برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

گودرز کشوادگان، از نثار جان ِ نوه اش بیژن(یگانه فرزند گیو)، برای ایران و ایرانی دریغ ندارد

و.ک(101)
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
گودرز کشوادگان، از نثار جان ِ نوه اش بیژن(یگانه فرزند گیو)، برای ایران و ایرانی دریغ ندارد
***
پس از آنکه گودرز به بیژن(نوه اش)، رخصت نبرد با هومان را می دهد، گیو از گودرز میخواهد که بیژن را از نبرد با هومان باز دارد: 
چنین داد پاسخ پدر را پسر/که ای پهلوان جهان سربسر-
مرا هوش و جان و جهان این یکیست/بچشمم چنین جان او خوار نیست-
 
گودرز با این حال که پیشتر خون بهای هفتاد نفر از هفتاد و هشت فرزند و فرزند زاده های خود را در جنگ پشن برای دوام و قوام ایران و سربلندی ایرانی پرداخته ست، از نثار جان ِ بیژن، یگانه فرزند گیو و از آخرین بازماندگان گودرزیان هم دریغ نمی ورزد: 
بدو گفت گودرز کای مهربان/جز این برد باید به وی بر گمان-
که هر چند بیژن جوانست و نو/بهر کار دارد خرد پیشرو-
و دیگر که این جای کین جستنست/جهان را ز آهرمنان شستنست-
بکین سیاوش بفرمان شاه/نشاید بپیوند کردن نگاه-
و گر بارد از ابر پولاد تیغ/نشاید که داریم ما جان دریغ-
.....................................................................
پ ن:
پیران ویسه از  صف تورانیان نیز ازین صفت برخوردار ست که، از نثار ِ  جان خود و خویشان خود برای بقای توران زمین دریغ ندارد.
 لهاک به فرشیدورد، از پیران ویسه چنین میگوید:
ستون سپه بود تا زنده بود/بمهر سپه جانش آگنده بود-
سپه را ز دشمن نگهدار بود/پسر با برادر برش خوار بود-
بدان گیتی افتاد نیک و بدش/همانا که نیک است با ایزدش-
بهادر امیرعضدی

"رخصت خواستن" و "فرصت دادن" از آداب ِ زور خانه، در شاهنامه

 و.ک(028)
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ردّ و رگه ی "رخصت خواستن" و "فرصت دادن" از آداب ِ زور خانه، در شاهنامه
***
بیژن از گودرز، نیای خود، برای نبرد با هومان ویسه "رخصت" میخواهد: 
من اینک بخون چنگ را شسته‌ام/همان جنگ او را کمر بسته‌ام-
چو "دستور" باشد مرا پهلوان/شوم پیش او چون هژبر دمان-
بفرماید اکنون سپهبد به گیو/مگر کان سلیح سیاوش نیو-
دهد مر مرا خود و رومی زره/ز بند زره برگشاید گره-
چو بشنید گودرز گفتار اوی/بدید آن دل و رای هشیار اوی-
بخندید گودرز و زو شاد شد/بسان یکی سرو آزاد شد-
بدو گفت نیک اختر و بخت گیو/که فرزند بیند همی چون تو نیو-
تو تا چنگ را باز کردی بجنگ/فروماند از جنگ چنگ پلنگ-

گودرز به بیژن "فرصت" نبرد با هومان را می دهد:
"ترا دادم این رزم هومان کنون/مگر بخت نیکت بود رهنمون"-
گر این اهرمن را بدست تو هوش/براید بفرمان یزدان بکوش-
بنام جهاندار یزدان ما/بپیروزی شاه و گردان ما-
بگویم کنون گیو را کان زره/که بیژن همی خواهد او را بده-

بیژن به پاس رخصت دادن نیا، در برابر او، زمین ادب می بوسد:
بگفت این سخن با نبیره نیا/نبیره پر از بند و پر کیمیا-
پیاده شد از اسب و روی زمین/ببوسید و بر باب کرد آفرین-
بهادر امیرعضدی

