برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

معادل های بیت معروف همه سر به سر تن به کشتن دهیم/ ازان به که کشور به دشمن دهیم - در شاهنامه فردوسی

و.ک(085)  

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***
معادل های بیتی معروف، مجهول و مجعول و البته بسیار حماسی و برانگیزاننده در شاهنامه فردوسی.
*همه سر به سر تن به کشتن دهیم/ ازان به که کشور به دشمن دهیم* -
***

سپاهیان توران به خاقان:
 سپه سربسر پیش خاقان شدند/ز کاموس با درد و گریان شدند-
 کنون چارهٔ کار ما بازجوی/بتنها تن خویش و کس را مگوی-
 *از آن پس "همه تن بکشتن دهیم"/بآوردگه بر، سر و تن نهیم*-

در داستان کاووس کشانی، گودرز به طوس نوذر:
 چنین گفت با طوس گودرز پیر/که ما را کنون جنگ شد ناگزیر-
 بسان شبیخون یکی رزم سخت/بسازیم تا چون بود یار، بخت-
 *اگر "یک بیک تن بکشتن دهیم"/وگر تاج گردنکشان برنهیم*-

سپاهیان توران به افراسیاب:
 چنین گفت لشکر بافراسیاب/که چندین سر از جنگ رستم متاب-
 ز بهر بر و بوم و پیوند خویش/زن و کودک خرد و فرزند خویش-
 *"همه سربسر تن بکشتن دهیم/به آید که گیتی بدشمن دهیم"*-
 چو بشنید افراسیاب این سخن/فراموش کرد آن نبرد کهن-

افراسیاب به سپاهیانش:
 چو آگاهی آمد برین رزمگاه/چنان خسته بد شاه توران سپاه-
 چنین گفت کز گردش آسمان/نیابد گذر دانشی بی‌گمان-
 چو دشمن همی جان بسیچد نه چیز/بکوشیم ناچار یک دست نیز-
 *"اگر سربسر تن بکشتن دهیم/وگر ایرجی تاج بر سر نهیم"*-

سپاهیان ایران به کیخسرو:
 یکایک بخسرو نهادند روی/سپاه و سپهبد همه شاهجوی-
 زمانی بنخچیر تازیم اسب/زمانی نوان پیش آذر کشسب-
 *"همه پیش تو تن بکشتن دهیم/سپاسی بران کشتگان برنهیم"*-

بهادر امیرعضدی


سخنرانی انگیزشی و برانگیزاننده ی هومان برای سپاهیان تورانی درنبرد هماون 2

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سخنرانی انگیزشی و برانگیزاننده ی هومان برای سپاهیان تورانی درنبرد هماون 2
***

چو بشنید هومان خروش سپاه/نشست از بر تازی اسپی سیاه-
بیامد ز لشکر بسی کشته دید/بسی بیهش از رزم برگشته دید-
فرو ریخت از دیده خون بر برش/یکی بانگ زد تند بر لشکرش-
چنین گفت کایدر طلایه نبود/شما را ز کین ایچ مایه نبود-
بهر یک ازیشان ز ما سیصدست/به آوردگه خواب و خفتن بدست-
هلا تیغ و گوپالها برکشید/سپرهای چینی بسر در کشید-
ز هر سو بریشان بگیرید راه/کنون کز بره بر کشد تیغ ماه-
رهایی نباید که یابند هیچ/بدین سان چه باید درنگ و بسیچ-
برآمد خروشیدن کرنای/بهر سو برفتند گردان ز جای-
گرفتندشان یکسر اندر میان/سواران ایران چو شیر ژیان-
چنان آتش افروخت از ترگ و تیغ/که گفتی همی گرز بارد ز میغ-
شب تار و شمشیر و گرد سپاه/ستاره نه پیدا نه تابنده ماه-
ز جوشن تو گفتی ببار اندرند/ز تاری بدریای قار اندرند-
بلشکر چنین گفت هومان که بس/ازین مهتران مفگنید ایچ کس-
همه پیش من دستگیر آورید/نباید که خسته بتیر آورید-

ترفند های جنگی در شاهنامه فردوسی - بخش 14 - ترفند شبیخون در شاهنامه – (بخش 9) - شبیخون زدن گودرز و طوس به سپاه پیران

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ترفند های جنگی در شاهنامه فردوسی - بخش 14 - ترفند شبیخون در شاهنامه – (بخش 9) - شبیخون زدن گودرز و طوس به سپاه پیران در نبرد هماون
***
شبیخون، شگرد (تاکتیک) ِ جنگی توارنیان است. ایرانیان ترفند شبیخون را زشت میدانند و از سر ِ نامردی و زبونی.(( شبیخون نه کردار مردان بود ))
ایرانیان نبرد رخ به رخ و چشم در چشم حریف را مردانه تر می دانند و دوست تر می دارند.
***
شبیخون زدن گودرز و طوس بر سپاه پیران در نبرد هماون:

کنون چون شود روی خورشید زرد/پدید آید آن چادر لاژورد-
بباید گزیدن سواران مرد/ز بالا شدن سوی دشت نبرد-
بسان شبیخون یکی رزم سخت/بسازیم تا چون بود یار بخت-
اگر یک بیک تن بکشتن دهیم/وگر تاج گردنکشان برنهیم-
چنین است فرجام آوردگاه/یکی خاک یابد یکی تاج و گاه-
ز گودرز بشنید طوس این سخن/سرش گشت پردرد و کین کهن-
ز یک سوی لشکر به بیژن سپرد/دگر سو بشیدوش و خراد گرد-
درفش خجسته بگستهم داد/بسی پند و اندرزها کرد یاد-
خود و گیو و گودرز و چندی سران/نهادند بر یال گرزگران-
بسوی سپهدار پیران شدند/چو آتش بقلب سپه بر زدند-
چو دریای خون شد همه رزمگاه/خروشی برآمد بلند از سپاه-
درفش سپهبد بدو نیم شد/دل رزمجویان پر از بیم شد-

رجز خوانی در شاهنامه - 27 - رجز خوانی هومان ویسه با طوس نوذر در نبرد هماون

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
رجز خوانی در شاهنامه - 27 - رجز خوانی هومان ویسه با طوس نوذر در نبرد هماون
***
رجز خوانی، از فراز های شور انگیز و گرمی بخش آوردگاه نبرد های تن به تن یلان در شاهنامه
***

رجز خوانی هومان ویسه به طوس نوذر در نبرد هماون:

چو هومان بدید آن سپاه گران/گراییدن گرز و تیغ سران-

چنین گفت هومان بگودرز و طوس/کز ایران برفتید با پیل و کوس-
سوی شهر ترکان بکین آختن/بدان روی لشکر برون تاختن-
کنون برگزیدی چو نخچیر کوه/شدستی ز گردان توران ستوه-
نیایدت زین کار خود شرم و ننگ/خور و خواب و آرام بر کوه و سنگ-
چو فردا برآید ز کوه آفتاب/کنم زین حصار تو دریای آب-
بدانی که این جای بیچارگیست/برین کوه خارا بباید گریست-


بیامد بنزدیک ایران سپاه/سری پر ز کینه دلی پرگناه-
خروشید کای نامبردار طوس/خداوند پیلان و گوپال و کوس-
کنون ماهیان اندر آمد به پنج/که تا تو همی رزم جویی برنج-
ز گودرزیان آن کجا مهترند/بدان رزمگاهت همه بی سرند-
تو چون غرم رفتستی اندر کمر/پر از داوری دل پر از کینه سر-
گریزان و لشکر پس اندر دمان/بدام اندر آیی همی بی گمان-

چنین داد پاسخ سرافراز طوس/که من بر دروغ تو دارم فسوس-
پی کین تو افگندی اندر جهان/ز بهر سیاوش میان مهان-
برین گونه تا چند گویی دروغ/دروغت بر ما نگیرد فروغ-
علف تنگ بود اندران رزمگاه/ازان بر هماون کشیدم سپاه-
کنون آگهی شد بشاه جهان/بیاید زمان تا زمان ناگهان-
بزرگان لشکر شدند انجمن/چو دستان و چون رستم پیلتن-
چو جنبیدن شاه کردم درست/نمانم بتوران بر و بوم و رست-
کنون کامدی کار مردان ببین/نه گاه فریبست و روز کمین-

ز گودرزیان آن کجا مهترند/بدان رزمگاهت همه بی سرند-
تو چون غرم رفتستی اندر کمر/پر از داوری دل پر از کینه سر-
گریزان و لشکر پس اندر دمان/بدام اندر آیی همی بی گمان-

بیژن و سرکوفت زدن به پدرش گیو

و.ک(086)  

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
بیژن و سرکوفت زدن به پدرش گیو "نه آنی که بودی"، و برانگیختنش به نبرد با تژاو:

 چنین گفت بیژن به فرخ پدر/که ای نامور گُرد ِ پرخاشخر-
سرافراز و بیداردل پهلوان/به پیری نه آنی که بودی جوان-
ترا با تژاو این همه پند چیست/به ترکی چنین، مهر و پیوند چیست-
همی گرز و خنجر بباید کشید/دل و مغز ایشان بباید درید-
برانگیخت اسپ و برآمد خروش/نهادند گوپال و خنجر به دوش-
یکی تیره گرد از میان بردمید/بدان سان که خورشید شد ناپدید-

بهادر امیرعضدی