برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (84) - پند پیران ویسه به گودرز کشوادگان

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
 پند های شاهنامه فردوسی - بخش (84) -  پند پیران ویسه به گودرز کشوادگان
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ  شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
 پند پیران ویسه به گودرز کشوادگان:

یکی نامه فرمود پس تا دبیر/نویسد سوی پهلوان دلپذیر-
سر نامه کرد آفرین بزرگ/بیزدان پناهش ز دیو سترگ-
دگر گفت کز کردگار جهان/بخواهم همی آشکار و نهان-
مگر کز میان تو رویه سپاه/جهاندار بردارد این کینه‌گاه-
اگر تو که گودرزی آن خواستی/که گیتی بکینه بیاراستی-
برآمد ازین کینه گه کام تو/چه گویی چه باشد سرانجام تو-
نگه کن که چندان دلیران من/ز خویشان نزدیک و شیران من-
تن بی سرانشان فگندی بخاک/ز یزدان نداری همی شرم و باک-
ز مهر و خرد روی برتافتی/کنون آنچ جستی همه یافتی-
گه آمد که گردی ازین کینه سیر/بخون ریختن چند باشی دلیر-
نگه کن کز ایران و توران سوار/چه مایه تبه شد بدین کارزار-
بکین جستن مرده‌ای ناپدید/سر زندگان چند باید برید-
گه آمد که بخشایش آید ترا/ز کین جستن آسایش آید ترا-
اگر بازیابی شده روزگار/بگیتی درون تخم کینه مکار-
روانت مرنجان و مگذار تن/ز خون ریختن بازکش خویشتن-
پس از مرگ نفرین بود بر کسی/کزو نام زشتی بماند بسی-
نباید که زشتی بماندت نام/وگر تو بدان سر شوی شادکام-
هر آنگه که موی سیه شد سپید/ببودن نماند فراوان امید-
بترسم که گر بار دیگر سپاه/بجنگ اندر آید بدین رزمگاه-
نبینی ز هر دو سپه کس بپای/برفته روان تن بمانده بجای-
ازان پس که داند که پیروز کیست/نگون‌بخت گر گیتی افروز کیست-

بهادر امیرعضدی

نخواستن پیروزی جز به داد، درقاموس و باورِ پهلوانی یلانِ شاهنامه - بخش 9 - کیخسرو

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نخواستن پیروزی جز به داد، درقاموس و باورِ پهلوانی یلانِ شاهنامه -  بخش 9 - کیخسرو  
***
کیخسرو به گودرز:
به بیداد بر نیست این کار تو/بسنده ست یزدان نگهدار تو-
تو زور و دلیری ز یزدان شناس/ازو دار تا زنده باشی سپاس-

باور و انگیزه، فراتر از هنر و خرد

و.ک(378)
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
باور و انگیزه، فراتر از هنر و خرد:
ز بیژن فزون بود هومان بزور/هنر عیب گردد چو برگشت هور-
ز هر گونه زور آزمودند و بند/فراز آمد آن بند چرخ بلند-
بزد دست بیژن بسان پلنگ/ز سر تا میانش بیازید چنگ-
گرفتش بچپ گردن و راست ران/خم آورد پشت هیون گران-

برآوردش از جای و بنهاد پست/سوی خنجر آورد چون باد دست-

فرو برد و کردش سر از تن جدا/فگندش بسان یکی اژدها-

بغلتید هومان بخاک اندرون/همه دشت شد سربسر جوی خون-

نگه کرد بیژن بدان پیلتن/فگنده چو سرو سهی بر چمن-

بیژن، حیران و شگفت زده، با دیدن کالبد ِ بی جان ِ تن ِتناور ِ هومان فکنده پیش پای خود در می یابد که باور و انگیزه، فراتر از هنر و خرد ست و کردگار جهان را گواه میگیرد:
شگفت آمدش سخت و برگشت ازوی/سوی کردگار جهان کرد روی-
که ای برتر از جایگاه و زمان/ز جان سخن‌گوی و روشن‌روان-
توی تو که جز تو جهاندار نیست/خرد را بدین کار پیکار نیست-
مرا زین هنر سربسر بهره نیست/که با پیل کین جستنم زهره نیست-
بکین سیاوش بریدمش سر/بهفتاد خون برادر پدر-

بهادر امیرعضدی

رجز خوانی در شاهنامه - ۲۴ - رجز خوانی بیژن و هومان

و.ک(100)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
رجز خوانی در شاهنامه - ۲۴ - رجز خوانی بیژن و هومان
***
رجز خوانی، از فراز های شور انگیز و گرمی بخش آوردگاه نبرد های تن به تن یلان در شاهنامه
***

پس از گرد و خاک هومان در برابر گودرز:
خبر شد به بیژن که هومان چو شیر/بپیش نیای تو آمد دلیر-
چو بشنید بیژن برآشفت سخت/بخشم آمد آن شیر پنجه ز بخت-
بفرمود تا برنهادند زین/بران پیل تن دیزهٔ دوربین-

