برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

واژه ی موبد در شاهنامه ی فردوسی - بخش 06 - موبد: راوی / موبد: موّرخ

و.ک(002,6)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
واژه ی موبد در شاهنامه ی فردوسی - بخش 06 - موبد: راوی - موبد: موّرخ
 ***
برداشت مفاهیم متفاوت از موبد در شاهنامه فردوسی، فراتر از پندار عامه از موبد، به مفهوم ساده و مصطلح "مبلّغ، مرجع یا شارح ِ دینی".
حکیم طوس در شاهنامه، جایگاه های متعدد، متفاوت و گاه متضادی برای مفهوم موبد بر می گزیند.
***

موبد، راوی:
 چنین گفت موبد که یک روز طوس/بدانگه که برخاست بانگ خروس-
 خود و گیو گودرز و چندی سوار/برفتند شاد از در شهریار-

*
 چنین گفت موبد که یک روز شاه/به دیبای رومی بیاراست گاه-

*
ز موبد شنیدستم این داستان/که با خواند از گفتهٔ باستان-
که پرهیز از آن کن که بد کرده‌ای/که او را به بیهوده آزرده‌ای-

*
یکی موبدی داستان زد برین/که هرکس که دانا بَد و پیش بین-
اگر پادشاهی کند یک زمان/روانش بپرد سوی آسمان-
به ازبنده بودن بسال دراز/به گنج جهاندار بردن نیاز-


*
چنین داستان زد شه موبدان/که پیروز یزدان بود جاودان-
جهان سربسر با فراز و نشیب/چنینست تا رفتن اندر نهیب-


موبد، مورخ:
ز هر کشوری، موبدی سالخورد،/بیاورد و این نامه را گرد کرد-

*
 یکی نامه بود از گه باستان/فراوان بدو اندرون داستان-

 پراگنده در دست هر موبدی/ازو بهره‌ای نزد هر بخردی-


بهادر امیرعضدی

واژه ی موبد در شاهنامه ی فردوسی - بخش 05 - موبد: جنگاور / موبد: حاکم و مرزبان

و.ک(002,5)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
واژه ی موبد در شاهنامه ی فردوسی - بخش 05 - موبد: جنگاور / موبد: حاکم و مرزبان
 ***
برداشت مفاهیم متفاوت از موبد در شاهنامه فردوسی، فراتر از پندار عامه از موبد، به مفهوم ساده و مصطلح "مبلّغ، مرجع یا شارح ِ دینی".
حکیم طوس در شاهنامه، جایگاه های متعدد، متفاوت و گاه متضادی برای مفهوم موبد بر می گزیند.
***
موبد، جنگاور:

 بخواند آن زمان لشگر از هر سویی/به جایی که بد موبدی گر گَوی-
 ازیشان گزیده ده و دو هزار/سواران مرد افگن و کینه‌دار-

*
ز گردان جنگی و نام‌آوران/چو بهرام و چون زنگهٔ شاوران-
همان پنج موبد از ایرانیان/برافراختند اختر کاویان-

*
بفرمود تا جمله بیرون شدند/ز پهلو سوی دشت و هامون شدند-

موبد، حاکم و مرزبان:
سوی میمنه گیو گودرز بود،/کجا موبد و مهتر مرز بود-


بهادر امیرعضدی

واژه ی موبد در شاهنامه ی فردوسی - بخش 04 - موبد: سردار، فرمانده سپاه، کارشناس و مشاور نظامی

و.ک(002,4)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
واژه ی موبد در شاهنامه ی فردوسی - بخش 04 - موبد: سردار، فرمانده سپاه، کارشناس و مشاور نظامی
 ***
برداشت مفاهیم متفاوت از موبد در شاهنامه فردوسی، فراتر از پندار عامه از موبد، به مفهوم ساده و مصطلح "مبلّغ، مرجع یا شارح ِ دینی".
حکیم طوس در شاهنامه، جایگاه های متعدد، متفاوت و گاه متضادی برای مفهوم موبد بر می گزیند.
***
موبد، سردار، فرمانده سپاه، کارشناس و مشاور نظامی:

یکی موبدی طوس یل را بخواند/پس پشت تو گفت جنگی نماند-
نباید کت اندر میان آورند/بجان سپهبد زیان آورند-

*
همه موبدان را ز لشکر بخواند/به چربی چه مایه سخن ها براند-

*
 کنون ما نداریم پایاب اوی/نه پیچیم با بخت شاداب اوی-
 چو موبد بیاید بیارد سپاه/ز لشکر ببندیم بر پشه راه-

