برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

باز نگری و مرور تاریخ و آموختن از نیک و بد ِ گذشتگان در شاهنامه - (۸)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

باز نگری و مرور تاریخ و آموختن از نیک و بد ِ گذشتگان در شاهنامه - (۸)

***

تاریخنگاری، بخشی از "هنر" فردوسی و نشر ِ تاریخ ِ ایران زمین، بخشی از "هدف" فردوسی در تدوین شاهنامه 
***

که گیتی نماند همی بر کسی/ چو ماند به تن رنج ماند بسی -
 چنین است گیهان ناپایدار / برو تخم بد تا توانی مکار -
همی خواهم از دادگر یک خدای / که چندان بمانم به گیتی به جای -
 که این نامه ی شهریاران پیش / بپویندم از خوب گفتار خویش -
 ازان پس تن جانور خاک راست/ سخن گوی جان معدن پاک راست- 

باز نگری و مرور تاریخ و آموختن از نیک و بد ِ گذشتگان در شاهنامه -(۷)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

باز نگری و مرور تاریخ و آموختن از نیک و بد ِ گذشتگان در شاهنامه -(۷)

***

تاریخنگاری، بخشی از "هنر" فردوسی و نشر ِ  تاریخ ِ  ایران زمین، بخشی از "هدف" فردوسی در تدوین شاهنامه 
***

بدین نامه ی شهریاران پیش/ بزرگان و جنگی سواران پیش -
همه رزم و بزمست و رای و سخن / گذشته بسی روزگار کهن -
 همان دانش و دین و پرهیز و رای/ همان رهنمونی به دیگر سرای-
ز چیزی کزیشان پسند آیدش / همین روز را سودمند آیدش-

 کزان برتران یادگارش بود/همان مونس روزگارش بود-


بهادر امیرعضدی

بازرگانی، ترفندی برای نفوذ به سرحدات دشمن - (۵)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

بازرگانی، ترفندی برای نفوذ به سرحدات دشمن - (۵)

***

رد و رگه ی بستر و کانال ِ اقتصاد و بازرگانی، در قامت ِ روزنه ی نفوذ دشمنان و بیگانگان در شاهنامه.

***
 آگاهی بهرام پورگشسب*1 از آمدن خسرو *2 از روم
***
بهرام چوبینه، دانا پناه*3  را حامل نامه ی سری برای سران در قالب بازرگان به دربار خسرو می فرستد:
 چوآمد به بهرام زین آگهی/ که تازه شد آن فر شاهنشهی-
 همانگه ز لشکر یکی نامجوی / نگه کرد با دانش و آب روی-
کجا نام او بود دانا پناه / که بهرام را او بدی نیک خواه-
دبیر سرافراز را پیش خواند / سخنهای بایسته چندی براند-
 بفرمود تا نامه های بزرگ / نویسد بران مهتران سترگ-
بگستهم و گردوی و بندوی گرد / که از مهتران نام گردی ببرد-
 چو شاپور و چون اندیان سوار / هرآنکس که بود از یلان نامدار-
 سرنامه گفت از جهان آفرین/ همی خواهم اندر نهان آفرین-
 چو این نامه آرند نزد شما / که فرخنده باد اورمزد شما -
به نزدیک من جایتان روشنست / برو آستی هم ز پیراهنست -
بیک جای مان بود آرام و خواب / اگر تیره بد گر بلند آفتاب -
 چو آیید یکسر به نزدیک من / شود روشن این جان تاریک من -
نیندیشم از روم وز شاهشان / بپای اندر آرم سر و گاهشان -
نهادند بر نامه ها مهر اوی / بیامد فرستاده یی راه جوی -

دانا پناه، در قامت یک بازرگان به درگاه خسرو پرویز رخنه میکند:
بکردار بازارگانان برفت / بدرگاه خسرو خرامید تفت -
یکی کاروانی ز هرگونه چیز/ ابا نامه ها هدیه ها داشت نیز-

دانا پناه در محضر خسرو:
 بدید آن بزرگی و چندان سپاه/ که گفتی مگر بر زمین نیست راه-
 به دل گفت با این چنین شهریار/ نخواهد ز بهرام یل زینهار-
 یکی مرد بی دشمنم پارسی/ همان بار دارم شتروار سی-
چراخویشتن کرد باید هلاک/ بلندی پدیدار گشت از مغاک-
شوم نامه نزدیک خسرو برم/ به نزدیک او هدیه ی نو برم-
باندیشه آمد به نزدیک شاه/ ابا هدیه و نامه ونیک خواه-
 درم برد و با نامه ها هدیه برد/ سخنهاش برشاه گیتی شمرد-
 جهاندار چون نامه ها را بخواند/ مر او را بکرسی زرین نشاند-

