامرز کز بهر خون پدر/به خورشید تابان برآورد سر-
به کابل شد و کین رستم بخواست/همه بوم و بر کرد با خاک راست-
زمین را ز خون بازنشناختند/همی باره بر کشتگان تاختند-
به کینه سزاوارتر کس منم/که بر شیر درنده اسپ افگنم-
اگر بشمری در جهان نامدار/سواری نبینی چو اسفندیار-
چه بینید و این را چه پاسخ دهید/بکوشید تا رای فرخ نهید-
چو بشنید گفتار بهمن سپاه/-هرانکس که بد شاه را نیکخواه-
به آواز گفتند ما بندهایم/همه دل به مهر تو آگندهایم-
ز کار گذشته تو داناتری/ز مردان جنگی تواناتری-
به گیتی همان کن که کام آیدت/وگر زان سخن فر و نام آیدت-
نپیچد کسی سر ز فرمان تو/که یارد گذشتن ز پیمان تو-
بهادر امیرعضدی