*
 از آن چار یک بهر موبد نهاد/که دارد سخنهای نیکو بیاد-
 ز کار سپاه و ز کار جهان/به گفتی به شاه آشکار و نهان-

*
همه موبدان رای هشیار خویش/نهادند با گفت سالار خویش-
که ما را ز جیحون بباید گذشت/زدن کوس شاهی بران پهن دشت-
به آموی لشکر گهی ساختن/شب و روز نسودن از تاختن-
که آن جای جنگست و خون ریختن/چه با گیو و با رستم آویختن-
چو افراسیاب آن سخنها شنود/برافروخت از بخت و شادی نمود-
ابر پهلوانان و بر موبدان/بکرد آفرینی برسم ردان-


بهادر امیرعضدی

واژه ی موبد در شاهنامه ی فردوسی - بخش 03 - موبد: منجم، اخترشناس، خوابگزار

و.ک(002,3)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
واژه ی موبد در شاهنامه ی فردوسی - بخش 03 - موبد: منجم، اخترشناس، خوابگزار
 ***
برداشت مفاهیم متفاوت از موبد در شاهنامه فردوسی، فراتر از پندار عامه از موبد، به مفهوم ساده و مصطلح "مبلّغ، مرجع یا شارح ِ دینی".
حکیم طوس در شاهنامه، جایگاه های متعدد، متفاوت و گاه متضادی برای مفهوم موبد بر می گزیند.
***
موبد: منجم، اخترشناس، خوابگزار:

ز هر کشوری گردکن مهتران/از اخترشناسان و افسونگران-
سخن سربسر موبدان را بگوی/پژوهش کن و راستی بازجوی-

*
 به موبد چنین گفت کین پاک‌زاد/نگه کن که تا از که دارد نژاد-

*
 نشان داد موبد مرا در زمان/یکی شاه با فر و بخت جوان-

*
و دیگر که از نامور بخردان/ز گفت ستاره‌شمر موبدان-

*
چنین یافتم اخترت را نشان/ز گفت ستاره شمر موبدان-
که از پشت تو شهریاری بود/که اندر جهان یادگاری بود-

*
بفرمود تا هر کرا بود مهر/بجستند یک سر شمار سپهر-
همی‌کرد موبد به اختر نگاه/زکردار خاقان و پیوند شاه-
چنین گفت فرجام کای شهریار/دلت را ببد هیچ رنجه مدار-

*
بدوشاه گفت این چه شاید بدن/همه داستانها بباید زدن-
که در بیشه گوری بود رهنمای/میان بیابان بی‌بر سرای-
بکردار خوابیست این داستان/که برخواند از گفته باستان-
چنین گفت موبد بشاه جهان/که آن گور دیوی بود درنهان-

*
 ز تخم فریدون یل کیقباد/که با فر و برزست و با رای و داد-

*
چنین یافتم اخترت را نشان/ز گفت ستاره شمر موبدان-

*
 گزارندهٔ خواب را خواندند/ردان را ابر گاه بنشاندند-
 بگفت آن کجا دید در خواب شاه/بدان موبدان نماینده راه-

*
 چه مردست و اندر خرد تا کجاست/که دارد روان از خرد پشت راست-
 بدو گفت موبد انوشه بدی/جهاندار و با فره ایزدی-

*
به موبد چنین گفت کین پاک‌زاد/نگه کن که تا از که دارد نژاد-

*
چهل روز بگذشت بر خوب‌چهر/یکی کودک آمد چو تابنده مهر-
 ورا موبدش نام شاپور کرد/بران شادمانی یکی سور کرد-
 تو گفتی همی فره ایزدیست/برو سایهٔ رایت بخردیست-

*
گزارندهٔ خواب باید کسی/که از دانش اندازه دارد بسی-
بخوانیم بیدار دل موبدان/از اخترشناسان و از بخردان-

*
ازان پس بگفت آنچ در خواب دید/چو موبد ز شاه آن سخنها شنید-

*
چه گوید کنون موبد پیش بین/چه دانید فرزانگان اندرین-

*
چنین گفت با نامور موبدان/که ‌ای پاک‌دل نیک‌پی بخردان-
گر این خواب و گفتار من در جهان/ز کس بشنوم آشکار و نهان-


بهادر امیرعضدی

واژه ی موبد در شاهنامه ی فردوسی - بخش 02 - موبد: مشاور، وزیر، گنجور

و.ک(002,2)

