برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

حرمت جسد دشمن در شاهنامه فردوسی - ۶

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
« حرمت جسد اردوان »، در شاهنامه فردوسی.
***

برفت از میان بزرگان سباک / تن اردوان را ز خون کرد پاک -
 خروشان بشستش ز خاک نبرد / بر آیین شاهان یکی دخمه کرد -
 به دیبا بپوشید خسته برش / ز کافور کرد افسری بر سرش -

بهادر امیرعضدی

شایسته سالاری در شاهنامه ی فردوسی - ۱ - زال در مصاف ِ آزمون سه گانه ی منوچهر - آزمون دانش و خرد زال

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

زال در مصاف ِ آزمون شش گانه ی دانش و خرد، در بارگاه  منوچهر

***

نقش مشاوره، همگرایی، تفوق ِ  خرد جمعی بر خواست و سلیقه ی فردی.

 شایسته سالاری، نخبه گرایی و نخبه گزینی بر بنیاد آزمون، به خوبی در این  بخش از داستان  زال و رودابه ی شاهنامه ی فردوسی نمایان ست

***

از یک سوی، ستاره شناسان، بنا به تردید سام، فال زال را می زنند و شگون خیر در پیوند زال و رودابه می بینند: 

ستاره شناسان به روز دراز / همی ز آسمان بازجستند راز -

بدیدند و با خنده پیش آمدند / که دو دشمن از بخت، خویش آمدند -

به سام نریمان ستاره شمر / چنین گفت کای گُرد زرین کمر -

ترا مژده از دخت مهراب و زال / که باشند هر دو به شادی همال -

ازین دو هنرمند پیلی ژیان / بیاید ببندد به مردی میان -

جهان زیرپای اندر آرد به تیغ / نهد تخت شاه از بر پشت میغ - 


از دگر سوی، منوچهر، سام نیرم را به سرکوبی سر ِ کابل، مهراب ِ دیو زاد می گمارد

 به هندوستان آتش اندر فروز / همه کاخ مهراب و کابل بسوز -

نباید که او یابد از بد رها / که او ماند از بچه ی اژدها -

زمان تا زمان زو بر آید خروش / شود رام گیتی پر از جنگ و جوش -

هر آنکس که پیوسته ی او بود / بزرگان که در دسته ی او بود - 

سر از تن جدا کن زمین را بشوی / ز پیوند ضحاک و خویشان اوی -


ازین سوی سام زال زر را که دل به دختر مهراب باخته را با پیامی نزد منوچهر گسیل میدارد:

 گسی کردمش با دلی مستمند / چو آید به نزدیک تخت بلند -

همان کن که با مهتری در خورد / ترا خود نیاموخت باید خرد -

چو نامه نوشتند و شد رای راست / ستد زود دستان و بر پای خاست -


زال زر، حامل پیام سام در بارگاه منوچهر:

 پس آگاهی آمد سوی شهریار / که آمد ز ره زال سام سوار -

پذیره شدندش همه سرکشان / که بودند در پادشاهی نشان -


منوچهر نامه ی سام را از زال می ستاند:

 ازو بستد آن نامه ی پهلوان / بخندید و شد شاد و روشن روان -

چو بر خواند پاسخ چنین داد باز / که رنجی فزودی به دل بر دراز -

ولیکن بدین نامه ی دلپذیر / که بنوشت با درد دل سام پیر -

اگر چه مرا هست ازین دل دژم / بر آنم که نندیشم از بیش و کم -

بسازم برآرم همه کام تو / گر اینست فرجام آرام تو -


منوچهر که دل را بسته در بند تنور گداخته ی تردید می یابد، موبدان و ستاره شماران را فرا می خواند و برای گریز از چاله ی ِ تردید و چاه تدبیر، گریز ناگزیر را در تن دادن به حکم ستارگان می بیند:

بفرمود تا موبدان و ردان / ستاره شناسان و هم بخردان -

کنند انجمن پیش تخت بلند / به کار سپهری پژوهش کنند -

برفتند و بردند رنج دراز / که تا با ستاره چه دارند راز -


"ستاره شناسان و هم بخردان"، طالع پیوند زال و رودابه را نیک می یابند

چنین آمد از داد اختر پدید / که این آب روشن بخواهد دوید -

ازین دخت مهراب و از پور سام / گوی پر منش زاید و نیک نام -


منوچهر در راستای نگرانی از بسامد ِ پیوند دو دلداده، زال و رودابه، "ازین مرغ پرورده وان دیوزاد"، برای به اشراف و آرامش رسیدن "دل ِ چرکین" خویش به آزمودن زال فرمان می راند

بخواند آن زمان زال را شهریار / کزو خواست کردن سخن خواستار -

بدان تا بپرسند ازو چند چیز / نهفته سخنهای دیرینه نیز -

نشستند بیدار دل بخردان / همان زال با نامور موبدان - 


آزمون زال:

 بپرسید مر زال را موبدی / ازین تیزهش راه بین بخردی -

که از ده و دو تای سرو سهی / که رستست شاداب با فرهی -

ازان بر زده هر یکی شاخ سی / نگردد کم و بیش در پارسی -


پاسخ نخست زال زر:

زمانی پر اندیشه شد زال زر / برآورد یال و بگسترد بر -

وزان پس به پاسخ زبان برگشاد / همه پرسش موبدان کرد یاد -

نخست از ده و دو درخت بلند / که هر یک همی شاخ سی بر کشند - 

به سالی ده و دو بود ماه نو / چو شاه نو آیین ابر گاه نو -

به سی روز مه را سر آید شمار / برین سان بود گردش روزگار -

*

دگر موبدی گفت کای سرفراز / دو اسپ گرانمایه و تیزتاز -

یکی زان به کردار دریای قار / یکی چون بلور سپید آبدار -

بجنبید و هر دو شتابنده اند / همان یکدیگر را نیابنده اند -


دومین پاسخ زال زر:

کنون آنکه گفتی ز کار دو اسپ / فروزان به کردار آذرگشسپ -

سپید و سیاهست هر دو زمان / پس یکدگر تیز هر دو دوان -

شب و روز باشد که می بگذرد / دَم چرخ، بر ما همی بشمرد –


*

سه دیگر چنین گفت کان سی سوار / کجا بگذرانند بر شهریار -

یکی کم شود باز چون بشمری / همان سی بود باز چون بنگری -


سومین پاسخ زال زر:

سه دیگر که گفتی که آن سی سوار / کجا بر گذشتند بر شهریار -

ازان سی سواران یکی کم شود / به گاه شمردن همان سی بود -

نگفتی سخن جز ز نقصان ماه / که یک شب کم آید همی گاه گاه –


چهارم چنین گفت کان مرغزار / که بینی پر از سبزه و جویبار -

یکی مرد با تیز داسی بزرگ / سوی مرغزار اندر آید سترگ -

همی بدرود آن گیا خشک و تر / نه بر دارد او هیچ ازان کار سر -


چهارمین پاسخ زال زر:

کنون از نیام این سخن بر کشیم / دو بن سرو کان مرغ دارد نشیم -

ز برج بره*۱ تا ترازو*۲ جهان / همی تیرگی دارد اندر نهان - 

چنین تا ز گردش به ماهی*۳ شود / پر از تیرگی و سیاهی شود -

( اشاره به دو نیمه ی سال. از فروردین تا مهر و از آبان تا اسفند)


*

دگر گفت کان برکشیده دو سرو / ز دریای با موج برسان غرو*۴ -

یکی مرغ دارد بریشان کنام / نشیمش به شام آن بود این به بام -

ازین چون بپرد شود برگ خشک / بران بر نشیند دهد بوی مشک -

ازان دو همیشه یکی آبدار / یکی پژمریده شده سوگوار -


پنجمین پاسخ زال زر:

دو سرو ای دو بازوی چرخ بلند / کزو نیمه شاداب و نیمی نژند -

برو مرغ پران چو خورشید دان / جهان را ازو بیم و امید دان -


*

بپرسید دیگر که بر کوهسار / یکی شارستان یافتم استوار -

خرامند مردم ازان شارستان / گرفته به هامون یکی خارستان -

بناها کشیدند سر تا به ماه / پرستنده گشتند و هم پیشگاه -

وزان شارستان شان به دل نگذرد / کس از یاد کردن سخن نشمرد -

یکی بومهین*۵ خیزد از ناگهان / بر و بومشان پاک گردد نهان -

بدان شارستانشان نیاز آورد / هم اندیشگان دراز آورد -

 

ششمین پاسخ زال زر:

دگر شارستان بر سر کوهسار / سرای درنگست و جای قرار -

همین خارستان چون سرای سپنج / کزو ناز و گنجست و هم درد و رنج -

همی دم زدن بر تو بر بشمرد / هم او بر فرازد هم او بشکرد -

بر آید یکی باد با زلزله / ز گیتی بر آید خروش و خله*۶ –

 همه رنج ما ماند زی خارستان / گذر کرد باید سوی شارستان -

کسی دیگر از رنج ما برخورد / نپاید برو نیز و هم بگذرد -

چنین رفت از آغاز یکسر سخن / همین باشد و نو نگردد کهن -

اگر توشه مان نیکنامی بود / روانها بران سر، گرامی بود -

و گر آز ورزیم و پیچان شویم / پدید آید آنگه که بیجان شویم -

گر ایوان ما سر به کیوان بر ست / ازان بهره ی ما یکی چادر ست -

چو پوشند بر روی ما خون و خاک / همه جای بیم ست و تیمار و باک -

بیابان و آن مرد با تیز داس / کجا خشک و تر زو دل اندر هراس -

تر و خشک یکسان همی بدرود / وگر لابه سازی سخن نشنود -

دروگر*۷ زمانست و ما چون گیا / همانش نبیره همانش نیا -

به پیر و جوان یک به یک ننگرد / شکاری که پیش آیدش بشکرد -

جهان را چنینست ساز و نهاد / که جز مرگ را کس ز مادر نزاد -

ازین در در آید بدان بگذرد / زمانه برو دَم همی بشمرد –

*

پاسخ های زال در آزمون دانش و خرد، منوچهر را خوش می آید:

چو زال این سخنها بکرد آشکار/ ازو شادمان شد دل شهریار - 

به شادی یکی انجمن بر شگفت/ شهنشاه گیتی زهازه گرفت - 

یکی جشنگاهی بیاراست شاه / چنان چون شب چارده چرخ ماه -

کشیدند می تا جهان تیره گشت / سر میگساران ز می خیره گشت –

.....................................................

پ ن:

*۱  بره، گوسفند، برج فروردین

*۲  ترازو، یا میزان، برج مهر

*۳  ماهی، یا حوت، برج اسفند

*۴  غرو، نی، نای. شگفت و عجیب هم. و اینجا نی.  

*۵  بومهین، بومهن، زمین لرزه، پسلرزه، زلزله.

*۶  خله، خَلِه، خُلِه، زورق، قایق، بلم - و بنا بر بیتی دیگر از شاهنامه، پارو یا سکان هم آمده: خورش کرد و پوشش هم آنجا یله / بملاح و (آنکس که کردی خله) - سکاندار یا پارو زن.

 (ز گیتی بر آید خروش و خله) که به نظر هله، (هلهله) یا وله یا (ولوله) درست تر می آید.

*۷  دروگر، دِرُوگر، درو کننده، خوشه چین، زارع. 


شعبه ی مغیره حامل نامه ی سعد وقاص رو در روی رستم هرمزد

و.ک(188)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
 شعبه ی مغیره حامل نامه ی سعد وقاص رو در روی رستم هرمزد:
ز ایران یکی نامداری ز راه / بیامد بر پهلوان سپاه -
که آمد فرستاده یی پیر و سست / نه اسپ و سلیح و نه چشمی درست -
یکی تیغ باریک بر گردنش / پدید آمده چاک پیراهنش -
چو رستم به گفتار او بنگرید / ز دیبا سراپرده یی برکشید -
ز زربفت چینی کشیدند نخ / سپاه اندر آمد چو مور و ملخ -
نهادند زرین یکی زیرگاه / نشست از برش پهلوان سپاه -
بر او از ایرانیان شست مرد / سواران و مردان روز نبرد -
به زر بافته جامه های بنفش / بپا اندرون کرده زرینه کفش -
همه طوق داران با گوشوار / سرا پرده آراسته شاهوار -
چو شعبه به بالای پرده سرای / بیامد بران جامه ننهاد پای -
همی رفت بر خاک بر، خوار خوار / ز شمشیر کرده یکی دستوار -
نشست از بر خاک و کس را ندید / سوی پهلوان سپه ننگرید -
بدو گفت رستم که جان شاد دار / به دانش روان و تن آباد دار -
بدو گفت شعبه که ای نیک نام / اگر دین پذیری شوم شادکام -
بپیچید رستم ز گفتار اوی / بروهاش پرچین شد و زرد روی -
ازو نامه بستد بخواننده داد / سخنها برو کرد خواننده یاد -
چنین داد پاسخ که او را بگوی / که نه شهریاری نه دیهیم جوی -
ندیده سر ِ نیزه ات بخت را / دلت آرزو کرد مر تخت را -
سخن نزد دانندگان خوار نیست / تو را اندرین کار دیدار نیست -
اگر سعد با تاج ساسان بدی / مرا رزم او کردن آسان بدی -
ولیکن بدان کاخترت بی وفاست / چه گوییم کامروز روز بلاست -
تو را گر محمد بود پیش رو / بدین کهن گویم از دین نو -
همان کژ پرگار این گوژپشت / بخواهد همی بود با ما درشت -
تو اکنون بدین خرمی باز گرد / که جای سخن نیست روز نبرد -
بگویش که در جنگ مردن بنام / به از زنده دشمن بدو شادکام -

