و.ک(093)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***بهادر امیرعضدی
.........................................................................* توز، پوست نازک و سفت و مقاومی از پوست درخت ارژن یا خدنگ، که با آن رویه ی سپر و کمان را نیز می پوشانده اند و تن پوشی برای فصل تابستان.
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
گشتاسب برای ترویج دین بهی به سیستان می رود:
برآمد بسی روزگاری بدوی/که خسرو سوی سیستان کرد روی-
که آنجا کند زنده و استا روا/کند موبدان را بدانجا گوا-
چو آنجا رسید آن گرانمایه شاه/پذیره شدش پهلوان سپاه-
شه نیمروز آنک رستمش نام/سوار جهاندیده همتای سام-
دقیقی باور دارد که رستم و زال، "دین ِ به" را می پذیرند:
به زاولش بردند مهمان خویش/همه بندهوار ایستادند پیش-
وزو زند و کشتی بیاموختند/ببستند و آذر برافروختند-
برآمد برین میهمانی دو سال/همی خورد گشتاسپ با پور زال-
برخلاف باور فردوسی، به باور دقیقی شاعر، گویا خاندان رستم بت پرست بوده اند:
به زاولستان شد به پیغمبری*/که نفرین کند بر بت آزری-
بهادر امیرعضدی
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه
***
(113) - اصطلاح ِ "خون راه انداختن" یا "خون به پا کردن"، در شاهنامه فردوسی.
***
بستور به کین خواهی پدرش زریر:
بیارید گفتا سیاه مرا/نبردی قبا و کلاه مرا-
که امروز من از پی کین اوی/برانم ازین دشمنان خون به جوی-
قارن کاوه، در نبرد سپاه منوچهر با سپاه افراسیاب:
منوچهر از آن جایگه جنگجوی/به کینه سوی تور بنهاد روی-
بکوشید با قارن رزم زن/دگر گرد گرشاسپ زان انجمن-
مگر دست یابید بر دشت کین/برین دو سرافراز ایران زمین-
روان نیاگان ما خوش کنید/دل بدسگالان پرآتش کنید-
قارن کاوه، به کین خواهی کشته شدن برادرش قباد به دست بارمان ویسه :
چنین گفت با نامور نامجوی/که من خون به کین اندر آرم به جوی-
پوراندخت به پیروز خسرو:
خبر چون به نزدیک پوران رسید/ز لشکر بسی نامور برگزید-
ببردند پیروز راپیش اوی/بدو گفت کای بد تن کینه جوی-
ز کاری که کردی بیابی جزا/چنانچون بود در خور ناسزا-
مکافات یابی ز کرده کنون/برانم ز گردن تو را جوی خون-
خون به پا کردن قارن رزم زن در نبرد با شیرویه:
چو شب روز شد قارن رزمخواه درفشی برافراخت چون گرد ماه
چو شیروی دید آن درفش یلی/به کین روی بنهاد با پردلی
بکشتند ازیشان فزون از شمار/همی دود از آتش برآمد چوقار-
همه روی دریا شده قیرگون/همه روی صحرا شده جوی خون-
بهادر امیرعضدی
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه
***
(112) - مترادف اصطلاح ِ "از ما که گذشت"، در شاهنامه فردوسی.
***
اسفندیار به گشتاسب:
جهاندار داند که بر دشت رزم/چو من دیدم افگنده روی گرزم-
بدان مرد بد گوی گریان شدم/ز درد دل شاه بریان شدم-
کنون آنچ بد بود از ما گذشت/غم رفته نزدیک ما بادگشت-
بهادر امیرعضدی
و.ک(038)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***وصف هایی ناب و زیبا از قلم و نوشتن در شاهنامه فردوسی
***
حکیم فرزانه ی طوس فردوسی و وصف هایی ناب و زیبا از قلم و نوشتن:نبشتند نامه که از کردگار/به دادیم و خشنود از روزگار-
***
دبیر جهاندیده را پیش خواند/زبان برگشاد و سخن بر فشاند –
نخستین که بر خامه بنهاد دست/ به عنبر سر خامه را کرد مست -
بهادر امیرعضدی