رجز خوانی بیژن برای هومان:
چو بیژن بنزدیک هومان رسید/یکی آهنین کوه پوشیده دید-
ازان پس بفرمود تا ترجمان/یکی بانگ برزد بران بدگمان-
که گر جنگ جویی یگی بازگرد/که بیژن همی با تو جوید نبرد-
همی گوید ای رزم دیده سوار/چه پویانی اسب اندرین مرغزار-
کز افراسیاب اندر آیدت بد/ز توران زمین بر تو نفرین سزد-
بکینه پی‌افگنده و بدخوی/ز ترکان گنهکارتر کس توی-
عنان بازکش زین تگاور هیون/کت اکنون ز کینه بجوشید خون-
یکی برگزین جایگاه نبرد/بدشت و در و کوه با من بگرد-
وگر در میان دو رویه سپاه/بگردی بلاف از پی نام و جاه-
کجا دشمن و دوست بیند ترا/دل اکنون کجا برگزیند ترا-


هومان:

چو بشنید هومان بدو گفت زه/زره را بکینم تو بستی گره-
ز یزدان سپاس و بدویم پناه/کت آورد پیشم بدین رزمگاه-
بلشکر بران سان فرستمت باز/که گیو از تو ماند بگرم و گداز-
سرت را ز تن دور مانم نه دیر/چنان کز تبارت فراوان دلیر-
چه سودست کآمد بنزدیک شب/رو اکنون بزنهار تاریک شب-
من اکنون یکی باز لشگر شوم/بشبگیر نزدیک مهتر شوم-
وزآنجا دمان گردن افراخته/بیایم نبرد ترا ساخته-


پاسخ بیژن:
چنین پاسخ آورد بیژن که شو/پست باد و آهرمنت پیشرو-
همه دشمنان سربسر کشته باد/گر آواره از جنگ برگشته باد-
چو فردا بیایی به آوردگاه/نبیند ترا نیز شاه و سپاه-
سرت را چنان دور مانم ز پای/کزان پس بلشکر نیایدت رای-


وزآن جایگه روی برگاشتند/بشب دشت پیکار بگذاشتند-
بلشکر گه خویش بازآمدند/بر پهلوانان فراز آمدند-
سپیده چو از کوه سربردمید/شد آن دامن تیره شب ناپدید-
سپهدار هومان بیامد چو گرد/بدان تا ز بیژن بجوید نبرد-


بیژن:

بهومان چنین گفت کای بادسار/ببردی ز من دوش سر یاددار-

امیدستم امروز کین تیغ من/سرت را ز بن بگسلاند ز تن-
که از خاک خیزد ز خون تو گل/یکی داستان اندر آری بدل-
که با آهوان گفت غرم ژیان/که گر دشت گردد همه پرنیان-
ز دامی که پای من آزادگشت/نپویم بران سوی آباد دشت-

هومان:
چنین داد پاسخ که امروز گیو/بماند جگر خسته بر پور نیو-
بچنگ منی در بسان تذرو/که بازش برد بر سر شاخ سرو-
خروشان و خون از دو دیده چکان/کشانش بچنگال و خونش مکان-
بدو گفت بیژن که تا کی سخن/کجا خواهی آهنگ آورد کن-
بکوه کنابد کنی کارزار/اگر سوی زیبد برآرای کار-

که فریادرسمان نباشد ز دور/نه ایران گراید بیاری نه تور-


بهادر امیرعضدی

« آداب میگساری »، در شاهنامه فردوسی - بنام نوشیدن می - 10

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
« آداب میگساری »، در شاهنامه فردوسی -  بنام نوشیدن می - 10
***
رستم در مسیر یافتن کی قباد:

چو دیدند مر پهلوان را به راه/پذیره شدندش ازان سایه‌گاه-

که ما میزبانیم و مهمان ما/فرود آی ایدر به فرمان ما-
بدان تا همه دست شادی بریم/به یاد رخ نامور می خوریم-
تهمتن بدیشان چنین گفت باز/که ای نامداران گردن فراز-

بیازید جامی لبالب نبید / بیاد تهمتن به دم در کشید -

تهمتن همیدون یکی جام می / بخورد آفرین کرد بر جان کی -

سر تخت ایران ابی شهریار/مرا باده خوردن نیاید به کار-
نشانی دهیدم سوی کیقباد/کسی کز شما دارد او را به یاد-

*
 اولین دیدار و نشست رستم با کیقباد، پس از یافتن و به شاهی نشاندنش:
 بیامد دمان تا لب رودبار/نشستند در زیر آن سایه‌دار-
جوان از بر تخت خود برنشست/گرفته یکی دست رستم به دست-
به دست دگر جام پر باده کرد/وزو یاد مردان آزاده کرد-
دگر جام بر دست رستم سپرد/بدو گفت کای نامبردار و گرد-
بپرسیدی از من نشان قباد/تو این نام را از که داری به یاد-
و
سخن چون به گوش سپهبد رسید/ز شادی دل اندر برش برطپید-
بیازید جامی لبالب نبید/بیاد تهمتن به دم درکشید-
تهمتن همیدون یکی جام می/بخورد آفرین کرد بر جان کی-
برآمد خروش از دل زیر و بم/فراوان شده شادی اندوه کم-
*
بدان تا همه دست شادی بریم / به یاد رخ نامور می خوریم  -
*
 به بگماز* کوتاه کردند شب / به یاد سپهبد گشادند لب -
*

بباشیم یک روز و دم برزنیم / یکی بر لب خشک نم برزنیم -

 به می دست بردند و مستان شدند / ز یاد سپهبد به دستان شدند  -
..........................................................................................
پ ن:
* بگماز، می، شراب - 

بهادر امیرعضدی