برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

واکنش اسکندر به قتل دارای ِ دارب

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
واکنش اسکندر به قتل دارای ِ دارب
***
 کشتن دارای داراب به دست جانوشیار و ماهیار:
 چو دارا چنین دید برگاشت روی / گریزان همی رفت با های وهوی -
دو دستور بودش گرامی دو مرد / که با بدندی به دشت نبرد -
یکی موبدی نام او ماهیار / دگر مرد را نام جانوشیار -
چو دیدند کان کار بی سود گشت / بلند اختر و نام دارا گذشت -
یکی با دگر گفت کین شوربخت / ازو دور شد افسر و تاج و تخت -
بباید زدن دشنه ای بر برش / وگر تیغ هندی یکی بر سرش -
سکندر سپارد به ما کشوری / بدین پادشاهی شویم افسری -
همی رفت با او دو دستور اوی / که دستور بودند و گنجور اوی -
مهین بر چپ و ماهیارش به راست / چو شب تیره شد از هوا باد خواست -
یکی دشنه بگرفت جانوشیار/بزد بر بر و سینه ی شهریار - 

جانوشیار مژده ی کشته شدن دارای داراب را به اسکندر می دهد:
 به نزدیک اسکندر آمد وزیر / که ای شاه پیروز و دانشپذیر -
بکشتیم دشمنت را ناگهان / سرآمد برو تاج و تخت مهان -
چو بشنید گفتار جانوشیار / سکندر چنین گفت با ماهیار -
که دشمن که افگندی اکنون کجاست / بباید نمودن به من راه راست -

اسکندر بر بالین دشمن میرسد و دشمن را دارای داراب می بیند:
چو نزدیک شد روی دارا بدید / پر از خون بر و روی چون شنبلید -
سکندر ز باره در آمد چو باد / سر مرد خسته به ران بر نهاد -
ز دیده ببارید چندی سرشک / تن خسته را دور دید از پزشک -
ز هند و ز رومت پزشک آورم / ز درد تو خونین سرشک آورم -
سپارم ترا ترا پادشاهی و تخت / چو بهتر شوی ما ببندیم رخت -
جفا پیشگان ترا هم کنون / بیاویزم از دارشان سرنگون -

سکندر ز دیده ببارید خون / بران شاه خسته به خاک اندرون -
جهاندار دست سکندر گرفت / به زاری خروشیدن اندر گرفت -
کف دست او بر دهان بر نهاد / بدو گفت یزدان پناه تو باد -
سپردم ترا جای و رفتم به خاک / سپردم روان را به یزدان پاک -
بگفت این و جانش بر آمد ز تن / برو زار بگریستند انجمن -

چو بر تخت بنهاد تابوت شاه / بر آیین شاهان برآورد راه -
چو پردخت از دخمه ی ارجمند / ز بیرون بزد دارهای بلند -

اسکندر قاتلان دارای داراب را به دار می کشد:
یکی دار بر نام جانوشیار/ دگر همچنان از در ماهیار-
دو بد خواه را زنده بر دار کرد / سر شاه کش مرد بیدار کرد -

پند و اندرز های فرجامین ارسطالیس به اسکندر

و.ک(199)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
پند و اندرز های فرجامین ارسطالیس به اسکندر:
***

بدانست کش مرگ نزدیک شد/برو بر همی روز تاریک شد-
چو مغز اندرین کار خودکامه کرد/همانگه سطالیس را نامه کرد-
چو این نامه بردند نزد حکیم/دل ارسطالیس شد به دو نیم-

پاسخنامه ی ارسطالیس به اسکندر:
هم اندر زمان پاسخ نامه کرد/ز مژگان تو گفتی سر خامه کرد-
ازآن بد که کردی میندیش نیز/از اندیشه درویش را بخش چیز-
بپرهیز و جان را به یزدان سپار/به گیتی جز از تخم نیکی مکار-
همه مرگ راییم تا زندهایم/به بیچارگی در سرافگندهایم-
نه هرکس که شد پادشاهی ببرد/برفت و بزرگی کسی را سپرد-
بپرهیز و خون بزرگان مریز/که نفرین بود بر تو تا رستخیز-
و دیگر که چون اندر ایران سپاه/نباشد همان شاه در پیشگاه-
ز ترک و ز هند و ز سقلاب و چین/سپاه آید از هر سوی همچنین-
به روم آید آنکس که ایران گرفت/اگر کین بسیچد نباشد شگفت-
هرآنکس که هست از نژاد کیان/نباید که از باد یابد زیان-
بزرگان و آزادگان را بخوان/به بخش و به سور و به رای و به خوان-
سزاوار هر مهتری کشوری/بیارای و آغاز کن دفتری-
به نام بزرگان و آزادگان/کزیشان جهان یافتی رایگان-
 یکی را مده بر دگر دستگاه/کسی را مخوان بر جهان نیز شاه-
سپر کن کیان را همه پیش بوم/چو خواهی که لشکر نیاید به روم-

سکندر چو پاسخ بران گونه یافت/به اندیشه و رای دیگر شتافت-
بزرگان و آزادگان را ز دهر/کسی را کش از مردمی بود بهر-
بفرمود تا پیش او خواندند/به جای سزاوار بنشاندند-
یکی عهد بنوشت تا هر یکی/فزونی نجوید ز دهر اندکی-
بران نامداران جوینده کام/ملوک طوایف نهادند نام-


بهادر امیرعضدی