برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

(۷۶) - اصطلاح ِ "مار در آستین پروردن" در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

ردِّ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه، در شاهنامه 

***

 (۷۶) - مترادف ِ اصطلاح ِ مار در آستین پروردن، در شاهنامه ی فردوسی

***

افراسیاب به کنایه از کیخسرو(دختر زاده اش) نزد ِفغفور چین، چنین میگوید: 

بپروردم آن را که بایست کشت / کنون شد ازو روزگارم درشت -

و

اگر چشمه خواهی که بینی به چشم / شوی خیره زو بازگردی به خشم –

کسی را کجا کور بُد رهنمون / بماند به راه دراز اندرون –

هرآنکس که گیرد به دست اژدها / شد او کشته و اژدها زو رها - 

وگر آزمون را کسی خورد زهر / ازان خوردنش درد و مرگست بهر- 

و

اگر بچهٔ شیر ناخورده شیر/بپوشد کسی در میان حریر-
به گوهر شود باز چون شد سترگ/نترسد ز آهنگ پیل بزرگ-
و
ندانی که پروردگار پلنگ/نبیند ز پرورده جز درد و چنگ-
و
ستوده نباشد سر بادسار/بدین داستان زد یکی هوشیار-
که گر باد خیره بجستی ز جای/نماندی بر و بیشه و پر و پای-

و

خسرو پرویز به پسرش شیرویه یا قباد:
چنان دان که نوشیروان قباد / به اندرز این کرد در نامه یاد -
که هر کس سلیحش به دشمن دهد / همی خویشتن را به کشتن دهد -
که چون باز خواهد کش آید به کار / بداندیش با او کند کارزار -
و
خسرو پرویز به پسرش شیرویه یا قباد:
سگ آن به که خواهنده ی نان بود / چو سیرش کنی دشمن جان بود - 

و

اردشیر بابکان:
 ز دستور ایران بپرسید شاه/که بدخواه را برنشانی به گاه-
شود در نوازش بران گونه مست/که بیهوده یازد به جان تو دست-

و

شنگل هندی، در وصف بی وفایی دخترش سپینود:
 بدو گفت شنگل که فرزند را/بیفگندم و خویش و پیوند را-
ز دیده گرامی ترت داشتم/به سر بر همی افسرت داشتم-
ترا دادم آن را که خود خواستی/مرا راستی بد ترا کاستی-
جفا برگزیدی به جای وفا/وفا را جفا کی پسندی سزا-
چه گویم تراکانک فرزند بود/به اندیشهٔ من خردمند بود-
کنون چون دلاور سواری شدست/گمانم که او شهریاری شدست-
دل پارسی* باوفا کی بود/چو آری کند رای او نی بود-
 چنان بچهٔ شیر بودی درست/که از خون دل دایگانش بشست-
چو دندان برآورد و شد تیز چنگ/به پروردگار آمدش رای جنگ-
.....................................
پ ن:
*مراد از پارسی، بهرام گور
.  


بهادر امیرعضدی

(۷۵) - مترادف ِ اصطلاح ِ زخم زبان، در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

ردِّ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه، در شاهنامه 

***

 (۷۵) - مترادف ِ اصطلاح ِ  زخم زبان، در شاهنامه ی فردوسی.

***


زخم زبان، ریشخند، استهزا:
 چنین گفت کای بی خرد چنگ زن/چه بایست جستن به من برشکن-
اگر کند بودی گشاد برم/ازین زخم ننگی شدی گوهرم-

 

بهادر امیرعضدی

(۷۴) - اصطلاح ِ " گز نکرده پاره نکن" در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
*** 

ردِّ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه، در شاهنامه 

***

 (۷۴) - مترادف ِ اصطلاح ِ گز نکرده پاره نکن، در شاهنامه ی فردوسی:
 به کار اندر اندیشه باید نخست/بدان تا شود ایمن و تن، درست - 

سگالید هر کار و زان پس کنید/دل مردم کم سخن مشکنید - 

بر انداخت باید، پس آنگه برید/سخنهای داننده باید شنید -

بهادر امیرعضدی

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۲۶) -

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۲۶) -  

***

گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش لب به سخن می گشاید.