بهادر امیرعضدی

پاسخنامه ی سعد وقاص به نامه ی رستم هرمزد

و.ک(190)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
 پاسخنامه ی سعد وقاص  به نامه ی رستم هرمزد.
***
پیروز، حامل نامه رستم فرخزاد، نزد سعد وقاص می رسد:  
 چو بشنید سعد آن گرانمایه مرد / پذیره شدش با سپاهی چو گرد -
ردا زیر پیروز بفکند و گفت / که ما نیزه و تیغ داریم جفت -
ز دیبا نگویند مردان مرد / ز زر و ز سیم و ز خواب و ز خورد -
گرانمایه پیروز، نامه بداد / سخنهای رستم همی کرد یاد -
سخنهاش بشنید و نامه بخواند / دران گفتن نامه خیره بماند -

پاسخ نامه ی سعد وقاص، به رستم هرمزد:
به تازی یکی نامه پاسخ نوشت / پدیدار کرد اندرو خوب و زشت -
ز جنی سخن گفت وز آدمی / ز گفتار پیغمبر هاشمی -
ز توحید و قرآن و وعد و وعید / ز تایید وز رسم های جدید -
ز قطران وز آتش و زمهریر / ز فردوس وز حور وز جوی شیر -
ز کافور منشور و ماء معین / درخت بهشت و می و انگبین -
 وگر شاه بپذیرد این دین راست / دو عالم به شاهی و شادی وراست -
شفیع از گناهش محمد بود / تنش چون گلاب مصعد بود -
به کاری که پاداش یابی بهشت / نباید به باغ بلا کینه کشت -
تن یزدگرد و جهان فراخ / چنین باغ و میدان و ایوان و کاخ -
همه تخت گاه و همه جشن و سور / نخرم به دیدار ِ یک موی حور -
دو چشم تو اندر سرای سپنج / چنین خیره شد از پی تاج و گنج -
بس ایمن شدستی برین تخت عاج / بدین یوز و باز و بدین مهر و تاج -
جهانی کجا شربتی آب سرد / نیرزد دلت را چه داری به درد -
هرآنکس که پیش من آید به جنگ / نبیند به جز دوزخ و گور تنگ -
بهشتست اگر بگروی جای تو / نگر تا چه باشد کنون رای تو -
به قرطاس مُهر عرب بر نهاد / درود محمد همی کرد یاد -

سعد وقاص، شعبه مغیره حامل پاسخ ِ نامه  را سوی رستم فرخزاد گسیل میدارد:
چو شعبه مغیره بگفت آن زمان / که آید بر رستم پهلوان -


بهادر امیرعضدی

نامه ی رستم هرمزد (رستم فرخزاد) به سعد وقاص

و.ک(189)

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
نامه ی رستم هرمزد (رستم فرخزاد) به سعد وقاص: 
 فرستاده یی نیز چون برق و رعد / فرستاد تازان به نزدیک سعد -
یکی نامه یی بر حریر سپید / نویسنده بنوشت تابان چوشید -
به عنوان بر از پور هرمزد شاه / جهان پهلوان رستم نیک خواه -
سوی سعد و قاص جوینده جنگ / جهان کرده بر خویشتن تار و تنگ -
به من باز گوی آنک شاه تو کیست / چه مردی و آیین و راه تو چیست -
به نزد که جویی همی دستگاه / برهنه سپهبد برهنه سپاه -
به نانی تو سیری و هم گرسنه / نه پیل و نه تخت و نه بار و بنه -
به ایران ترا زندگانی بس ست / که تاج و نگین بهر دیگر کس ست -
شما را به دیده درون شرم نیست / ز راه خرد، مهر و آزرم نیست -
بدان چهره و زاد و آن مهر و خوی / چنین تاج و تخت آمدت آرزوی -
جهان گر بر اندازه خواهی همی/ سخن بر گزافه نگویی همی -
سخن گوی مردی بر مافرست / جهاندیده و گرد و زیبافرست -
بدان تا بگوید که رای تو چیست / به تخت کیان رهنمای تو کیست -
سواری فرستیم نزدیک شاه / بخواهیم ازو هرچ خواهی بخواه -
تو جنگ چنان پادشاهی مجوی / که فرجام کارانده آید بروی -
نبیره جهاندار نوشین روان/ که با داد او پیرگردد جوان -
پدر بر پدر شاه و خود شهریار / زمانه ندارد چنو یادگار -
جهانی مکن پر ز نفرین خویش / مشو بد گمان اندر آیین خویش -
به تخت کیان تا نباشد نژاد / نجوید خداوند فرهنگ و داد -
نگه کن به این نامه ی پند مند / مکن چشم و گوش و خرد را به بند -

رستم فرخزاد، پیروز شاپور  را با نامه نزد سعد وقاص گسیل می دارد: 

چو نامه به مهر اندر آمد به داد / به پیروز شاپور فرخ نژاد -
بر سعد وقاص شد پهلوان / از ایران بزرگان روشن روان -
همه غرقه در جوشن و سیم و زر / سپرهای زرین و زرین کمر -

بهادر امیرعضدی