 دانا پناه، با پاسخ ِ نامه از خسرو پرویز نزد بهرام چوبینه باز میگردد:
بدو گفت کاین نزد چوبینه بر/ برش گنج یابی ازین کارکرد-
  بیامد به نزدیک چوبینه مرد/ شنیده سخنها همه یادکرد-
............................................................................
پ ن:

* 1 بهرام پور گشسب، یا بهرام چوبینه، سردار سپاه هرمزد نوشیروان، هرمزد چهارم:
 اگر نیز بهرام پور گشسب/برآن خاک درگاه بگذارد اسب -
 سخن آوری جلد و بینی بزرگ/سیه چرده و تند گوی و سترگ -
 جهانجوی چوبینه دارد لقب/هم از پهلوانانش باشد نسب -
بهرام پور گشسب، پسر گشسب:
 ز بهرام بهرام پور گشسب/سواری سرافراز و پیچنده اسب -
بهرام چوبینه، دارنده درفش رستم زال از دست هرمزد نوشیروان ،کشته به دست قلون فرستاده مقاتوره.
* 2 خسرو پرویز، پسر هرمزد نوشیروان:
پسر بد مر اورا گرامی یکی/که از ماه پیدا نبد اندکی -
 مر او را پدر کرده پرویز نام/گهش خواندی خسرو شادکام -

خسرو پرویز، به تحریک بهرام چوبینه از پیش پدر به روم گریخت. اسبش وارد کشتزار دهقانی شد  و هرمزد نوشیروان دستور داد گوش و دم اسبش را بریدند -
خسرو پرویز، عاشق شیرین، (فرهاد)، را به کندن کوه فرستاد -


* 3 دانا پناه، معاصر خسرو پرویز، دوستدار بهرام چوبینه، که واسطه ی مصالحه خسرو با بهرام چوبینه شد ولی نتیجه نگرفت و نامه ی خسرو را نزد بهرام چوبینه برد:
 همانگه ز لشکر یکی نامجوی/نگه کرد با دانش و آب روی -

کجا نام او بود دانا پناه/که بهرام را او بدی نیک خواه -

بهادر امیرعضدی

بازرگانی، ترفندی برای نفوذ به سرحدات دشمن - (۴) - رفتن شاپور به روم.

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

 بازرگانی، ترفندی برای نفوذ به سرحدات دشمن - (۴)

***

رد و رگه ی بستر و کانال ِ اقتصاد و بازرگانی، در قامت ِ روزنه ی نفوذ دشمنان و بیگانگان در شاهنامه.
***
 چو دیدند گفتندش ای پادشا/ جهانگیر و روشندل و پارسا-
 یکی کار پیش است با رنج و درد/ نیارد کس آن بر تو بر یاد کرد-
 چنین داد شاپور پاسخ بدوی/ که ای مرد داننده و راهجوی-
چه چاره ست تا این ز من بگذرد/ تنم اختر بد به پی نسپرد-
چنین گفت کاین پادشاهی به داد/ بدارید کز داد باشید شاد-


رفتن شاپور* به روم:

چو آباد شد زو همه مرز و بوم/چنان آرزو کرد کاید به روم-
ببیند که قیصر سزاوار هست/ابا لشکر و گنج و نیروی دست-
همان راز بگشاد با کدخدای/یک پهلوان گرد با داد و رای-
همه راز و اندیشه با او بگفت/همی داشت از هرکس اندر نهفت-
چنین گفت کاین پادشاهی به داد/بدارید کزداد باشید شاد-


شاپور تدارک کاروانی با سی شتر با بار دینار می بیند:
 شتر خواست پرمایه ده کاروان/ به هر کاروان بر یکی ساروان-
 ز دینار وز گوهران بار کرد/ ازان سی شتر بار دینار کرد-
 بیامد پراندیشه ز آبادبوم/ همی رفت زین سان سوی مرز روم-


شاپور در حکم گشتی شناسایی، شخصاً در قالب بازرگانان به بارگاه قیصر می رود.
  شاپور بازرگان در بارگاه قیصر:

بیامد به نزدیک سالار بار/ برو آفرین کرد و بردش نثار-
 بپرسید و گفتش چه مردی بگوی/ که هم شاه شاخی و هم شاه روی-
چنین داد پاسخ که ای پادشا/ یکی پارسی مَردَم و پارسا-
 به بازارگانی برفتم ز جز/ یکی کاروان دارم از خز و بز-
 کنون آمدستم بدین بارگاه/ مگر نزد قیصر گشاینده راه-
 ازین بار چیزی کش اندر خورست/ همه گوهر و آلت لشکرست-
پذیرد سپارد به گنجور گنج/ بدان شاد باشم ندارم به رنج-

