برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
زال زر، پس از کشته شدن نوذر، پسران او(طوس و گستهم) را در خور و شایسته ی شاهی نمی بیند:
بباید یکی شاه خسرونژاد/که دارد گذشته سخنها بیاد-
به کردار کشتیست کار سپاه/همش باد و هم بادبان تخت شاه-
اگر داردی طوس و گستهم فر/سپاهست و گردان بسیار مر-
نزیبد بریشان همی تاج و تخت/بباید یکی شاه بیداربخت-
که باشد بدو فرهٔ ایزدی/بتابد ز دیهیم او بخردی-
ز تخم فریدون بجستند چند/یکی شاه زیبای تخت بلند-
ندیدند جز پور طهماسپ زو/که زور کیان داشت و فرهنگ گو-
زو طهماسب شاهی را می پذیرد:
چو بشنید زو گفتهٔ موبدان/همان گفتهٔ قارن و بخردان-
بیامد به نزدیک ایران سپاه/به سر بر نهاده کیانی کلاه-
به شاهی برو آفرین خواند زال/نشست از بر تخت زو پنج سال-
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(135) - مترادف ِ اصطلاح ِ "تو مو می بینی و من پیچش مو" در شاهنامه ی فردوسی.
***اشاره ی گیو گودرز، به خردمندی و هوشیاری کیخسرو:
تو از ایزدی فرّ و بُرزِ کیان/به موی اَندرآیی، ببینی میان -
بی گمان، این تیز هوشی و دور اندیشی تو همانا که از فره ایزدی و سرشت شاهی توست که مویی را بشکافی و از سرّ ِ درون یک مو هم پرده برداری. ایهامی و اشاره ای *به تو مو می بینی و من پیچش مو*.
اشاره به تیز هوشی کیخسرو، که متوجه نگرانی گیو شده است.
بهادر امیرعضدی
و.ک(026)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نمود ِ مصداق مستی و راستی در واکنش مهراب کابلی، پس از دیدن دختر زاده اش رستم.
***
مهراب حرف دل و احساسش را در عالم مستی به زبان میراند و گردن فرازی می کند:
همی خورد مهراب چندان نبید/که چون خویشتن کس به گیتی ندید-
همی گفت نندیشم از زال زر/نه از سام و نز شاه با تاج و فر-
من و رستم و اسب شبدیز و تیغ/نیارد برو سایه گسترد میغ-
کنم زنده آیین ضحاک را/به پی مشک سارا کنم خاک را-
پر از خنده گشته لب زال و سام/ز گفتار مهراب دل شادکام-
بهادر امیرعضدی
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
« آداب میگساری »، در شاهنامه فردوسی - بنام نوشیدن می - 17 - میگساری بخش فرجامین نیایش و شکرگزاری.
***
شاهان و پهلوانان در شاهنامه، بنا به رسمی نا نوشته و معمول، گاه پیش یا پس از نیایش، به میگساری می نشینند.
***
میگساری سام نریمان، پس از دیدن رستم نوباوه:
ز رستم همی در شگفتی بماند/برو هر زمان نام یزدان بخواند-
بدان بازوی و یال و آن پشت و شاخ/میان چون قلم سینه و بر فراخ-
دو رانش چو ران هیونان ستبر/دل شیر نر دارد و زور ببر-
بدین خوب رویی و این فر و یال/ندارد کس از پهلوانان همال-
بدین شادمانی کنون می خوریم/به می جان اندوه را بشکریم-
بسیمرغ بادا هزار آفرین/که ایزد ورا ره نمود اندرین-
به می دست بردند و مستان شدند/ز رستم سوی یاد دستان شدند-
همی خورد مهراب چندان نبید/که چون خویشتن کس به گیتی ندید-
بهادر امیرعضدی