#رجز خوانی در شاهنامه - ۲۳ - رجز خوانی هومان ویسه، برای گودرز و گیو

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
رجز خوانی در شاهنامه - ۲۳ - رجز خوانی هومان ویسه، برای گودرز و گیو
***
رجز خوانی، از فراز های شور انگیز و گرمی بخش آوردگاه نبرد های تن به تن یلان در شاهنامه
***
رجز خوانی هومان ویسه، با گودرز و گیو:

وزآنجا بدان خیرگی بازگشت/تو گفتی مگر شیر بدساز گشت-
کمربستهٔ کین آزادگان/بنزدیک گودرز کشوادگان-
بیامد یکی بانگ برزد بلند/که ای برمنش مهتر دیوبند-
شنیدم همه هرچ گفتی بشاه/وزان پس کشیدی سپه را براه-
چنین بود با شاه پیمان تو/بپیران سالار فرمان تو-
فرستاده کامد بتوران سپاه/گزین پور تو گیو لشکرپناه-
ازان پس که سوگند خوردی بماه/بخورشید و ماه و بتخت و کلاه-
که گر چشم من درگه کارزار/بپیران برافتد برارم دمار-
چو شیر ژیان لشکر آراستی/همی برزو جنگ ما خواستی-
کنون از پس کوه چون مستمند/نشستی بکردار غرم نژند-
بکردار نخچیر کز شرزه شیر/گریزان و شیر از پس اندر دلیر-
گزیند ببیشه درون جای تنگ/نجوید ز تیمار جان نام و ننگ-
یکی لشکرت را بهامون گذار/چه داری سپاه از پس کوهسار-
چنین بود پیمانت با شهریار/که بر کینه گه کوه گیری حصار-

گودرز،
بدو گفت گودرز کاندیشه کن/که باشد سزا با تو گفتن سخن-
چو پاسخ بیابی کنون ز انجمن/به بیدانشی بر نهی این سخن-
تو بشناس کز شاه فرمان من/همین بود سوگند و پیمان من-
کنون آمدم با سپاهی گران/از ایران گزیده دلاور سران-
شما هم بکردار روباه پیر/ببیشه در از بیم نخچیرگیر-
همی چاره سازید و دستان و بند/گریزان ز گرز و سنان و کمند-
دلیری مکن جنگ ما را مخواه/که روباه با شیر ناید براه-

هومان،
چو هومان ز گودرز پاسخ شنید/چو شیر اندران رزمگه بردمید-
بگودرز گفت ار نیایی بجنگ/تو با من نه زانست کایدت ننگ-
ازان پس که جنگ پشن دیده‌ای/سر از رزم ترکان بپیچیده‌ای-
به لاون بجنگ آزمودی مرا/به آوردگه بر ستودی مرا-
ار ایدونک هست اینک گویی همی/وزین کینه کردار جویی همی-
یکی برگزین از میان سپاه/که با من بگردد به آوردگاه-
که من از فریبرز و رهام جنگ/بجستم بسان دلاور پلنگ-
بگشتم سراسر همه انجمن/نیاید ز گردان کسی پیش من-
بگودرز بد بند پیکارشان/شنیدن نه ارزید گفتارشان-
تو آنی که گویی بروز نبرد/بخنجر کنم لاله بر کوه زرد-
یکی با من اکنون بدین رزمگاه/بگرد و بگرز گران کینه‌خواه-
فراوان پسر داری ای نامور/همه بسته بر جنگ ما بر کمر-
یکی را فرستی بر من بجنگ/اگر جنگ‌جویی چه جویی درنگ-

گودرز،
چنین داد پاسخ بهومان که رو/بگفتار تندی و در کار نو-
چو در پیش من برگشادی زبان/بدانستم از آشکارت نهان-
که کس را ز ترکان نباشد خرد/کز اندیشهٔ خویش رامش برد-
ندانی که شیر ژیان روز جنگ/نیالاید از بن بروباه چنگ-

