برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

وصف ِ افروختن آتش، در شاهنامه فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
وصف زیبایی از روند ِ بَرکردن و افروختن آتش، در شاهنامه فردوسی
***

نهادند بر دشت، هیزم دو کوه/جهانی نظاره شده هم گروه-
 وزان پس به موبد بفرمود شاه/که بر چوب ریزند نفط سیاه-

وصفی ناب و ملموس از "بَرکردن" یا برافروختن آتش، به ترتیب ِ دَمیدن، دود برخاستن، گُر گرفتن، شعله ور شدن و زبانه کشیدن آتش: 
بیامد دو صد مرد آتش فروز/دمیدند گفتی شب آمد به روز-
 نخستین دمیدن سیه شد ز دود/زبانه برآمد پس از دود زود-
 زمین گشت روشنتر از آسمان/جهانی خروشان و آتش دمان-

بهادر امیرعضدی

ترفند های جنگی در شاهنامه فردوسی - بخش ۱۳ - ترفند شبیخون در شاهنامه – (بخش ۸) - شبیخون شاپور ساسانی

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ترفند های جنگی در شاهنامه فردوسی - بخش ۱۳ - ترفند شبیخون در شاهنامه – (بخش ۸) - شبیخون شاپور ساسانی
***
شبیخون شگرد (تاکتیک) ِ جنگی توارنیان است. ایرانیان ترفند شبیخون را زشت میدانند و از سر ِ نامردی و زبونی.(( شبیخون نه کردار مردان بود ))

ایرانیان نبرد رخ به رخ و چشم در چشم حریف را مردانه تر می دانند و دوست تر می دارند.
***
شبیخون شاپور ساسانی به قیصر

***
شاپور:

همه کس فرستید و آگه کنید/طلایه پراگنده بر ره کنید-
ببندید ویژه ره طیسفون/نباید که آگاهی آید برون-

شاپور ساسانی، پایاب قیصر را ندارد:
چو قیصر بیابد ز ما آگهی/که بیدار شد فر شاهنشهی-
بیاید سپاه مرا برکند/دل و پشت ایرانیان بشکند-
کنون ما نداریم پایاب اوی/نه پیچیم با بخت شاداب اوی-

شاپور ترفند و تاکتیک جنگی شبیخون به قیصر را طرح ریزی میکند:
بسازیم و آرایشی نو کنیم/"نهانی" مگر باغ بی خو کنیم-
ازان پس نمانیم از رومیان/کسی خسپد ایمن گشاده میان-
بسی برنیامد برین روزگار/که شد مردم لشکری شش هزار-
فرستاد شاپور کارآگهان/سوی طیسفون کاردیده مهان-

شاپور ساسانی به قیصر شبیخون می زند:
چو شاپور بشنید زان شاد شد/همه رنجها بر دلش باد شد-
گزین کرد ز ایرانیان سه هزار/زره دار و برگستوان ور سوار-
شب تیره جوشن به بر در کشید/سپه را سوی طیسفون برکشید-
به تیره شبان تیز بشتافتی/چو روشن شدی روی برتافتی-
چو گیتی چنان دید شاپور گرد/عنان کیی بارگی را سپرد-
سپه را به لشکرگه اندر کشید/بزد دست و گرز گران برکشید-
ز گرد سپه کوه شد ناپدید/ستاره همی دامن اندرکشید-
سراپردهٔ قیصر بی هنر/همی کرد شاپور زیر و زبر-
به هر گوشه ای آتش اندر زدند/همی آسمان بر زمین بر زدند-
سرانجام قیصر گرفتار شد/وزو اختر نیک بیزار شد-
وزان خیمه ها نامداران اوی/دلیر و گزیده سواران اوی-
گرفتند بسیار و کردند بند/چنین است کردار چرخ بلند-

ترسیم مرگ، به روایت حکیم فردوسی طوسی - بخش ششم

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ترسیم مرگ، به روایت حکیم فردوسی طوسی - بخش ششم
***
 در زندگی، چهره ای کریه و منحوس تر از مرگ وجود ندارد و شاهنامه به زیبا ترین و شیوا ترین شکل، این واقعیت نا گریز و نا گزیر، که خود بخشی از زندگی ست را به تصویر می کشد.
***
واقعیت ِ مرگ، در شاهنامه به زیبا ترین و شیوا ترین شکل به تصویر کشیده شده.
***

