برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (64) - پند کیخسرو به فرامرز رستم

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (64) - پند کیخسرو به فرامرز رستم
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ  شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
پند کیخسرو به فرامرز رستم:

دل شاه گشت از فرامرز شاد/همی کرد با او بسی پند یاد-
بدو گفت پروردهٔ پیلتن/سرافراز باشد بهر انجمن-
تو فرزند بیداردل رستمی/ز دستان سامی و از نیرمی-
کنون سربسر هندوان مر تراست/ز قنوج تا سیستان مر تراست-
گر ایدونک با تو نجویند جنگ/برایشان مکن کار تاریک و تنگ-
بهر جایگه یار درویش باش/همه رادبا مردم خویش باش-
ببین نیک تا دوستدار تو کیست/خردمند و انده‌گسار تو کیست-
بخوبی بیارای و فردا مگوی/که کژی پشیمانی آرد بروی-
ترا دادم این پادشاهی بدار/بهر جای خیره مکن کارزار-
مشو در جوانی خریدار گنج/به بی رنج کس هیچ منمای رنج-
مجو ایمنی در سرای فسوس/که گه سندروسست و گاه آبنوس-
ز تو نام باید که ماند بلند/نگر دل نداری بگیتی نژند-
مرا و ترا روز هم بگذرد/دمت چرخ گردان همی بشمرد-
دلت شاد باید تن و جان درست/سه دیگر ببین تا چه بایدت جست-
جهان‌آفرین از تو خشنود باد/دل بدسگالت پر از دود باد-


بهادر امیرعضدی

پند های شاهنامه فردوسی - بخش (63) - پند فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (63) - پند فردوسی
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ  شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
پند فردوسی:

ز هرگونه گفتارها راندند/سخنهای شاهان بسی خواندند-
که هر کس که در شاهی او داد داد/شود در دو گیتی ز کردار شاد-
همان شاه بیدادگر در جهان/نکوهیده باشد بنزد مهان-
به گیتی بماند از او نام بد/همان پیش یزدان سرانجام بد-
کسی را که پیشه بجز داد نیست/چنو در دو گیتی دگر شاد نیست-

و

زمانه بدین سان همی بگذرد/دمش مرد دانا همی بشمرد-
هران روز بد کز تو اندر گذشت/بر آنی کزو گیتی آباد گشت-*

و

چنین داستان زد یکی پرخرد/که از خوی بد کوه کیفر برد-

و

چنین است رسم جهان جهان/که کردار خویش از تو دارد نهان-
همی با تو در پرده بازی کند/ز بیرون ترا بی‌نیازی کند-
ز باد آمدی رفت خواهی به گرد/چه دانی که با تو چه خواهند کرد-
ببند درازیم و در چنگ آز/ندانیم باز آشکارا ز راز-

و

عنان بزرگی هرآنکو بجست/نخستین بباید بخون دست شست-

اگر خود کشد گر کشندش بدرد/بگرد جهان تا توانی مگرد-

و
که روزی فرازست و روزی نشیب/گهی شاد دارد گهی با نهیب-
همان به که با جام مانیم روز/همی بگذرانیم روزی بروز-
و

چنین است انجام و فرجام جنگ/یکی تاج یابد یکی گور تنگ-

و

به مردی نباید شد اندر گمان/که بر تو درازست دست زمان-

............................................

پ ن:

هران روز بد کز تو اندر گذشت/بر آنی کزو گیتی آباد گشت- 

این بیت یادآور نقلی ست از مانی رویاروی شاپور ساسانی که:در ویرانی تن من، آبادی جهانی ست.

بهادر امیرعضدی

جایزه بگیران ِ شاهنامه فردوسی – بخش 06 – بیژن ِ گیو

و.ک(110,6)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
جایزه بگیران ِ شاهنامه فردوسی – بخش 06 – بیژن ِ گیو
***
کیخسرو، همواره قدر و ارج و قُرب پهلوانان وفادارش را به نیکی و با سپاسمندی، می داند و پایمردی و همت در کنشگری ِ آنان را با هدیه و نثار پاسخ می دهد.
***
کیخسرو برای ربایش و آوردن اسپنوی، پرستار تژاو، جایزه میگذارد:

بفرمود تا با کمر ده غلام/ده اسپ گزیده به زرین ستام-
ز پوشیده رویان ده آراسته/بیاورد موبد چنین خواسته-
چنین گفت بیدار شاه رمه/که اسپان و این خوبرویان همه-
کسی را که چون سر بپیچد تژاو/سزد گر ندارد دل شیر گاو-
پرستنده‌ای دارد او روز جنگ/کز آواز او رام گردد پلنگ-
به رخ چون بهار و به بالا چو سرو/میانش چو غرو و به رفتن چو تذرو-
یکی ماهرویست نام اسپنوی/سمن پیکر و دلبر و مشک بوی-
نباید زدن چون بیابدش تیغ/که از تیغ باشد چنان رخ دریغ-
به خم کمر ار گرفته کمر/بدان سان بیارد مر او را به بر-
بزد دست بیژن بدان هم به بر/بیامد بر شاه پیروزگر-
به شاه جهان بر ستایش گرفت/جهان‌آفرین را نیایش گرفت-

بهادر امیرعضدی

جایزه بگیران ِ شاهنامه فردوسی – بخش 05 – گرگین ِ میلاد

و.ک(110,5)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
جایزه بگیران ِ شاهنامه فردوسی – بخش 05 – گرگین ِ میلاد
***
کیخسرو، همواره قدر و ارج و قُرب پهلوانان وفادارش را به نیکی و با سپاسمندی، می داند و پایمردی و همت در کنشگری ِ آنان را با هدیه و نثار پاسخ می دهد.
***
کیخسرو برای بردن پیامی نزد افراسیاب و آوردن پاسخ پیام از افراسیاب، جایزه میگذارد:

بفرمود صد دیبهٔ رنگ رنگ/که گنجور پیش آورد بی‌درنگ-
هم از گنج صد دانه خوشاب جست/که آب فسردست گفتی درست-
ز پرده پرستار پنج آورید/سر جعد از افسر شده ناپدید-
چنین گفت کین هدیه آن را سزاست/که برجان پاکش خرد پادشاست-
دلیرست و بینا دل و چرب‌گوی/نه برتابد از شیر در جنگ روی-
پیامی برد نزد افراسیاب/ز بیمش نیارد بدیده در آب-
ز گفتار او پاسخ آرد بمن/که دانید از این نامدار انجمن-
بیازید گرگین میلاد دست/بدان راه رفتن میان راببست-
پرستار و آن جامهٔ زرنگار/بیاورد با گوهر شاهوار-
ابر شهریار آفرین کرد و گفت/که با جان خسرو خرد باد جفت-

بهادر امیرعضدی

جایزه بگیران ِ شاهنامه فردوسی – بخش 04 – بیژن ِ گیو

و.ک(110,4)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
جایزه بگیران ِ شاهنامه فردوسی – بخش 04 – بیژن ِ گیو
***
کیخسرو، همواره قدر و ارج و قُرب پهلوانان وفادارش را به نیکی و با سپاسمندی، می داند و پایمردی و همت در کنشگری ِ آنان را با هدیه و نثار پاسخ می دهد.
***
کیخسرو برای سر پلاشان، جایزه میگذارد:

بیاورد صد جامه دیبای روم/همه پیکر از گوهر و زر بوم-
هم از خز و منسوج و هم پرنیان/یکی جام پر گوهر اندر میان-
نهادند پیش سرافراز شاه/چنین گفت شاه جهان با سپاه-
که اینت بهای سر بی‌بها/پلاشان دژخیم نر اژدها-
کجا پهلوان خواند افراسیاب/به بیداری او شود سیر خواب-
سر و تیغ و اسپش بیارد چو گرد/به لشکر گه ما بروز نبرد-
سبک بیژن گیو بر پای جست/میان کشتن اژدها را ببست-
همه جامه برداشت وان جام زر/به جام اندرون نیز چندی گهر-
بسی آفرین کرد بر شهریار/که خرم بدی تا بود روزگار-
وزانجا بیامد به جای نشست/گرفته چنان جام گوهر به دست-
به گنجور فرمود پس شهریار/که آرد دو صد جامهٔ زرنگار-
صد از خز و دیبا و صد پرنیان/دو گلرخ به زنار بسته میان-
چنین گفت کین هدیه آن را دهم/وزان پس بدو نیز دیگر دهم-

بهادر امیرعضدی