***

هران چیز کانت نیاید پسند / تن دوست و دشمن دران بر مبند - 

*

هرآن دیو کاید زمانش فراز / زبانش به گفتار گردد دراز - 

*

همان تابش مهر نتوان نهفت / نه روبه توان کرد با شیر جفت - 

*

هنر، بی خرد، در دل مرد تند / چو تیغی که گردد ز زنگار کند -

*

هنرمند گر مردم بی هنر / بفرجام هم خاک دارد ببر - 

*

 که خیره به بدخواه منمای پشت / چو پیش آیدت روزگار درشت - 

*  

یک امروز با کام دل می خوریم / غم روز نا آمده نشمریم - 

*

روزگار -

بجایی که زهر آگند روزگار / ازو نوش خیره مکن خواستار -

*

شجاعت -

تن آنگه شود بی گمان ارجمند / سزاوار شاهی و تخت بلند - 

کز انبوه دشمن نترسد به جنگ / به کوه از پلنگ و به آب از نهنگ - 

به جایی فریب و و به جایی نهیب / گهی فر و زیب و گهی در نشیب - 

*

پند حکیم طوس، در کشته شدن طلخند مای بر پشت زین در جنگ با برادرش گو جمهور: 

به بیشی نهادست مردم دو چشم / ز کمی بود دل پر از درد وخشم -

نه آن ماند ای مرد دانا نه این / ز گیتی همه شادمانی گزین -

اگر چند بفزاید از رنج گنج / همان گنج گیتی نیرزد به رنج -

*

کینه ورزی –

بکین جستن مرده ای ناپدید / سر زندگان چند باید برید -   

*

کینه ورزی -

وگر جنگ جویی همی بیگمان / نیاساید از کین دلت یک زمان - 

نگه کن بدین گردش روزگار / جز او را مکن بر دل آموزگار- 

*

کبر –

به یک پر پشه ندارد خرد / ازیرا کسی را به کس نشمرد - 

*

کم خوری –

بخور آن چنان کان بنگزایدت / ببیشی خورش تن بنفزایدت - 

مکن در خورش خویش را چارسوی / چنان خور که نیزت کند آرزوی -   

*

گذشت –

هرانکس که پوزش کند بر گناه / تو بپذیر و کین گذشته مخواه - 

*

لاف –

به خنجر جگرگاه او را بکاف / هنر باید از کار کردن نه لاف -

*

لاف –

بگاهی که تنها بود در نهفت / پشیمان شود زان سخنها که گفت -

هم اندر زمان چون گشاید سخن / به پیش آرد آن لاف های کهن - 

*

میانه گزینی -

به پیش کسان سیم از بهر لاف / به بیهوده بپراکند بر گزاف -

 زمردم ندارد کسی زان سپاس / نبپسندد آن مرد یزدان شناس - 

میانه گزینی بمانی به جای / خردمند خوانند و پاکیزه رای - 

*

ناسپاسی –

دگر هرکه با مردم ناسپاس / کند نیکویی ماند اندر هراس - 

*

نیکی –

مگرد ایچ گونه به گرد بدی / به نیکی گرایی اگر بخردی - 

*

آرزو –

دل هرکسی بنده ی آرزوست / وزو هریکی را دگرگونه خوست - 

*

آزادگی –

به رزم اندرون کشته بهتر بود / که در خانه ات بنده، مهتر بود - 

*

آشتی –

گودرز: ز جنگ آشتی بی‌گمان بهترست / نگه کن که گاوت بچرم اندرست -

*

رازداری –

کسی کز گزافه سخن راندا / درخت بلا را بجنباندا

*

پیری –

چو دیهیم هفتاد بر سر نهی / همه گرد کرده به دشمن دهی - 

*

کوشش –

تن آسان، غم و رنج بار آورد / چو رنج آوری گنج بار آورد - 

*

رشک ورزی –

که رشک آورد آز و گرم و گداز/ دژآگاه دیوی بود دیرساز - 

هر آن چیز کآنت نیاید پسند / دل دوست و دشمن بر آن بر مبند - 

مدارا خرد را برابر بود / خرد بر سر دانش افسر بود - 

به جای کسی گر تو نیکی کنی / مزن بر سرش تا دلش نشکنی - 

