برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
دل ِ خون ِ پیران ویسه از کین و جدال بین نیا و نبیره، افراسیاب و کیخسرو:
نهانی روانش پر از درد بود/پر از خون دل و بخت برگرد بود-
هم از شاه خسرو دلش بود تنگ/بترسید کاید یکایک بجنگ-
بیزدان چنین گفت کای کردگار/چه مایه شگفت اندرین روزگار-
شگفتی تر آنک از پی آز مرد/همیشه دل خویش دارد بدرد-
میان نیا و نبیره دو شاه/ندانم چرا باید این کینه گاه-
دو شاه و دو کشور چنین جنگجوی/دو لشکر بروی اندر آورده روی-
چه گویی سرانجام این کارزار/کرا برکشد گردش روزگار-
پیران نالان از سرنوشت گرفتار خود، بین دو سنگ کین نیا و نبیره:
پس آنگه بیزدان بنالید زار/که ای روشن دادگر کردگار-
روا باشد ار خسته در جوشنم/برآرد روان کردگار از تنم-
مبیناد هرگز جهانبین من/گرفته کسی راه و آیین من-
کرا گردش روز با کام نیست/ورا زندگانی و مرگش یکیست-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
مشورت گودرز با سران و سرداران سپاهش.
***
گودرز در پاسخ نامه ی پیران ویسه به پیشنهاد نبرد تن به تن به جای نبرد همگروه، با سران و سپهسالاران خودش مشورت میکند:
سپهبد بفرمود تا موبدان/زلشکر همه نامور بخردان-
بزودی سوی پهلوان آمدند/خردمند و روشن روان آمدند-
پس آن پاسخ نامه پیش گوان/بفرمود خواندن همی پهلوان-
بزرگان که آن نامهٔ دلپذیر/شنیدند گفتار فرخ دبیر-
هش و رای پیران تُنُک داشتند/همه پند او را سبک داشتند-
بگودرز بر آفرین خواند/ورا پهلوان گزین خواندند-
پس آن نامه را مهر کرد و بداد/به رویین پیران ویسه نژاد-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
شاهنامه و نبرد یازده رخ - بخش پنجم.
***
طرح پیران ویسه، سپهسالار افراسیاب تورانی و پیشنهاد به گودرز کشوادگان، پیر و مرشد ِ رستم و سرداران ایرانی
***
به پیران سر اکنون به آوردگاه/بگردیم یک با دگر بی سپاه-
سپهدار ترکان برآراست کار/ز لشکر گزید آن زمان ده سوار-
ابا اسب و ساز و سلیح تمام/همه شیرمرد و همه نیک نام-
همانگه ز ایران سپه پهلوان/بخواند آن زمان ده سوار جوان-
برون تاختند از میان سپاه/برفتند یکسر به آوردگاه-
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (98) - پند افراسیاب به پیران ویسه.
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
پند افراسیاب به پیران ویسه:
همیشه چنینست کار نبرد/ز هر سو همی گردد این تیره گرد-
گهی برکشد تا بخورشید سر/گهی اندر آرد ز خورشید بر-
بیکسان نگردد سپهر بلند/گهی شاد دارد گهی مستمند-
گهی با می و رود و رامشگران/گهی با غم و گرم و با اندهان-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
اغراق یا بزرگنمایی در شاهنامه ی فردوسی - بخش شانزدهم -
***
اغراق و بزرگنمایی، شگردی هنرمندانه که ردّ و نشان آن را در بسیاری از هنرها از جمله کاریکاتور، مینیاتور، سینما، تاتر، شعر(بویژه غزل)، داستان و ... می توان دید. اغراق، جلوه یی ست از هنر که برای ملموس و مشهود کردن یک واقعیت، آن را پر رنگ و لعاب تر و فراتر از اصل ِ همان واقعیت به رخ می کشد. نبوغ فردوسی در بکار گیری شگرد ِ اغراق، بسیار در شاهنامه دیده می شود. اغراق یکی از ارکان شاهنامه ست.
***
فرازهایی از اغراق در شاهنامه ی فردوسی
***
وزان پس ز ایران سپه کرنای/برآمد دم بوق و هندی درای-
دو رویه ز لشکر برآمد خروش/زمین آمد از نعل اسبان بجوش-
سپاه اندر آمد ز هر سو گروه/بپوشید جوشن همه دشت و کوه-
دو سالار هر دو بسان پلنگ/فراز آوریدند لشکر بجنگ-
بکردار باران ز ابر سیاه/ببارید تیر اندران رزمگاه-
جهان چون شب تیره از تیره میغ/چو ابری که باران او تیر و تیغ-
زمین آهنین کرده اسبان بنعل/برو دست گردان بخون گشته لعل-
ز بس خسته ترک اندران رزمگاه/بریده سرانشان فگنده براه-
برآورد گه جای گشتن نماند/پی اسب را برگذشتن نماند-
زمین لاله گون شد هوا نیلگون/برآمد همی موج دریای خون-
و
دهاده برآمد ز قلب سپاه/ز یک دست رستم ز یک دست شاه-
شد اندر هوا گرد برسان میغ/چه میغی که باران او تیر و تیغ-
تلی کشته هر جای چون کوه کوه/زمین گشته از خون ایشان ستوه-
هوا گشت چون چادر نیلگون/زمین شد بکردار دریای خون-
ز تیر آسمان شد چو پر عقاب/نگه کرد خیره سر افراسیاب-