گشتاسب: نگر تا چه گویم یکی بشنوید/به دین خدای جهان بگروید-
نگر تا نترسید از مرگ و چیز/که کس بی‌زمانه نمردست نیز-
کرا کشت خواهد همی روزگار/چه نیکوتر از مرگ در کارزار-
*
نباید نهادن دل اندر فریب/که پیش فراز اندر آید نشیب –
کجا آنک بر سود تاجش به ابر/کجا ْنک بودی شکارش هژبر –
نهالی همه خاک دارند و خشت/خنک آنک جز تخم نیکی نکشت 
*
نزاید جز از مرگ را جانور/سرای سپنج ست و ما بر گذر –
اگر تاج ساییم و گر خود و ترگ/رهایی نیابیم از چنگ مرگ –
چه قیصر چه خاقان چو آید زمان/به خاک اندر آید سرش بی گمان - 
*
همه بسترد مرگ دیوانها/به پای آورد کاخ و ایوانها –
ز شاه و ز درویش هر کو بمرد/ابا خویشتن نام نیکی ببرد –
ز گیتی ستایش به ما بر بس است/که گنج درم بهر دیگر کس  ست - 
*
همه مرگ راییم تا زنده ایم/به بیچارگی در سر افکنده ایم –
نه هر کس که شد پادشاهی ببرد/برفت و بزرگی کسی را سپرد –
بپرهیز و خون بزرگان مریز/که نفرین بود بر تو تا رستخیز - 
*
یکی را همه زفتی و ابلهیست/یکی با خردمندی و فرهیست –
برین و بران روز هم بگذرد/خنک آنک گیتی به بد نسپرد –
*
اگر تاج جوید جهانجوی مرد / و گر خاک گردد بروز نبرد -
بناکام می رفت باید ز دهر / چه زو بهر تریاک یابی چه زهر -
ندانم سرانجام و فرجام چیست / برین رفتن اکنون بباید گریست - 
*
اگر مرگ باشد مرا بی گمان / به آوردگه به که آید زمان -
بدست سواری که دارد هنر / سپهبد سر و گرد و پرخاشخر -
*
کجا آن گزیده نیاکان ما/کجا آن دلیران و پاکان ما –
همه خاک دارند بالین و خشت/خنک آنک جز تخم نیکی نکشت –

ترسیم مرگ، به روایت حکیم فردوسی طوسی - بخش پنجم

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ترسیم مرگ، به روایت حکیم فردوسی طوسی - بخش پنجم
***
 در زندگی، چهره ای کریه و منحوس تر از مرگ وجود ندارد و شاهنامه به زیبا ترین و شیوا ترین شکل، این واقعیت نا گریز و نا گزیر، که خود بخشی از زندگی ست را به تصویر می کشد.
***
واقعیت ِ مرگ، در شاهنامه به زیبا ترین و شیوا ترین شکل به تصویر کشیده شده.
***

پند فردوسی، در مرگ شاپور اردشیر:

بفرمود تا رفت پیش اورمزد/بدو گفت کای چون گل اندر فرزد-

چه سازی همی زین سرای سپنج/چه نازی به نام و چه نازی به گنج –

ترا تنگ تابوت بهرست و بس/خورد گنج تو ناسزاوار کس –
نگیرد ز تو یاد فرزند تو/نه نزدیک خویشان و پیوند تو –
ز میراث دشنام باشدت بهر/همه زهر شد پاسخ پادزهر -
*
در مرگ را آن بکوبد که پای / باسب اندر آرد بجنبد ز جای - 
اگر سال گشتی فزون از هزار / همین بود خواهد سرانجام کار -
همه مرگ راییم پیر و جوان / به گیتی نماند کسی جاودان -   
*
زمین گر گشاده کند راز خویش/بپیماید آغاز و انجام خویش –
کنارش پر از تاجداران بود/برش پر زخون سواران بود –
پر از مرد دانا بود دامنش/پر از خوب رخ جیب پیراهنش –
چه افسر نهی برسرت بر چه ترگ/بدو بگذرد زخم پیکان مرگ –
اگر خود گذر یابی از روز بد/به مرگ کسی شاد باشی سزد –
و دیگر که از مرگ شاهان داد/نگیرد کسی یاد جز بد نژاد –
*
کسی زنده بر آسمان نگذرد / شکارست و مرگش همی بشکرد –
یکی را برآید به شمشیر هوش / بدانگه که آید دو لشگر به جوش –
یکی را به بستر برآید زمان / همی رفت باید ز بن بی‌گمان
*
که روزی فرازست و روزی نشیب/گهی با خرامیم و گه با نهیب –
سرانجام بستر بود تیره خاک/یکی را فراز و یکی را مغاک –
نشانی نداریم ازان رفته گان/که بیدار و شادند اگر خفته گان –
بدان گیتی ار چند شان برگ نیست/همان به که آویزش مرگ نیست –
اگر صد بود سال اگر بیست و پنج/یکی شد چو یاد آید از روز رنج –
چه آنکس که گوید خرامست و ناز/چه گوید که دردست و رنج و نیاز-
کسی را ندیدم به مرگ آرزوی/نه بی راه وز مردم نیکخوی –
چه دینی چه اهریمن بت پرست/ز مرگند بر سر نهاده دو دست –

*

پند فردوسی، در مرگ یزدگرد بزهگر:
 چنین است رسم سرای بلند/چو آرام یابی بترس از گزند-
تو رامی و با تو جهان رام نیست/چو نان خورده آید به از جام نیست-
پرستیدن دین بهست از گناه/چو باشد کسی را بدین پایگاه-


بهادر امیرعضدی

ترسیم مرگ، به روایت حکیم فردوسی طوسی - بخش چهارم

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ترسیم مرگ، به روایت حکیم فردوسی طوسی - بخش چهارم
***
 در زندگی، چهره ای کریه و منحوس تر از مرگ وجود ندارد و شاهنامه به زیبا ترین و شیوا ترین شکل، این واقعیت نا گریز و نا گزیر، که خود بخشی از زندگی ست را به تصویر می کشد.
***
واقعیت ِ مرگ، در شاهنامه به زیبا ترین و شیوا ترین شکل به تصویر کشیده شده.
***

تو از مرگ من هیچ غمگین مشو/که اندر جهان این سخن نیست نو -
هرانکس که زاید ببایدش مرد/اگر شهریارست گر مرد خرد -
*
جهان یادگار است و رفتنی/به گیتی نماند بجز مردمی -
به نام نکو گر بمیرم رواست/مرا نام بهتر که تن مرگ راست -
کجا شد فریدون و هوشنگ شاه/که بودند با گنج و تخت و کلاه -
برفتند و ما را سپردند جای/جهان را چنین است آیین و رای -
*
چنین بود تا بود و این بود روز/تو دل را به آز و فزونی مسوز -
بترسد دل سنگ و آهن ز مرگ/هم ایدر ترا ساختن نیست برگ -
بی آزاری مردمی بایدت/گذشته چو خواهی که نگزایدت  -
*
مرگ اسکندر:
همانا نیازش نیاید به روم/برآساید آن کشور و مرز و بوم –
مرا مرده در خاک مصر آکنید/ز گفتار من هیچ مپراکنید -  

در رثای مرگ اسکندر:
چو تاج سپهر اندر آمد به زیر/بزرگان ز گفتار گشتند سیر -
نهفتند صندوق او را به خاک/نارد جهان از چنین ترس و باک -
ز باد اندر آرد برد سوی دم/نه دادست پیدا نه پیدا ستم -
نیابی به چون و چرا نیز راه/نه کهتر برین دست یابد نه شاه -
همه نیکویی باید و مردمی/جوانمردی و خوردن و خرمی -

جز اینت نبینم همی بهره یی/اگر کهتر آیی و گر شهره یی -
اگر ماند ایدر ز تو نام زشت/بدانجا نیابی تو خرم بهشت -
چنین ست رسم سرای کهن/سکندر شد و ماند ایدر سخن -