هومان:
بدو گفت هومان ببانگ بلند/که بی کردن کار گفتار چند-
یکی داستان زد جهاندار شاه/بیاد آورم اندرین کینه‌گاه-
که تخت کیان جست خواهی مجوی/چو جویی از آتش مبرتاب روی-
ترا آرزو جنگ و پیکار نیست/وگر گل چنی راه بی‌خار نیست-
نداری ز ایران یکی شیرمرد/که با من کند پیش لشکرنبرد-
بچاره همی بازگردانیم/نگیرم فریبت اگر دانیم-


بهادر امیرعضدی

مهر ورزی کیخسرو بر پیران ویسه در داستان دوازده رخ

و.ک(102)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
مهر ورزی کیخسرو بر پیران ویسه در داستان دوازده رخ
***
گودرز پیام رسان کیخسرو به پیران در جنگ کیخسرو با افراسیاب:

همانست کان شاه آزرمجوی/مرا گفت با او همه نرم گوی-
ازان کو بکارسیاوش رد/بیفگند یک روز بنیاد بد-
بنزد منش دستگاهست نیز/ز خون پدر بیگناهست نیز-
گناهی که تا این زمان کرده‌ای/ز شاهان گیتی که آزرده‌ای-
همی شاه بگذارد از تو همه/بدی نیکی انگارد از تو همه-
نباید که بر دست ما بر تباه/شوی بر گذشته فراوان گناه-
دگر کز پی جنگ افراسیاب/زمانه همی بر تو گیرد شتاب-
بزرگان ایران و فرزند من/بخوانند بر تو همه پند من-
سخن هرچ دانی بدیشان بگوی/وزیشان همیدون سخن بازجوی-
اگر راست باشد دلت با زبان/گذشتی ز تیمار و رستی بجان-
بر و بوم و خویشانت آباد گشت/ز تیغ منت گردن آزاد گشت-
ور از تو پدیدار آید گناه/نماند بتو مهر و تخت و کلاه-
نجویم برین کینه آرام و خواب/من و گرز و میدان افراسیاب-

بهادر امیرعضدی

آرایش نظامی، در جنگ های بزرگ ِ شاهنامه - بخش دوم

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
آرایش نظامی، در جنگ های بزرگ ِ شاهنامه - بخش دوم
***
داستان دوازده رخ، (ویترین آرایش و شیوه های جنگی) در شاهنامه
***
آرایش جنگی کیخسرو در جنگ با افراسیاب:

نخستین ازان لشکر نامدار/سواران شمشیر زن سی هزار-
گزین کرد خسرو برستم سپرد/بدو گفت کای نامبردار گرد-
ره سیستان گیر و برکش بگاه/بهندوستان اندر آور سپاه-
ز غزنین برو تا براه برین/چو گردد ترا تاج و تخت و نگین-
فرامرز را ده کلاه و نگین/کسی کو بخواهد ز لشکر گزین-
بزن کوس رویین و شیپور و نای/بکشمیر و کابل فزون زین مپای-
که ما را سر از جنگ افراسیاب/نیابد همی خورد و آرام و خواب-
الانان و غزدژ بلهراسب داد/بدو گفت کای گرد خسرو نژاد-
برو با سپاهی بکردار کوه/گزین کن ز گردان لشکر گروه-
سواران شایستهٔ کارزار/ببر تا برآری ز دشمن دمار-
باشکش بفرمود تا سی هزار/دمنده هژبران نیزه گزار-
برد سوی خوارزم کوس بزرگ/سپاهی بکردار درنده گرگ-
زند بر در شهر خوارزم گاه/ابا شیدهٔ رزم زن کینه خواه-
سپاه چهارم بگودرز داد/چه مایه ورا پند و اندرز داد-
که رو با بزرگان ایران بهم/چو گرگین و چون زنگه و گستهم-
زواره فریبرز و فرهاد و گیو/گرازه سپهدار و رهام نیو-
بفرمود بستن کمرشان بجنگ/سوی رزم توران شدن بی درنگ-
سپهدار گودرز کشوادگان/همه پهلوانان و آزادگان-
نشستند بر زین بفرمان شاه/سپهدار گودرز پیش سپاه-