چو نیکی کنش باشی و بردبار / نباشی به چشم خردمند خوار -  

*

خاکساری –

چه گفت آن سخن گوی با فر و هوش / چو خسرو شوی بندگی را بکوش - 

به یزدان هر آنکس که شد نا سپاس / به دلش اندر آید ز هر سو هراس -

*

خود بزرگ بینی –

رستم به کاموس کشانی در جنگ هماون: 

گمان تو آن بد که هنگام جنگ / کسی چون تو نگرفت خنجر به چنگ - 

مبادا که کین آورد سرفراز / که بس زود بیند نشیب و فراز - 

چنین است رسم سرای فریب / گهی در فراز و گهی در نشیب – 

به مردی نباید شد اندر گمان / که بر تو درازست دست زمان –

،،،،،،،،،،،

بهادر امیرعَضُدی

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۲۵) -

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (۲۵) -  

***

گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ  شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.

*** 

کرا گوهر تن بود با نژاد / نگوید سخن با کسی جز به داد -

 *

کرا یار باشد سپهر بلند / برو بر ز دشمن نیاید گزند -

*

کسی را کجا کور بد رهنمون / بماند به راه دراز اندرون -

*

کسی کو بدانش توانگر بود / ز گفتار کردار بهتر بود -

*

کسی کو به نام بلندش  نیاز / نباشد، چه گردد همی گرد آز - 

*

که پرهیز ازآن کن که بد کرده ای / که او را به بیهوده آزرده ای - 

بدان دار امید کو را به مهر / سر از نیستی بردی اندر سپهر -

*

که تخت کیان جست خواهی، مجوی / چو جویی از آتش مبرتاب روی  -

*

که چون کاهلی پیشه گیرد جوان / بماند منش پست و تیره روان - 

*

که خرچنگ را نیست پر عقاب / نپرد عقاب از بر آفتاب -  

*

که دل را ز مهر کسی بر گسل / کجا نیستش با زبان راست دل -  

*

کیخسرو : 

تو با دشمن ار خوب گویی رواست / از آزادگان خوب گفتن سزاست -

*

گودرز به طوس در پی کشته شدن فرود و زرسب  و ریونیز، با نابخردی طوس:  

که تندی پشیمانی آردت بار / تو در بوستان تخم تندی مکار - 

که تندی نه کار سپهبد بود / سپهبد که تندی کند بد بود - 

*

گهی زو فراز آید و گه نشیب / گهی شادمانی و گاهی نهیب - 

*

نپیوست خواهد جهان با تو مهر / نه نیز آشکارا نمایدت چهر -

*

نخستین ِ فطرت، پسین ِ شمار / تویی خویشتن را به بازی مدار -

*

نژاد و بزرگی و تخت و کلاه / چو شد گرد ازین بیش چیزی مخوا ه -

*

وفا چون درختی بود میوه دار / همی هر زمانی نو آید ببار -

*

ولیکن چنین گوید آن سالخورد / که بودش سه فرزند آزاد مرد - 

که چون آز گردد ز دلها تهی / چه آن خاک و آن تاج شاهنشهی - 

کسی کو برادر فروشد به خاک / سزد گر نخوانندش از آب پاک -

*

ولیکن هرانکو بود پر منش / بباید شنیدن بسی سر زنش -

*

هر آنکس که او گم کند راه خویش / بد آید بد اندیش را کار پیش - 

*

هر آنگه که خشم آورد بخت شوم / کند سنگ خارا به کردار موم -

*

هر آنگه که موی سیه شد سپید / ببودن نماند فراوان امید -  

*

پند کیکاووس:
اگر کاهلی پیشه گیرد دلیر/نگردد ز آسایش و کام سیر-

*

پند رستم:
ز مادر، همه مرگ را زاده‌ایم/بر اینیم و گردن ورا داده‌ایم-

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
بهادر امیرعَضُدی