 دگر را فروشم به زر و به سیم/ به قیصر پناهم نپیچم ز بیم-

 بِخَرّم هر آنچم بباید ز روم/ روم سوی ایران ز آباد بوم-
 
 "جفا دیده مردی" هویت شاپور را به قیصر می نمایاند:
جفا دیده ایرانی یی بد به روم/چنانچون بود مرد بیداد و شوم -
به قیصر چنین گفت کای سرفراز/یکی نو سخن بشنو از من به راز-
که این نامور مرد بازارگان/که دیبا فروشد به دینارگان-
شهنشاه شاپور گویم که هست/به گفتار و دیدار و فر و نشست-
چو بشنید قیصر سخن تیره شد/همی چشمش از روی او خیره شد-

 قیصر، شاپور را می شناسد:
 چو شد مست برخاست شاپور شاه/همی داشت قیصر مر او را نگاه -
 بیامد نگهبان و او را گرفت/ که شاپور نرسی تویی ای شگفت-
 به جای زنان برد و دستش ببست/به مردی ز دام بلا کس نجَست -
 بر مست، شمعی همی سوختند/به زاریش در چرم ِ خر دوختند -
.........................................................................
پ ن:
شاپور اورمزد، شاپور اورمزد نرسی، شاپور ذوالاکتاف، یا پیروز شاه نام دیگرِ شاپور:
 همی خواندندیش پیروز شاه/همی بود یک چند با تاج و گاه -

بهادر امیرعضدی


بازرگانی، ترفندی برای نفوذ به سرحدات دشمن - (۳)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

بازرگانی، ترفندی برای نفوذ به سرحدات دشمن - (۳)

***

رد و رگه ی بستر و کانال ِ اقتصاد و بازرگانی، در قامت ِ روزنه ی نفوذ دشمنان و بیگانگان در شاهنامه.
***

 رفتن اسفندیار به رویین دژ:
 پشوتن* بشد نزد اسفندیار**/ سخن رفت هر گونه از کارزار-
بدو گفت جنگی چنین دژ به جنگ/ به سال فراوان نیاید به چنگ-
 مگر خوار گیرم تن خویش را/ یکی چاره سازم بد اندیش را-
 به جایی فریب و به جایی نهیب/ گهی فر و زیب و گهی در نشیب-
چو بازارگانی بدین دژ شوم/ نگویم که شیر جهان پهلوم-
 فراز آورم چاره از هر دری/ بخوانم ز هر دانشی دفتری-

 وزان جایگه ساربان را بخواند/  به پیش پشوتن به زانو نشاند-
بدو گفت صد بارکش سرخ موی/ بیاور سرافراز با رنگ و بوی-
 ازو ده شتر بار دینار کن/ دگر پنج دیبای چین بارکن-
دگر پنج هرگونه یی گوهران/  یکی تخت زرین و تاج سران-
 بیاورد صندوق هشتاد جفت/ همه بند صندوقها در نهفت-
 صد و شست مرد از یالن برگزید/کزیشان نهانش نیاید پدید-
 تنی بیست از نامداران خویش/ سرافراز و خنجرگزاران خویش-
 بفرمود تا بر سر کاروان/ بوند آن گرانمایگان ساروان-
به پای اندرون کفش و در تن گلیم/ به بار اندرون گوهر و زر و سیم-
سپهبد به دژ روی بنهاد تفت/ به کردار بازارگانان برفت-
...........................................................................

پ ن:
* پشوتن،
 پسر گشتاسب و کتایون، برادر اسفندیار:
پس آن دختر نامور قیصرا/که ناهید بد نام آن دخترا -
 کتایونش خواندی گرانمایه شاه/دو فرزندش آمد چو تابنده ماه -
 یکی نامور فرخ اسفندیار/شه کارزاری نبرده سوار -
پشوتن دگر گرد شمشیر زن/شه نامبردار لشکر شکن -
 پشوتن یکی مرد بیدار بود/سپه را ز دشمن نگهدار بود -  

 ** اسفندیار،
برای به بند در آوردن رستم به زابل رفت و بدست رستم کشته شد -

اسفندیار، شمشیر دین بهی:
نخستین کمر بستم از بهر دین/تهی کردم از بت پرستان زمین -
اسفندیار، زرتشت و دین بهی را پر و بال داد:
بر افروختم آتش زردهشت/که با مجمر آورده بود از بهشت -

اسفندیار پنج برادر داشت:
 برادرش بد پنج دانسته راه / همه از در تاج و همتای شاه -   
 پشوتن ، نیوزاد ، شیداسب، فرشید ورد . به تعبیری سی و هفت برادر داشت. 
 اسفندیار :
 برادر جهان بین من سی و هشت/که از خونشان لعل شد خاک دشت -

برادران اسفندیار همگی در جنگ با ارجاسب کشته شدند:
 پسر بود گشتاسب را سی و هشت/دلیران کوه و سواران دشت -
بکشتند یکسر بران رزمگاه/به یکبارگی تیره شد بخت شاه -

 جاماسب به اسفندیار :
برادر که بد مر ترا سی و هشت/ازان پنج ماند و دگر در گذشت - 

بهادر امیرعضدی