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
واژه ی موبد در شاهنامه ی فردوسی - بخش 02 - موبد: مشاور، وزیر، گنجور
***
برداشت مفاهیم متفاوت از موبد در شاهنامه فردوسی، فراتر از پندار عامه از موبد، به مفهوم ساده و مصطلح "مبلّغ، مرجع یا شارح ِ دینی".
حکیم طوس در شاهنامه، جایگاه های متعدد، متفاوت و گاه متضادی برای مفهوم موبد بر می گزیند.
*** 
موبد: مشاور، وزیر، گنجور :

 بفرمود تا پیش او شد دبیر/سرافراز موبد که بودش وزیر-

*
تو این گر دگرگونه دانی بگوی/که از دانش افزون شود آبروی-
 بدو گفت موبد که اندیشه کن/کز اندیشه بازیب گردد سخن-

*
برین نیزبگذشت یک هفته ماه/نشست از بر تخت پیروز شاه-
به یک دست موبد که بودش وزیر/بدست دگر یزدگرد دبیر-

*
چنین گفت موبد ببهرام تیز/که خون سر بیگناهان مریز-
چو خواهی که تاج تو ماند بجای/مبادی جز آهسته و پاک‌رای-

*
نشستند با رای‌زن بخردان/به نزدیک نرسی همه موبدان-

*
 چو ایشان برفتند زان بارگاه/رد و موبد و پاک دستور شاه-
 نشستند و جستند هرگونه رای/که تا چارهٔ آن چه آید به جای-

*
 بخواند آن همه آذران پیش خویش/بیاورد استا و بنهاد پیش-
 پیمبرش* را خواند و موبدش* را/زریر گزیده سپهبدش را-
...............
* پیمبرش، زرتشت
* موبدش، جاماسب

*
بدو گفت موبد که ای شهریار/بگشتی تو از راه پروردگار-

*
 چو از کار رومی بپردخت شاه/دلش گشت پیچان ز کار سپاه-
 بفرمود تا موبد رای‌زن/بشد با یکی نامدار انجمن-

*
چنین گفت موبد که بودش وزیر/که ای شاه دانا و دانش پذیر-
سپاه خزر گر بیاید به جنگ/نیابند جنگی زمانی درنگ-

*
گشسپ آنک بد نیز گنجور ما/همان موبد پاک دستور ما-
که از گنج ما بدره بُد صد هزار/که دادم بدان رومیان یادگار-

*
چوبشنید خاقان ز موبد سخن/یکی رای شایسته افگند بن-

*
پس آنگاه خاقان چنان هم بر اسب/ابا موبد خویش پیداگشسب-

*
 چو شاپور بنشست بر تخت داد/کلاه دلفروز بر سر نهاد-
شدند انجمن پیش او بخردان/بزرگان فرزانه و موبدان-

*
 چنین گفت کای نامور بخردان/جهاندیده و رای‌زن موبدان-

*
 سپهبد فرستاد خواننده را/که خواند بزرگان داننده را-
 چو دستور فرزانه با موبدان/سرافراز گردان و فرخ ردان-

*
 بدو گفت موبد که ای پادشا/خردمند و بادانش و پارسا-
 تو جان از پی پادشاهی مده/خورش بی‌بهانه به ماهی مده-

*
 یکی چند بنشست با رای‌زن/همه نامداران شدند انجمن-
 بدان دوستی را همی جای جست/همان از رد و موبدان رای جست-

*
 ز چیزی که باشد به ایران زمین/بفرمود تا کرد موبد گزین-
 ز دینار و ز گوهر شاهوار/ز تیغ و ز خود و کمر بی‌شمار-

*
 یکی انجمن کرد با بخردان/بزرگان و بیدار دل موبدان-
 چه بینید گفت اندرین داستان/چه دارید یاد از گه باستان-

*
 دگر روز گشتاسپ با موبدان/ردان و بزرگان و اسپهبدان-

*
 بدو گفت سیندخت این داستان/بروی دگر بر نهد باستان-
 خرد یافته موبد نیک بخت/به فرزند زد داستان درخت-

*
 چو بشنید زان موبدان یزدگرد/ز کشور فرستادگان کرد گرد-

*
 وزان جایگه شد سوی طیسفون/که نرسی بد و موبد رهنمون-

*
 دو دستور بودش گرامی دو مرد/که با او بدندی به دشت نبرد-
 یکی موبدی نام او ماهیار/دگر مرد را نام جانوشیار-

*
چو بشنید گفتار آن بخردان/پسندیده و پاک‌دل موبدان-
در گنج بگشاد و تاج پدر/بیاورد با یاره و طوق زر-

*
جهاندار با موبد سرفراز/نشست و سخن رفت چندی به راز-
چو گشت آن سخن بر دلش جای گیر/بفرمود تا نزد او شد دبیر-


بهادر امیرعضدی